کسی که هم مخاطب عام را جذب میکند و هم منتقد سختگیر را راضی به خانه میفرستد.
از آن دست ستارههایی که میدانند کجا ایستادهاند و حواسشان به دور و برشان هست. او حالا، در 45سالگی، کلاسیکترین ستارهای است که سینمای آمریکا دارد. ستارهای به یاد روزهای خوش کری گرانت و همفری بوگارت.
این روزها آخرین فیلم کلونی «آلمانی خوب» به کارگردانی رفیق قدیمیاش استیون سودربرگ اکران شده است. نتیجة رفاقت این دو نفر، ساخت چند فیلم درجه یک بوده؛ از فیلمهایی با مخاطب خاص مثل سیریانا بگیرید تا فیلمهای عامهپسندتری مثل دسته یازده نفره اوشن.
ولی خبر بد این است که این دو به همکاری چندین سالهشان پایان دادهاند. به همین بهانه ابتدا گزیدهای از مطلبی را که در شمارة تازة Vanity Fair در ستایش کلونی منتشر شده، میخوانید و سپس به سراغ کارنامة این دو رفیق پایة سینمایی رفتهایم.
ضد جنگ
جورج کلونی جزو آن دسته آدمهایی است که هالیوودیها میتوانند به داشتناش افتخار کنند؛ مردی که موهای براقی دارد و چشمهایش همیشه میدرخشند و هنگام صحبت کردن، دقیقترین نکته را در مناسبترین زمان بیان میکند.
او با جنگ مخالف است و به خاطر مردم در برابر آن میایستد؛ همانطور که وقتی تازه وارد تلویزیون شده بود به خاطر یک دختر بچه، روبهروی تهیهکنندهاش ایستاد.
سیزده بهتر از دوازده
کلونی اولین برندة مراسم اسکار سال2006 بود و وقتی بالای سن رفت، بسیار فوقالعاده به نظر میرسید. همانطور که در فیلمها میگویند «یک روز قهرمانی برمیخیزد...». پشت سرش مجموعة کاملی بود از فیلمهایی که در آنها بازی کرده بود یا تهیهکنندگیشان را برعهده داشت و یا کارگردان آنها بود. یک گنجینة عجیب و کامل برای مردی که تا 30 سالگی هنوز پایش به عالم سینما باز نشده بود.
شروع کار کلونی با یک مجموعة تلویزیونی بود که خیلی زود پربیننده شد و باعث شد او وارد سینما شود؛ «یک روز خوب» و «بتمن و رابین». اما درست از اینجا به بعد است که او انتخابهای کلیدیاش را شروع میکند؛ «ای برادر کجایی؟»، «سه پادشاه»، «خارج از دید»، «طوفان کامل»، «دسته یازده نفره اوشن»، «اعترافات یک ذهن خطرناک»، «شب بهخیر و موفق باشید» و «سنگدلی تحملناپذیر».
او الان مشغول بازی در «دسته سیزده نفره اوشن» است که خودش میگوید باید اینطور خوانده شود: «دسته سیزده نفره اوشن... بهتر از دسته دوازده نفره اوشن!» اما پیش از این فیلم، او در یک فیلم دیگر هم با استیون سودربرگ همکاری کرده؛ فیلمی با نام «آلمانی خوب» که در آن کیت بلانشت نقش مقابل کلونی را برعهده دارد.
«میخواهم چیزی بهتان بگویم، او (بلانشت) اسکار میگیرد. او بهترین بازیگری است که این روزها هنوز بازی میکند. نه یک بازیگر معمولی، از آن بازیگرهایی که موقع قرار گرفتن در برابرشان دلشوره میگیری.»
عشق کری گرانت
کلونی تنها بازمانده از نسل بازیگرانی مانند جیمی استوارت و گریگوری پک است. شاید حتی بهتر باشد نام الگوی خودش را هم در این بین بیاوریم: کری گرانت؛ تنها بازیگر آمریکایی که یکجور بلوغ آرامشبخش در حرکات و بازیاش میدرخشید. شاید اگر کلونی ماشین زمان داشت و به عقب برمیگشت، به یکی از بازیگران ثابت فیلمهای بیلی وایلدر بدل میشد.
شب به خیر اسکار
او اسکار را بهخاطر بازی در «سیریانا» گرفت؛ فیلمی به کارگردانی استیون گاگان که کلونی در آن، نقش یک مأمور مخفی سیا را دارد که در طول فیلم برخلاف خواستة رؤسایش حرکت میکند و سرانجام در تالاری از آینهها گم میشود. او علاوه بر این برای «شب بهخیر و موفق باشید» هم نامزد جایزه شده بود، فیلمی که خودش کارگردان آن بود و در 8 رشته نامزد جایزه بود.
