بر اساس آموزههای انقلاب اسلامی، کشور ایران می بایست از دیکتاتوری خلاصی یابد و وابستگی اش به قدرتهای خارجی گسسته شود و به استقلال برسد. می توان گفت اسلام خواهی، عدالت جویی، آزادی خواهی و استقلال طلبی از آرمانهای داخلی انقلاب اسلامی بود. اما انقلاب اسلامی اهداف فراملی نیز داشت. در سطح منطقه ای و جهانی نیز انقلاب اسلامی خواهان شکل گیری یک نظم جدید بینالمللی بود که در آن امت اسلامی، و از جمله ایران، از جایگاهی شایسته برخوردار شود. به عبارت دیگر، بر اساس آرمانهای انقلاب اسلامی باید جهانی شکل می گرفت که با نظام کنونی متفاوت بود. می توان گفت استکبار ستیزی، وحدت سیاسی کشورهای اسلامی، حکومت جهانی اسلام، صدور انقلاب، و دفاع از مسلمانان و مستضعفان از مهم ترین آرمانهای جهانی انقلاب اسلامی بود.
با شکل گیری جمهوری اسلامی ایران، این نظام پرچمدار تحقق آرمانهای داخلی و بینالمللی انقلاب اسلامی گردید. طبیعی بود که مخالفین این آرمانها، چه در داخل و چه در سطح بینالمللی، برای جلوگیری از تحقق آنها سعی در فشار بر نظام سیاسی نوخاسته نمایند. تلاشهای زیادی در داخل برای متزلزل کردن و بی ثبات نمودن جمهوری اسلامی ایران شکل گرفت. در سطح بینالمللی نیز فشارها شروع و افزایش یافت. می توان گفت مهم ترین این فشارها تحمیل جنگی هشت ساله بر جمهوری اسلامی ایران بود. انقلاب اسلامی و شکل گیری جمهوری اسلامی ایران بزرگ ترین ضربه را به آمریکا وارد ساخت؛ زیرا از یک سو مهم ترین رژیم متحد این کشور در منطقه که نقش محوری در استراتژی جهانی آمریکا در جنگ سرد داشت را سرنگون کرد، و از سوی دیگر یک رژیم متحد با اسرائیل در منطقه را به یک رژیم متخاصم با آن تبدیل ساخت. آمریکا، هم در سطح منطقه ای و هم در سطح بینالمللی، بزرگ ترین زیان را از انقلاب اسلامی متحمل شد. از این رو طبیعی بود که استراتژی نابود سازی انقلاب اسلامی و نظام سیاسی برآمده از آن را در پیش گیرد. شرایطی فراهم شد و جنگی بر ایران تحمیل گشت که هدفش نابودی جمهوری اسلامی بر اساس یک اجماع شکل گرفته جهانی بود.
عدم شکست ایران در جنگ، امری که پیش بینی نشده بود، معادله را به نفع ایران تغییر داد؛ و به رغم خسارتهایی که بر ایران تحمیل شده بود، این کشور و نظام نوپای آن از جنگ سربلند بیرون آمد. فضای جدیدی چه در داخل ایران و چه در عرصه بینالمللی حاصل شد. از یک سو، جمهوری اسلامی ایران به این نتیجه رسید که در زمان تزاحم میان آرمانهای انقلاب اسلامی (به عنوان یک فرآیند) از یک سو و آرمانهای جمهوری اسلامی ایران (به عنوان یک وضعیت و نظام) از سوی دیگر، دومی را مقدم شمارد. مباحثی چون مصلحت گرایی اسلامی (حفظ موجودیت جمهوری اسلامی ایران به عنوان ام القری)، واقع گرایی اسلامی (مصلحت، خردمندی و واقع گرایی ایجاب می کند که شرایط و مقتضیات زمانی و مکانی در نظر گرفته شود، و نه تنها بقای جمهوری اسلامی ایران به عنوان یک نظام بلکه هرگونه منافع ملی و نیازهای مردم ایران، در صورت ضرورت، می باید بر آرمانهای انقلاب اسلامی یا به عبارت دیگر مصالح اسلامی اولویت داده شود)، و مردمسالاری اسلامی (تنش زدایی و صلح گرایی در خارج و استقرار مردم سالاری در داخل بر هر چیز دیگر از جمله آرمانهای انقلاب اسلامی تقدم یافت. البته این به معنای بی توجهی به آن آرمانها نبود بلکه تصور این بود که از طریق تنش زدایی و مردمسالاری می توان آن آرمانها را محقق ساخت)، در این راستا مطرح گشت، و بر سیاست خارجی ایران پس از جنگ سایه افکند. به طور خلاصه می توان گفت فشارها، اقتضائات و شرایط نظام بینالملل موجب شد تا ویژگی ملی جمهوری اسلامی ایران به عنوان یک دولت-ملت بر ویژگی فراملی آن به عنوان دولت-امت مقدم شمرده شود.
