از این حیث، اولین جرقههای اندیشه دمکراسیخواهی را میتوان در یونان جست. با این حال، از آن هنگام تاکنون، دمکراسی تحول زیادی را در درون خود شاهد بوده و بهویژه با تجربه قرن بیستم در این زمینه، منتقدان و مدافعان جدیدی برای دمکراسی پیدا شده است. هنوز بحثهای جامعهشناختی، فلسفی، روانشناختی و تاریخی زیادی درباره ماهیت دمکراسی، شرایط و ابزارهای تحقق و آسیبهای آن وجود دارد. در یونان باستان، لوکورگوس، قانونگذار شهیر عهد اسپارت، به مردی که خواهان دمکراسی بود، پاسخ تاملبرانگیزی داد: «دوست من![اگر توانستی] نخست آن را در خانه خود برقرار کن.»
هیوم هم در عصر جدید درباره امکان برقراری دمکراسی دچار تردید بود. او دمکراسی را امری فینفسه والا میدانست که در جهان واقع کمتر مجال تحقق مییابد. با این حال اندیشه دمکراسیخواهانه هنوز در جهان وجود دارد و امروزه دیگر کسی منکر ارزشهای دمکراتیک نیست اما همچنان که بیان شد، بحث بر سر چگونگی تحقق آن است. مطلب حاضر باتوجه به چالشهایی که در باب دمکراسی در اندیشههای مدرن و نیز تجربههایی که در جوامع غربی در اینباره وجود داشته است، به بررسی نقاط ضعف دمکراسی میپردازد و در نهایت، فرهنگ و ارزشهای اسلامی را نقطه قوتی برای حل دشواریها و آسیبهای پدید آمده در دمکراسی، در جهان امروز میداند.
دمکراسی واجد نقاط وهن متعددی است که از دیرباز دستمایه منتقدین متعدد و البته معتبرش قرار گرفته است. «تذبذب و عدم ثبات» آرای عمومی - که عرصه را بر رهبران مالاندیش تنگ میکند و تدوین برنامههای جامع را مانع میشود - همزاد نامیمون دمکراسی است. همه دنیا میدانند که در میدان انتخابات، غالبا آنکه شعار «تغییر» سر میدهد با اقبال بیشتری مواجه میشود چون در اکثر دمکراسیها، مردم همیشه از وضع موجود ناراضی هستند و تشنه تحول. گوته، این مردم را به بیماری تشبیه میکند که به امید راحت، مدام از این پهلو به آن پهلو میچرخد و البته از این تلاش و تقلا طرفی نمیبندد. این نابغه محافظهکار معتقد بود که عقل و حکمت هیچگاه جنبه عمومی به خود نخواهدگرفت و دمکراسی چیزی نیست جز اعطای مجوز فعالیت به جهل.
در جریان شورش دسامبر 1825 روسیه که از حیث ساختار و ماهیت نخستین خیزش آزادیخواهانهای است که در تاریخ این کشور مستحق عنوان «انقلاب» بهنظر میرسد، افسرانی که هواخواه استقرار «سلطنت مشروطه» به دست شخص کنستانتین- برادر امپراتور فقید روسیه- بودند، شعار«کنستانتین و مشروطه» را به سربازان تحت امر خود القا کردند. به شهادت تاریخ، این سربازان در حالی از سر غیرت و حمیت این کلمات را فریاد میکردند که گمان میبردند مشروطه (در گویش روسی: کنتسی توسین) نام همسر کنستانتین و همان ملکه آینده آنهاست.
دمکراسی یونان که منشأ مشترک انواع متعدد دمکراسی و از برخی جهات بهترین آنهاست، تابلوی مضحکی از تشتت و تذبذب رأی در میان مردمانی بهدست میدهد که فیالمثل ابتدا سقراط را محکوم به نوشیدن شوکران میکردند و آنگاه در پی یک پشیمانی زودرس، مصرانه در پی مجازات مسببان اصلی این فاجعه برمیآمدند. در جامعه یونان و پس از آن رم، سوء ظن نسبت به رأی عموم- که از فرط «بیشآزی و کم عقلی، چو رأی عاشقان گردان چو طبع بیدلان شیدا» بهنظر میرسید- تا حدی بود که هر گاه بروز یک خطر جدی یا امری خطیر، عزم و قاطعیت در فرآیند تصمیمگیری را ایجاب میکرد، کافه مردم که مجال را برای بازی دمکراسی تنگ مییافتند موقتا جریان دمکراسی را قطع کرده و لگام امور را به کف با کفایت یک دیکتاتور مقتدر میسپردند و از او انتظار داشتند تا موعد رفع خطر، با استبداد کامل حکم براند.