اما وقتی برای گرفتن اسکار بهترین نقش مکمل مرد روی سن رفت، با جسارت گفت که این جایزه نشان میدهد خبری از اسکار کارگردانی نیست! «شب بهخیر و موفق باشید» هم بهصورت سیاه و سفید ساخته شده است و دربارة یک دورة ماندگار در تاریخ آمریکاست؛ درگیری ادوارد آر.
مورو با سناتور جوزف مککارتی که داستانش چندان هم بیشباهت به حال و هوای امروز جامعه آمریکا نیست. اما کلونی با شجاعت پای فیلمش ایستاد و از قدرت واشنگتن و دیوانگی جمهوریخواهان و جنون جنگشان نترسید.
برای جانی دپ نامه مینویسم
کلونی علاقة زیادی دارد دربارة تاریخ سینمای آمریکا و تأثیر آن بر جامعة آمریکا اغراق کند؛ «وقتی که حقوق شهروندی مطرح نبود، ما در فیلمها دربارهاش صحبت میکردیم. یا حتی آکادمی، همین آدمهایی که میبینی، در1939 به هتی مکدانیل سیاهپوست اسکار دادند؛ وقتی که هنوز سیاهپوستها اجازه نداشتند در صندلیهای جلویی سالن سینما بنشینند.»
کلونی در خانهاش یک سالن کوچک نمایش فیلم دارد و معتقد است که دهه60 و 70 دوران طلایی سینمای آمریکا بود. «من به همة دوستانم بهترین فیلمهای آن دوران را هدیه میدهم. فیلمهایی که با «دکتر استرنجلاو» و «جاسوسی که از سردسیر آمد» شروع میشود و با «همه مردان رئیسجمهور» تمام میشود. او درباره بازیگران همدوره خودش هم نظرات صریح و جالبی دارد؛ «به نظرم بهترین کشف دو سه سال اخیر، کلایو اوون است.
او یک ستارة واقعی است و جذابیت مردانهای در چهرهاش دارد که برای یک بازیگر، حسن بزرگی است... جانی دپ هم مثل همیشه معرکه است. او واقعا بازیگر باهوش و متفاوتی است. من در این سالها نامههای متعددی برای او نوشتم و داخلشان گفتم که هی مرد، تو فوقالعادهای!»
پایان شراکت
خبری که در این مدت، خیلی نام کلونی را سر زبانها انداخت، پایان شراکتاش با استیون سودربرگ بود. زوجی که در کنار هم فیلمهای درخشانی مانند «سولاریس»، «خارج از دید» و «دسته یازده نفره اوشن» را تهیه کرده بودند و به نظر نمیرسید با هم مشکلی داشته باشند.
«ما دو سال پیش اعلام کردیم که 2006 پایان همکاریمان خواهد بود. من و سودربرگ معتقدیم که هر چیزی شروعی، میانهای و پایانی دارد.» اما کلونی میگوید که سال آینده در همین روزها احتمالا دوباره کارگردانی خواهد کرد: «میدانی، ماجرا برای من اینطوری نیست که بگویم وای، دوباره باید پشت دوربین بایستم! تقریبا این شکلی است که اوه، من یک پروژه در دستم است و میدانم باید چه کارش بکنم. بعد از «شب بهخیر و موفق باشید»
تقریبا همهجور فیلمی برای کارگردانی بهام پیشنهاد شد. اما این خیلی مهم است که داستانی داشته باشم که بتوانم با آن ارتباط برقرار کنم. هر دو فیلمی که تا به حال ساختهام، دربارة مسؤولیت در تلویزیون بود. من با تلویزیون بزرگ شدم و تقریبا میدانم در آن چه خبر است.» (البته بعد از این گفتوگو، در ماه سپتامبر کلونی اعلام کرد که برای بازی و کارگردانی در یک کمدی فوتبالی به اسم «کلهچرمیها» قرارداد امضا کرده است.)
سهگانه احمقها
یکی از بهترین کارگردانهایی که توانستهاند قدرت و جذابیت بازیگری کلونی را کشف و از آن استفاده کنند، برادران کوئناند. کلونی دربارهشان میگوید: «وقتی با آنها کار میکنی، احساس رضایت داری، چون تقریبا مطمئنی که نتیجه، چیز متفاوتی از کار در خواهد آمد.
ما اوایل سال بعد هم قرار است دوباره با هم کار کنیم. داستان درباره یک مأمور سیا است که شروع میکند به نوشتن یک کتاب... داستان بامزه و جذابی دارد و سومین همکاری من با این دو برادر است. میتوانی اسمش را بگذاری سهگانه احمقها!»
