فرزندان غزل بعد از نیما متوجه میشوند اگر نیما رودخانهای را جاری کرده است، با ظرف غزل خودشان از این رودخانه رفع تشنگی کنند.
این فکر ابتدا از سوی نادرپور مورد توجه قرار میگیرد. فروغ هم در غزل «چون سنگها صدای مرا گوش میکنی/ سنگی و ناشنیده فراموش میکنی» این ویژگی را دارد. اما منوچهر نیستانی روی این مفهوم مکث بیشتری میکند و غزلهایی میگوید که مشخصه شاعری است که بعد از آشنایی با نیما دارد غزل میگوید.
هوشنگ ابتهاج هم به این درک رسیده بوده است. به باور من، او سعی میکند پلی بین غزل پیش از نیما و بعد از نیما ایجاد کند که عبور از دیروز به امروز غزل را انجام بدهد. خود سایه بهدلیل اینکه زبان فاخری داشته و شاید دوست نداشته این جایگاه لطمهای ببیند، خودش معماری این پل را بر عهده میگیرد اما از روی آن عبور نمیکند. نیستانی از روی این پل عبور میکند.
حسین منزوی بعد از منوچهر نیستانی از روی این پل عبور میکند اما نهتنها یک عبور گذرا بلکه روی این پل سماع غزل را به نمایش درمیآورد. کار منزوی ابتدا عبورکردن از این پل است و بعد او سماع واژگانی خود را به نمایش میگذارد.
در سال١٣٥٠، منزوی با مجموعه «حنجره زخمی تغزل» غزلهایی را که شرح توصیفی از عبور از آن پل است، منتشر میکند. این مجموعه در سال انتشارش برنده جایزه فروغ میشود که جایزه ادبی باارزشی بوده است.
دقیقا از سال١٣٥٠ کسانی که این مجموعه را میخوانند، متوجه میشوند حرکتی که لازمه غزل معاصر است، باید انجام بگیرد و هرکس با زاویه خودش چیزی به این اتفاق میافزاید یا ادامهدهنده میماند. اگر شما روی این موضوع تأکید کنید که حسین منزوی کسی است که با «حنجره زخمی تغزل» فضایی را در غزل برای دیگران باز کرد، کار خودتان را در مورد منزوی و کارهایش انجام دادهاید.
منزوی نگاهی کاشف در غزلهایش دارد؛ اما او کارستان دیگری هم انجام داده است. او از ویژگیها و استواریهای غزل دیروز استفاده میکند. ما در شعر 2وضعیت داریم؛ ساختار و بافتار. منزوی میآید از ساختار غزل دیروز بهره میبرد اما بافتاری که به آن اضافه میکند، بافتاری است که بیانگر غزلی است که بعد از نیما باید اتفاق میافتاد.
نوع نگاه منزوی به واژگان بهگونهای است که او واژگانی را وارد غزل میکند که در گذشته نبوده است. مولانا هم واژگان غریبی را وارد کرده است؛ وقتی میفرماید: «خانه دل باز کبوتر گرفت/ همهمه و بقربقو درگرفت». شاید پیش از مولانا کسی جرأت نداشته بقربقو را در شعر بیاورد.
منزوی هم مجوز ورود واژگانی را به غزل میدهد که پیش از او، بسیاری شاعران از آن پرهیز میکردند. برای مثال، واژه «لجن» واژهای است که منزوی وارد شعر خودش میکند و هنگامی که آن را میخوانیم، در شعر او خوشایند است. شبیه این واژگان در غزلهای او بسیار است که او آنها را با گستاخی و هوشمندی وارد غزل روزگارمان میکند.
منزوی در شعرهای محاوره و ترانههایش بسیاری از باید و نبایدهایی را که در باور پسند زیباییشناسانه ما بوده است، میشکند.