اقتباسی از کتاب «اختراع هوگو کابره» نوشته برایان سلزنیک که جنبههای قوی تصویریاش اسکورسیزی را به ساخت آن ترغیب کرده است. داستان فیلم در دهه 30 میگذرد و به ماجرای هوگو پسربچه یتیمی میپردازد که در پاریس در یک ایستگاه قطار زندگی میکند. بازیگران اصلی هوگو بچهها هستند و چهرههایی چون بنکینگزلی، ساشا بارون کوهن و کریستوفر لی در نقشهای فرعی ظاهر شدهاند. باتوجه به حال و هوای فانتزی داستان، اسکورسیزی ترجیح داده هوگو را با تکنیک سهبعدی بسازد و این شاید یکی از مهمترین ویژگیهای فیلم باشد. اسکورسیزی در سالهای اخیر به انجام تجربههای متفاوت علاقه خاصی نشان داده است که هوگو نیز نمود بارزی بر این مسئله بهشمار میآید.
دوربین سه بعدی به سرعت بر فراز بامهای پاریس حرکت میکند، از برج ایفل میگذرد و به سمت ایستگاه مونت مارته میآید. دوربین سپس در میان راهروها گشت میزند و به سمت سالن اصلی میرود؛ جایی که یک پسر 11 ساله دزدکی در میان جمعیت حرکت میکند و هیچکس نمیداند که این پسر، هوگو کبرت (آسا باتر فیلد) نگهبان ساعت ایستگاه است.
کار هوگو تنظیم کردن ساعتهای بزرگ و کوچک است؛ درست از زمانی که عموی معتادش ناپدید میشود و شغلش را برای او میگذارد. سپس دوربین به همراه هوگو به میان چرخهای ساعت ایستگاه میرود بدون اینکه ریتم را از دست بدهد. وجد سرگیجهوار ناشی از این دو نمای باشکوه، چیزی کمتر از نیاز جدی این پسر نیست و بلافاصله به علاقهمندان سینما هشدار میدهد که هوگو کاراکتری خاص است و واقعا همینطور هم هست.
مارتین اسکورسیزی، نماینده کارگردانی فیلمهای گنگستری آمریکایی است. از خیابانهای پایین شهر گرفته تا جدامانده او همواره آواز افراد عصبی را سر داده و در فیلم اخیرش شاتر آیلند درگیری یک ذهن آشفته را نمایش داده است. پس چهچیز باعث شده که فیلمی درباره اختراع هوگو کبرت از روی کتاب کودکانه نوستالژیک برایان سلزنیک بسازد؟
اسکورسیزی بعد از سال 1974 «آلیس دیگر اینجا زندگی نمیکند» که پسر 11 ساله دیگری در آن حضور داشت کودکی را در محور فیلمش قرار نداده بود. البته در آن فیلم پسر از محبت زیاد مادرش احساس خفگی میکرد؛ در حالیکه هوگو پدر و مادر ندارد. او پس از مرگ پدر محبوبش (جود لا) در آتشسوزی یتیم میشود. پدرش در حال تعمیر یک ماشین مرموز بود و هوگو باید با اتمام کار پدرش با او ارتباط برقرار کند. همانگونه که اسکورسیزی درباره فیلم میگوید: این فیلم داستانی درباره رابطه یک پسر با پدر مردهاش است. زندگی ادامه پیدا میکند و کار پدر نیمه تمام است، هوگو آن را کامل میکند و کار مشترکشان را به پایان میرساند. کودک نیز شیفته ماشینهای مکانیکی مثل ساعت، روباتهای فلزی و تصاویر متحرک میشود. هوگو یک یار ثابتقدم در فیلم اسکورسیزی دارد؛ یک عاشق زندگی طولانی و نگهدارنده فیلمهای کلاسیک.
کارگردان 69 ساله فیلم هرگز تعجب کودکانه خود را از نمایش تصاویر بزرگ در قصر تاریک فیلم از دست نداده است. یکی از نخستین فیلمهایی که دربارهاش خاطرهها وجود دارد فراخوانی میشود: ورود قطار به ایستگاه برادران لومیر در سال 1896 که تماشاگران را به حدی مبهوت کرده بود که حتی میتوان آن را نخستین فیلم ترسناک تاریخ سینما نامید و سفر به ماه جورج ملیس که نخستین فیلم داستانی تخیلی تاریخ سینماست که در آن یک گلوله از زمین به سمت ماه پرتاب میشود و در چشم راست ماه انسان نما فرو میرود. اسکورسیزی بیش از یک قرن تردستی در سینما را جمع میکند. این باعث میشود هوگو نه تنها سرسپردگی یک هنرمند سینمای مدرن به جادوگرانی باشد که الهامبخش او شدند بلکه زندگینامه خیالی کارگردان هم هست.
مارتی جوان مبتلا به آسم اغلب در خانه محبوس بود و با فیلمهای قدیمی تلویزیون سرگرم میشد. البته زندگی هوگو به مراتب خطرناکتر است. ترس از گرفتارشدن توسط بازرس قطار (ساشا بارون کوهن) و نقد نشدن چکهای عمویش او را ناچار میکند خود را در برج ساعت مخفی کند و شکمش را با کشرفتن تنقلات از مغازههای اطراف سیر کند. هوگو قطعات ماشین را هم از یک مغازه اسباب بازی فروشی پاپا جورج (بن کینگزلی) کش میرود. دوستی او با ایزابل دخترخوانده جورج (کلوئه گریس مورتز) به او کمک میکند که از اسرار شگفتانگیزی سر دربیاورد؛ از جمله اختراع جادوی فیلم.
اسکورسیزی و فیلمنامهنویس، جان لوگان عقیده سلزنیک را به اشتراک گذاشتهاند؛ این اعتقاد که هم فیلمها و هم چیزهای رؤیایی هر دو ساخته و پرداخته تخصص و فناوری است. دوربین، ماشینی برای بهتر ساختن هنر است. چرخهای ساعت، جادوگر و فیلمساز هریک در بهترین حالتشان، در خدمت به هدف رسیدن نبوغ هستند. همانند جادوگران، فیلمسازان هم سازنده وهم و خیالند. حرکات سریع و زیاد فیلم ترفندهای آنان است، چشمها را با باور اینکه شاتر، فریمهای ساکن را با سرعت یک بیست و چهارم ثانیه متحرک میکند، فریب میدهند و هر استودیوی فیلمسازی سکویی برای پیشرفت ماشین گلدبرگ و صعود سمت فانتزی است. یک فیلمساز معروف میگوید «وقتی که همیشه متعجب هستی از اینکه رؤیاهایت از کجا میآیند، اینجا همانجایی است که آنها متبلور میشوند.» این مثل آن است که کارگردان داخل مغز به خواب رفته ما میرود و با ماشینهایی مانند ساعت شبحساز به ضمیر ناخودآگاه ما مثل تصاویر معدن ضربه میزند، به ما کلک زده و وحشت زده و مبهوتمان میکند.
ریچارد کورلیس- تایم 22 نوامبر