عمه رزماری
هر وقت از کلونی دربارة شهرت و عالم بازیگری سؤال کنید، حتما یادی از عمه رُزماری میکند؛ کسی که بزرگترین توصیهها را در این زمینه به او کرده است. رزماری کلونی در زمان خودش محبوبترین و پرطرفدارترین خوانندة آمریکا بود.
اما وقتی آرامآرام از صحنه کنار رفت، افسرده شد و به مصرف قرص روی آورد. جورج دربارة او میگوید: «او هیچوقت نمیگفت که این کار را بکن یا نکن. اما خودت میتوانستی نتیجة آن عمل را در زندگی او ببینی: هیچوقت سه پاکت سیگار در روز نکش، در طول مسیر همیشه تمرین کن، هیچوقت حرف آدمهایی را که در 21 سالگی بهات میگویند تو چه فوقالعادهای باور نکن، همانطور که در 27 سالگی نباید حرف کسانی را که بهات میگویند چه افتضاح شدهای، باور کنی.»
و ناگهان کات
یک روز وقتی استیون سودربرگ کارگردان داشت قیافة نقش اول فیلم بعدیاش را تجسم میکرد، کشفی کرد کشفستان! یک جفت چشم براق و گیرا، موهایی کوتاه که به شدت مردانه آرایش شدهاند و آن هوش عجیبی که در فضای اطرافش پخش میکند: آقای کلونی بازیگر! سودربرگ نابغه است.
او در 26 سالگی نخل طلای کن را با «جنسیت، دروغها و نوار ویدئو» گرفت و در 37 سالگی اسکار را با «ارین براکوویچ» دزدید. جورج و استیون وقتی همدیگر را ملاقات کردند، رفاقتشان شکل گرفت. جفتشان به اندازة هم کله خراب بودند و به اندازة هم عاشق کشف و بلند پروازی.
کلونی میگوید: «من و استیون خیلی پول دور ریختیم، خیلی. عوضش هر چی را که دوست داشتیم، ساختیم.» حالا دیگر یکی از بهترین زوجهای تاریخ سینما تشکیل شده بود.
همکاری کله خرابها به شش فیلم رسید. ولی قصه خوب این رفاقت و همکاری و این همه فیلم عالی رو به نابودی میرود. آنها دیگر نمیخواهند با هم کار کنند...
خارج از دید1998
کلونی در اولین برخوردش با سودربرگ، یکی از بهترین و سختترین نقشهای عمرش را بازی میکند: «جک فولی». یک جنایتکار فراری که عاشق پلیسی میشود که برای دستگیریاش سایه به سایة او میآید! کلونی آنقدر در بازی توی این فیلم صفا کرده بود که به خبرنگارها گفت«خارج از دید» بهترین فیلمی است که تا آن زمان توی آن بازی کرده و سودربرگ گردنکلفتترین کارگردان زندة دنیاست! اسطورة کلونی، یک جورهایی با «خارج از دید» به دنیا آمد.
فیلم فوقالعاده خوش ساخت سودربرگ که مؤلفههای فیلمهای هیچکاک و کمدی رمانتیکهای دهة هشتادی را تنگ هم زده بود، در گیشه هم خوب فروخت و سودربرگ را خوشحال کرد.
چون خودش هدف اصلی فیلم را ترکاندن (آن هم از نوع بسیار پرصدا!) عنوان کرده است: «میخواستم یک شِبه بلاک باستر (فیلمهای بترکانی که معمولا توی تابستان نمایش داده میشوند) بسازم که گیشهها را بلرزاند. ببینم اصلا از این کارها بلد هستم یا نه! همان کاری که دقیقا برای خودم ممنوعش کرده بودم: تجارت سینمایی.»
11 یار اوشن 2001
کلونی بعد از «خارج از دید» دیگر رسما به یک ابرستاره تبدیل شدو باعث شده بود کمپانیها پول هنگفتی بالای خوشتیپترین آمریکایی زنده (رأی گیری سال1997 مجلة People) بدهند. این وسط، سودربرگ هم دنیا را انگشت به دهان گذاشته بود.
او دو فیلم همزمان در سال2000 به نامهای «ارین براکوویچ» و «ترافیک» ساخت که هر دو تا، نامزد کسب بهترین کارگردانی از مراسم اسکار شدند. سودربرگ، پیشنهادی به کلونی داد که نمیتوانست ردش کند: بازسازی فیلم دهة پنجاهی «یازده یار اوشن» که از فیلمهای محبوب سودربرگ بود و بر خلاف فیلمهای قبلیاش یک فیلم کاملا گیشهای به حساب میآمد.
