کر امل را دان که مرگ ما شنید
مرگ خود نشنیدو نقل ِ خود ندید
و سومی فردی برهنه است که گمان میکند کسانی عازمند تا دامنش را ببرند، در حالی که به گفته مولوی:
عور میترسد که دامانش بُرند
دامن مرد برهنه کیدرند؟
داستان قذافی و دیگر اهل قدرتی که جز خویشتن و مزایای خویش چیزی نمیبینند، بسیار شبیه همان داستان مثنوی است که عیب و انکسار دیگران را مدام میبینند و فریاد و فغان میآورند اما پردههای تکبر و نخوت چنان بر جان آنان خیمهانداخته است که از دیدن و درک بدیهیترین پدیدهها عاجزشان میکند.
عیب خود یک ذرّه چشم کور او
مینبیند،گرچه هست او عیبجو
تاریخ مملو از چنین آدمیانی است که با ذهنیتیآرمانگرایانه زمام اسب قدرت را به دست میگیرند،اما هنگامی که بر توسن آن سوار میشوند، و اژدهای فسرده قدرت را به قول مولوی از یخبندان به آفتاب میکشانند، و پرتو آفتاب بر تن یخزده آنها فرو میبارد،رفتار و سلوک آنها به کلی با قبل از این دوران متفاوت میشود.
معمر قذافی نمونهاعلای چنین کسانیاست که شاید در قرن کنونی تقریبا تکرار نشدنی باشند. او حتی از دو دیکتاتور هم قاره خود هم درس نگرفت.بن علی از تونس که شاید تنها دیکتاتوری باشد که در آخرین لحظات عقلانیترین تصمیم را گرفت و پا به فرار گذاشت ،بدون کمترین خون و خونریزی، و اکنون در گوشهای امن زیست و زندگی خود را استمرار میدهد. او از مبارک هم درس نگرفت،که بعد مدتی کوتاه عقب نشست و از لجاجت و حماقت دست برداشت.
قذافی اما در جهل مرکب خودساختهاش باقی ماند و کتاب دیکتاتوری را تا آخرین سطر آن هم خواند و کار را به جایی رساندکه کمترین مروت و رحمی را برای مخالفانش باقی نگذاشت. کشتن او و فرزندانش به فجیعترین شکل ممکن، تقاص کارهایی است که او بر سر مردم لیبی و البته دیگر کشورها آورد.
تقاص برخوردی است که با امام موسیصدر ،مسافران هواپیمای لاکربی ،دهها و صدها جنایت و هول و هراسی که بر دلهای بسیاری از منتقدان و مخالفان لیباییاش به وجود آورده بود.