پس از «تذبذب»، «فساد» نیز از آفتهای عمده دمکراسی بوده و تقریبا قدمتی به اندازه خود دمکراسی دارد. در دوره فترت ما بین دیکتاتوری سولا و سزار، کار دمکراسی به جایی رسیده بود که متخصصینی در زمینه رأی فروشی و تجارت آرا ظهورمیکردند و حسب روایات، دامنه این فن آنچنان وسعت یافته بود که شخصی واحد، نمیتوانست آن را کاملا در سینه خود جمع کند. از این رو عدهای صرفا به خرید رأی میپرداختـــند، عدهای به واسطه گری و عدهای به صدور تضمین به طرفین. سیسرون با مداقه در این احوالات دمکراتیک، ماجرای ابتذال و انفعال دمکراسی عنانگسیخته و نهایتا تبدیل آن به دیکتاتوری را با ذکر مراحل و جزئیات، دقیقا تشریح و به هموطنانش عرضه کرد.
در انگلستان قرن هجدهم، ایالتهای بزرگ و صنعتی همان تعداد نماینده را به پارلمـــان میفرستادند که شهرهای فرسوده و کم جمعیت. این قبیل شهرها- که توافق و معامله با رأی دهندگان کمشمارشان هزینه و زحمت کمتری داشت- مورد توجه و اقبال نجبا و ثروتمندانی بودند که قصد داشتند عنوان نمایندگی پارلمان را به مجموعه افتخاراتشان بیفزایند. در این میان شهر «اولدسرم» که حتی یک سکنه هم نداشت، در پارلمان صاحب دو کرسی بود.
اعتلای دمکراسی
هنگامی که افیالتس- رهبر جبهه دمکراتیک آتن- قدرت فراوان دادگاههای عالی را که یکسره در قبضه اشراف بودند به نفع عوام کاهش داد، ارسطوی محافظهکار در این عبارت مختصر از عمل افیالتس استقبال کرد: «انتقال وظایف قضایی از سنا به مجلس عوام، فواید بسیار دربرداشت، زیرا فساد در میان عدهای معدود زودتر و آسانتر میتواند نفوذ کند تا در میان جمعی کثیر». جمله اخیر را میتوان یکی از بسیطترین براهین بر وجوب دمکراسی دانست. ژان ژاک روسو، در کتاب قرارداد اجتماعی، یک جامعه را متشکل از آحادی میداند که جهت انتفاع از فواید زندگی جمعی، بخش کوچکی از آزادیهای طبیعی خویش را مقید به قانون میکنند؛ قانونی که برآمده از رأی اکثریت است.
شالوده استدلالات این کتاب، که در زمان خود بدیع و ساختارشکن بهشمار میآمد، بر فرض «نیکخویی ذاتی نوع بشر» استوار است و طرفه آنکه بسیاری از فلاسفه عصر در این باب، تردیدها ابراز میداشتند و طعنهها. به هر ترتیب، طبق این فرض، رأی اکثریت این آحاد نیک فطرت برمدار صلاح و سلامت میگردد و این خود یک تئوری انقلابی بود که 3دهه پس از انتشار به ترجیع بند افاضات انقلابیون فرانسه بدل شد.روبسپیر، انقلابی سرسخت و فسادناپذیر فرانسه معتقد بود که «بهطور کلی همه تودههای وسیع مردم، شرافتمند و عدالتجو هستند. » در واقع دمکراسی، محصول نضج روحیه اعتماد به نفس در میان یک ملت است. ناپلئون مدعی بود که بیشتر مردم[عامی] مایلند تبعیت کنند تا زعامت. اما همانطور که تمایل به استقلال به موازات رشد قوای عقلانی، وابستگی کودکانه را به عصیان استقلالجویی ایام جوانی میپیوندد، جوامعی که در دوران طفولیت خود بهسر میبرند و درواقع چیزی نیستند جز تودههای درهم ریخته و بیشکل مردم عامی و ناکارآمد، تحت سیطره و استیلای اقلیت اقویای خود باقیمیمانند البته تا موعد بلوغ فکری و اجتماعی. طبیعی است از مردمانی که دائما در هول و هراسند«که چه خورم صیف و چه پوشم شتا» نباید انتظار آزادیطلبی داشت.