فیلم خیلی خوب فروخت، همان موقع، سودربرگ در جواب منتقدها گفته بود: «خیلیها بلد هستند دربارة سینمای هنری و سینمای تجاری حرف بزنند. من حرف زدن بلد نیستم، فقط فیلم میسازم، همین!» کلونی و سودربرگ که اولین فیلم کمپانی مشترکشان! (بخش هشتم) کلی سود کرده بود. دومی آن را هم در 2004 به نام 12 یاراوشن ساختند. توی شعار تبلیغاتی آن نوشته شده بود: «12 تا یار بهتر از 11 تا هستند!»
سولاریس 2002
کمپانی فوکس قرن بیستم میخواست رمان جذاب استانیسلاو لم یعنی سولاریس را فیلم کند. رمانی که قبلا تارکوفسکی یکبار زحمت ساخت فیلمش را کشیده بود.فوکس با جیمز کامرون کارگردان تایتانیک قرارداد بست و او با بودجهای 150 میلیون دلاری، شروع به کار کرد.
اما کامرون یکهو کنار کشید. فوکس به سرعت سراغ سودربرگ رفت و او هم در جا بله را گفت!آمدن سودربرگ، باعث شد فوکسیها کلی در جیبشان بشکن بزنند، چون او خرج کار را به 47 میلیون کاهش داد و نهایتا یک کار شخصی و جمعوجور ساخت.
انتخاب اول سودربرگ هم مثل کامرون برای نقش اصلی فیلم، دانیل دی لوئیس بود. اما جورج کلونی وقتی این را فهمید، یکی از آن نامههای معروف خودش را نوشت.
«سعی کردم که اصلا یک نامة شخصی نباشد. میخواستم خیلی منطقی مثل یک رفیق باحال، دلایلم را برای بازی خودم توی این نقش بگویم.» نامة کلونی، دل سودربرگ را آب کرد و او به هر ضرب و زوری بود، کلونی را توی پروژه چپاند و دی لوئیس را بیرون کرد. کلونی بعدها گفته بود: «خدا را شکر، هر بازیگر دیگری به جای من توی این نقش بود، بهاش گند میزد!»
آلمانی خوب 2006
کلونی بعد از بازی در سولاریس، بدجوری هوای کارگردانی به سرش زد: «زندگی یک هنرپیشه تا ده سال قبل از اینکه مردم حالشان ازش به هم بخورد، خودخواهانه و مسخره است. من میخواهم با کارگردانی پیر شوم.»
پس دست به کار شد و «اعترافات یک ذهن خطرناک» (2002) و «شب به خیر و موفق باشید» (2005) را ساخت و منتقدان را یک لنگ در هوا نگه داشت و سری توی سرها باز کرد. اما این همه تعریف و تعارف باعث نشد توی فیلم دیگری از سودربرگ بازی نکند.
«آلمانی خوب» همین الان روی پردهها است؛ آخرین همکاری این دوقلوهای نابغه. فیلمی که قصه یک خبرنگار جنگی را در جنگ جهانی تعریف می کند. تصاویر سیاه و سفید و پوستر بسیار قدیمی و کلاسیک فیلم به آدم میفهماند که سودربرگ باز هم یک فیلم حداقل عجیب را از توی جیبش در آورده که طبق معمول، هیچ ربطی به باقی فیلمهایش ندارد.
13 یار اوشن 2007
با اکران فیلم «13 یاراوشن» (که یک هدیة گندة گنده هم دارد. سیزدهمین یاردنیاوشن، آلپاچینو است! ) درِ کمپانی «بخش هشتم» که سودربرگ و کلونی در آن شریک هستند، تخته میشود و هر کسی میرود سی خودش! کلونی قرار است با «گرنت هسلاو» دوست صمیمی و مدیر اجرایی «شب به خیر و موفق باشید» کمپانیای به اسم «خانة دودی» را راه بیندازد و سودربرگ هم میخواهد کلا بزند توی خط کارگردانی و دیگر کمپانی داری نکند!
خارجیها اینطوری هستند، همینقدر راحت و بیرحم و اصلا هم دلشان برای ماها نمیسوزد. کلی خیالپردازی کرده بودیم و به خودمان میگفتیم یعنی دهمین فیلم سودربرگ و کلونی چه جوری است؟ پانزدهمی چی؟ تمامی خبرگزاریها و سایتها از این جدایی با لفظ حسرتانگیز، نابههنگام و تلخ نام بردهاند. اما آقایان خم به ابرویشان هم نیامد. راستی سکانس آخر سولاریس سودربرگ را دیدهاید؟