اما تلاشهای دیپلماتیک برای تحقق صلح در سرزمین مقدس به بنبست رسید، زیرا حفظ حضور نظامی و نفوذ دیپلماتیک در مصر، منطقه خاورمیانه، خلیجفارس، شرق مدیترانه و جنوب آسیا بیش از اندازه هزینهبر شده بود و این در حالی بود که محدودیتهای فزاینده مالی و چالش بازیگران جدید بینالمللی به آن فشار میآورد.
روز 21 فوریه 1947 لرد اینورچاپل، سفیر انگلیس در واشنگتن در وزارت خارجه آمریکا حاضر شد و به دین آچیسن معاون وقت وزیر خارجه اطلاع داد که کشورش دیگر نمیتواند به حمایت مالی و نظامی از یونان و ایتالیا ادامه دهد. جورج مارشال وزیر خارجه وقت آمریکا به هری ترومن رئیسجمهوری وقت گفت انگلیسیها دارند از خاورمیانه کناره میگیرند.
در واقع، با توجه به آنکه بودجه نظامی انگلیس در سال1947 حدود 40درصد کل بودجه این کشور بود و آمریکاییها لندن را زیر فشار گذاشته بودند که وامهای بزرگی را که به آنان بدهکار بود، بازپرداخت کند، انگلیس خود را با واقعیتهای جدید ژئوپلیتیک وفق داد و در ماه می1948 به حکومت استعماری خود بر فلسطین پایان داد.
این اتفاق کمتر از یکسال پس از دست برداشتن از هند رخ داد که گل سرسبد مستعمرات آن به شمار میرفت. انتقال از دوران حکمرانی جهانی انگلیس به نظام صلح مبتنی بر سیطره آمریکا در خاورمیانه در جریان بحران سوئز در سال1956 تکمیل شد که ایالات متحده تهدید کرد اگر انگلیس نیروهایش را از کانال سوئز عقب نکشد، منابع مورد نیاز شدید این کشور را در اختیارش نخواهد گذاشت و ایالات متحده پس از پایان جنگ سرد و پیروزی متعاقب آن در نخستین جنگ خلیجفارس در سال1991 به موقعیتی در خاورمیانه دست یافت که معادل با موقعیت برتر بود.
ایالات متحده مانند بریتانیای کبیر در سال1947، اکنون حفظ موقعیت نظامی و دیپلماتیک خود را در خاورمیانه بسیار دشوار میبیند. هزینههای دفاعی آن نزدیک به یکسوم کل بودجه این کشور را تشکیل میدهد. این در حالی است که بار بدهکاری مالی آن دیگر غیرقابل تحمل شده است. ناکامی در تلاش برای شکست دادن طالبان در افغانستان، امکان تبدیل پاکستان هستهای به دولت از هم پاشیده، گسترش نگرانیها درباره غلتیدن عراق به ورطه جنگ داخلی پس از خروج نیروهای آمریکایی، افزایش قدرت ایران و اقمار منطقهای آن، تهدیدی که از جانب بهار عربی متوجه حکومتهای نزدیک به واشنگتن شده است و فرایند به بنبست خورده صلح بین اسرائیل و فلسطینیان، همگی نشانههای روشنی از این است که دوره صلح مبتنی بر سیطره آمریکا در خاورمیانه به پایان رسیده است.
بر خلاف بریتانیای کبیر در سال1947، ایالات متحده نمیتواند مشعل خاورمیانه را به یک قدرت جهانی دوست بسپارد که مایل به برعهدهگیری مسئولیتهایش باشد. اتحادیه اروپا فاقد ظرفیت نظامی یا اراده سیاسی برای ایفا کردن این نقش است. چین که رقیب آمریکا به شمار میرود - و بیش از 3 تریلیون دلار ذخایر ارزی عمدتاً بهصورت دلار دارد و بزرگترین بستانکار آمریکاست- میتواند با قدرت اقتصادی به ایالات متحده فشار وارد کند. اما چینیها مایل نیستند در شن روان خاورمیانه گرفتار شوند و ترجیح میدهند به آمریکاییها اجازه دهند منابع نظامی و اقتصادی خود را در این منطقه هدر دهند.
از این رو، آمریکاییها همچنان ناچار خواهند بود تا مدتی در آینده به دست و پا زدن ادامه دهند و بکوشند ائتلافهای متعدد و ناسازگار خود را با اسرائیلیها، اعراب و ترکها و تعهد به حفظ نظم و تغییر حفظ کنند و در عین حال بکوشند از هزینههای راهبردی و اقتصادی خود بکاهند و تمام این رخدادها زمانی جریان دارد که قدرتهای منطقهای میکوشند نظم دوره پس از آمریکا را در منطقه شکل دهند که در بهترین حالت شامل حمایت از دولت مستقل فلسطین است و مسلماً با مواضع دولت جاری اسرائیل ناسازگار است.
دکتر لئون هادار، تحلیلگر امور جهانی/ ترجمه: وحیدرضا نعیمی