در چشم ایشان «پادشاه»، «سلطان» یا «ارباب»، ابرمردی است که میتواند امنیت آنان را تأمین و در برابر دشمنان از آنها محافظت کند و در موارد متعدد قحط و غلا، قوت لایموتشان را فراهم آورد. از همین رهگذر است که در بین بسیاری از این اقوام، مقام پادشاه به جایگاه ربوبی بسیار نزدیک میشود. شخصی که چنین توش و توان و درایت زائدالوصفی دارد، یا سایه خداست (لقب پادشاهان در بسیاری از کشورهای خاورمیانه) یا فرزند خدا (نزد مردم چین) یا حتی خود خدا (نزد رومیان). نباید چنین انگاشت که این طرز تلقی، صرفا مربوط به ادوار کهن تمدن انسانی است. در اواخر قرن هجدهم- یعنی دورانی که کپرنیک بر هیات بطلمیوسی خط بطلان کشیده بود، نیوتن گره کور مکانیک را به سر انگشت نبوغش گشوده بود و شاهکار جیمزوات، دروازههای توسعه صنعتی را فراز میکرد- لویی شانزدهم در احتجاج با نمایندگان طبقات متوسط، کرارا از حق الهی پادشاهان سخن به میان میآورد.
شاید بتوان مهمترین عامل انقلاب کبیر فرانسه را رشد همین طبقه متوسط دانست که آنقدر بالیده بود که دیگر در مضیق تاروپودی که حکومت سلطنتی خاندان بوربون بهدورش میتنید، نمیگنجید و البته آنقدر هم قدرت یافته بود که میتوانست این تار و پود را از هم بدرد. طرفه آن است که بر حسب قرائن، عدهای از دولتمردان زیرک و واقع بین، رشد خاموش و خوف آور طبقات متوسط جامعه را دریافته بودند و خواسته یا ناخواسته، بسیاری از مناصب و القاب اشرافی را که سابقا تنها از طریق توارث کسب میشد، به نخبگان نوخاستهای اعطا میکردند که استعداد و لیاقت آنها درخشانتر از شجرهنامه خانوادگیشان بود. باور این موضوع دشوار است که در سال 1789 و مقارن با وقوع انقلاب، در حدود 90 درصد اشراف فرانسه، جملگی از طبقه متوسط برخاسته بودند و سر سوزنی خون اشرافی در رگ نداشتند و فیالواقع بهجای آنکه از اخلاف فلان کنت یا دوک باشند، فرزند خصال خویشتن بودند.
اما ظهور دین فراگیر توحیدی مبتنی بر نظام وعده و وعید اخروی- اسلام - که اثبات این اصل ضروری اعتقادی را موکول به اصالت آزادی اراده میدیدند، ناگهان نوع بشر را از صف بهائمی که فلک از بود و نبودشان آگهی نداشت، بیرون کشید و نه تنها انسان را به تصرف در اقالیم روح و جسم فراخواند، حتی پا را از این فراتر نهاده، وی را مرکز و محور آفرینش دانست. اسلام، که بر خلاف شیوه معهود اغلب شرایع و مذاهب، از پوشاندن قلههای رفیع اعتقادی خود با ابرهای تیره اسطوره و افسانه اجتناب داشت، اصول عقایدش را برچنان مبانی انسانی و سادهای استوار کرد که حتی اعراب صحراگرد وبدوی - یعنی نخستین مخاطبینش - از پس کشف حقانیت آن بر میزان فطرت بکر خویش برمیآمدند.
این از مفاخر اسلام والبته مشعر بر استحکام ساختار عقلانی آن است که تحصیل مقام ایمان را- یعنی یقین به اصول مختصر اما جامع دین- تنها و تنها از طریق تعقل آزادانه میسر میداند و تقلید و توکیل به غیر در این امر، نزد شارع یکسره مردود و ناپذیرفتنی است.در قرآن کریم نیز دعوت مستمعین به « تفکر و تعقل » و «مشاهده و تدبر» از متواترات است و حسن ختام بسیاری از آیات کلام الله.بدین ترتیب آزادی فکر - که شریفترین انواع آزادی و بلکه مصدر کلیه شقوق آن است- شرط لازم دینداری بهشمار میآید و این معنا در کلمات ائمه معصومین، که منادیان آزاداندیشی اسلامی در ایام خفقان اموی و عباسی بودند، تجلیات فراوانی دارد. در این میان کلام امام شهیدان هنگامی که در واپسین دقایق قتال، شیعه آل ابیسفیان را مخاطب ساخت، متضمن شور و شیوایی ممتاز و درخور عمیقترین تاویلات است. امام در مواجهه با لشکریانی که یا فریفته زر و زور بنیامیهاند یا از سر جهل، به سیادت و خلافت این خاندان قائلند و در هر دو حال نقدی از دین راستین در آستین ندارند، ایشان را به «حریت و آزادگی» دعوت میکند تا بلکه به هدایت وجدان خویش، سبیل نجاتی بیابند و از ننگ چنین ضلال مبینی برهند.