اما از سوی دیگر عمده بازیگران نظام بینالملل نیز به این نتیجه رسیدند که استراتژی انکار و احیانا نابود سازی جمهوری اسلامی ایران نیز نتیجه بخش نبوده است و باید ایران به عنوان یک کشور عادی در نظام بینالملل پذیرفته شود. به نظر می رسد بازیگران عمده نظام بینالملل البته به جز آمریکا، به این نتیجه رسیدند که باید از طریق تعامل با ایران تلاش نمایند تا بر مشکلات و اختلافات فیمابین فائق آیند. آمریکا هم چنان میان دو سیاست تغییر رژیم و تغییر رفتار در قبال ایران مذبذب بود. بازیگران عمده بینالمللی خواهان پذیرش ایران شده بودند و احیانا با آمریکا در این مورد به اختلاف نظر می رسیدند. در این مورد اختلاف میان اروپا و آمریکا از یک سو، در نحوه تعامل با ایران، و هم چنین میان روسیه و چین از یکسو و آمریکا از سوی دیگر نشان از این اختلاف نظر داشت.
هر چند مصلحت گرایی، واقع گرایی و سیاست تنش زدایی و استقرار مردمسالاری در ایران عمدتا در راستای تنش زدایی با نظام بینالملل تدوین شده بود، اما سیاست آمریکا، به ویژه پس از حادثه یازدهم سپتامبر 2001 و اعلام ایران به عنوان یکی از سه عضو محور شرارت، مشخص ساخت که آمریکا خواهان پذیرش ایران به عنوان یک عضو عادی در نظام بینالملل نیست. سیاست جدید آمریکا برای فشار بر ایران بر این اساس مبتنی گشت که محاصره این کشور را کامل سازد، و لذا حمله به افغانستان و سپس اشغال عراق در این راستا محقق گشت. اما همان گونه که نتایج جنگ تحمیلی، بر خلاف پیش بینیها، موازنه منطقه ای را به نفع ایران رقم زد، حمله به افغانستان و عراق نیز موجبات قدرت یابی ایران در منطقه را فراهم ساخت. نه تنها ایران تضعیف نگشت، بلکه برگ برنده را در دست گرفت و اسباب سروری آن در منطقه فراهم گشت. بار دیگر وضعیت و فضای پس از جنگ تحمیلی ایجاد شد. شرایط موجود در منطقه خاورمیانه بیشترین فرصت را برای جمهوری اسلامی ایران فراهم ساخت و آمریکا دریافت که نه تنها ایران تضعیف نگشت، بلکه قدرت بیشتری نیز پیدا کرد.
در حال حاضر پرسش مهم، در مقابل عمده بازیگران نظام بینالملل، این است که آیا ایران با این شرایطی که در منطقه به وجود آمده (برتری نسبی ایران در منطقه به سبب سیاستهای آمریکا در افغانستان و عراق) مورد پذیرش قرار گیرد، یا برای نابود سازی آن اقدام شود. به نظر می رسد عمده بازیگران نظام بینالملل هنوز به تصمیم قطعی نرسیده اند، و مساله برنامه هسته ای ایران این تصمیم گیری را با دشواری مواجه ساخته است. اما از سوی دیگر به نظر می رسد آمریکا (حداقل رئیس جمهور بوش و اطرافیانش) به این نتیجه رسیده که نابودسازی جمهوری اسلامی ایران را با جدیت پی گیری نماید. تزی مطرح شده که براساس آن ایران با توانایی هسته ای بزرگ ترین تهدید برای آمریکا خواهد بود و لذا بزرگ ترین هزینه برای این کشور است لذا هیچ هزینه ای، حتی جنگ تمام عیار در منطقه، بیش تر از هزینه یک ایران هسته ای نیست. به همین دلیل شاهد تحرکات جدید آمریکا برای ایجاد فضای جنگ در منطقه و حمله نظامی به ایران هستیم. نظام بینالملل بار دیگر در کنش با جمهوری اسلامی ایران بر سر دوراهی قرار گرفته است. آیا پذیرش ایران به عنوان یک کشور با ویژگیهایش (از جمله داشتن توانایی هستهای) محقق خواهد شد؛ یا استراتژی نابود سازی توسط آمریکا در پیش گرفته خواهد شد؟ پاسخ این امر تا حد زیادی به نحوه رفتار ایران بستگی خواهد داشت. اما جدا از این امر که رفتار آینده جمهوری اسلامی ایران چگونه خواهد بود، تجربه گذشته نشان داده که شکست سیاستهای خاورمیانهای آمریکا محتملتر است.
* دانشیار روابط بینالملل دانشگاه شهید بهشتی