وی پیش از بازنشستگی از وزارت امور خارجه ایران در مسئولیتهایی چون قائممقام وزیر امور خارجه، رئیس کمیسیون سیاست خارجی مجلس شورای اسلامی و نیز سفیر جمهوری اسلامی ایران در آلمان خدمت کرده است. در گفتوگویی با احمد عزیزی به مباحث طرح شده در کتاب «اَبَرطبقه» پرداختیم.
- کتاب «اَبَرطبقه» راتکاف بیشتر به نتیجهگیری و برآورد این چهره اقتصادی از خاطرات شخصیاش و حتی داستان شباهت دارد و در هر بخش از کتاب نیز به بخشی از خاطرات اشاره میکند با این حساب مخاطب تا چه حد با کتابی جدی سروکار دارد؟ آیا نویسنده برآن بوده تا با قراردادن تحلیلهایش در قالب روایت خاطرات به آن جنبه سرگرمی بدهد؟
خاطرات و ملاحظات شخصی راتکاف در «اَبَرطبقه» وجه اجتماعی، اقتصادی و سیاسی دارند و ایفاگر نقشی چندگانهاند. مددکار فهم، تحلیلها و اطلاعات گسترده کتاباند، بر جذابیت آن میافزایند و ارائه نتایج منظور مولف را آسان میکنند.
مخاطب او به ظاهر نهچندان نخبگان و خواص که عامه مردماند البته آن دسته که کنجکاوند، دغدغه شناخت جهان جهانیشده امروز و صحنهگردانان شرایط نوپدید چنین جهانی را دارند.
مخاطبان او را بیشتر در میان روشنفکران، دانشجویان و اقشاری از طبقه متوسط باید جست که طالب دانستناند و نگران جهان پیرامونشان. لحن، سبک و سیاق راتکاف معطوف به ذهن و ذائقه چنین مخاطبانی است و بدین لحاظ اطلاعات و تحلیلهای کاملا جدی و گاه تکاندهنده او، آمیخته با رنگ و لعاب خاطرات و سوابقی از پیشینه حرفهای و آکادمیک مولف است. چنین آرایشی است که روایت او از ساختار نظام کنونی جهان و صحنهگردانان واقعی و معدود آن را برای همگان دلچسب و خواندنی و مهمتر از آن، اثرگذار میسازد.
چنین لحن و آرایشی بیشک بهمعنای جدی نبودن کتاب نیست و جدی بودن، اصولا تعارضی با روایتپردازی و خاطرهگویی ندارد. اگر صادقانه و مسئولانه باشد و عاری از پیرایههایی زائد و صرفا به قصد سرگرم کردن و جلب خواننده بیشتر.
- راتکاف تاکید زیادی بر دانشگاهها و محل تحصیل چهرههای مختلف دارد. آیا جنبه آکادمیک افراد در نظام سرمایهداری در مشخص کردن طبقه اقتصادی و قدرت آنها تا این اندازه دخیل است؟
در نقش سرنوشتساز و پیشینه آکادمیک نخبگان در شکلدهی جهان امروز تردید نمیتوان کرد. نخبگانی اثرگذار بر انگارهها و نهادهای کارساز جهان کنونی که فاقد پیشینه و دانشگاهی باشند، اندکاند و دانشآموختگان دانشگاههای نخبه و راهیافته به اَبَرطبقه جهانی نسبتا پرشمار.
به گفته مولف کتاب تقریبا سه نفر از هر 10نفر در یک جامعه نمونه 300نفری در یکی از 20 دانشگاه نخبه جهان درس خواندهاند؛ استنفورد، هاروارد و شیکاگوی امریکا درصدر این 20 دانشگاهاند.
تحصیلات عالی اَبَرطبقه، به گفته راتکاف، یک قاعده در این میان است. در امریکا 47درصد اعضای اَبَرطبقه مدرک فوقلیسانس دارند و تنها 2درصد آنان حتی دیپلم دبیرستان ندارند. وی حتی تاکید دارد که 41درصد اعضای اَبَرطبقه در کشورهای درحالتوسعه نیز دانشآموخته دانشگاههایی از این قبیلاند.
- آیا بهراستی آنطور که راتکاف ادعا میکند، تفکر و آموزههای حلقه شیکاگو باعث رشد و توسعه اقتصادی شیلی شده است؟ البته نکته دیگری هم وجود دارد؛ برخی از چهرههای دیگر چون نائومی کلاین دست بر قضا انگشت اتهام را به سوی مکتب شیکاگو و تاثیر آنها بر وضعیت دردناک در شیلی نشانه میروند. اما ظاهرا رابطه راتکاف با شاگردان فریدمن خوب است؟
راتکاف نگاهی معتدل و متوازن به آموزههای بازارگرایی میلتون فریدمن و شاگردانش دارد. او نه چون نائومی کلاین، نویسنده کتاب دکترین شوک و همفکران بیشتر چپگرای وی، چوب تکفیر بر این آموزهها و نتایج آن میزند و نه کاملا با جنبش اشغال والاستریت همگام میشود.
نگاه متوازن و هوشمندانه راتکاف به بیعدالتیها و نابرابریهای گریبانگیر اقتصاد لجامگسیخته بازار، در عین حال که سببسازان چنین شرایطی را - که به تعبیر وی تا آنجا که خواستهاند، متکی بر قدرت و ثروتشان، قواعد بازار را به سود خود شکل دادهاند - با چوب نقد میراند، قائل به یکسره بیاعتبار بودن چنین نظامی نیست.
او در جستوجوی سالمسازی چنین نظامی، کاستیهای آن را برملا میسازد و با تاکیداتی مکرر بر زیادهخواهی صاحبان قدرت سیاسی و اقتصادی در جهان کنونی و نقشی که این طبقه در نابرابریها و بیعدالتیهای آن دارند، با فرهیختگانی واقعنگر همراه است که دغدغههایشان پشتوانه فکری جنبش اشغال والاستریت در شرایط حاضر بوده و در تکاپو برای تخصیص سهمی بزرگتر از کیک اقتصاد جهان برای محرومان و از یاد رفتگاناند.
در رابطه با شیلی، موضوع پرسش شما، البته نمیتوان در نقش آموزههای حلقه شیکاگو و فریدمنگرایی در خصوصیسازی، آزادسازی فراگیر و همینطور جهش اقتصادی این کشور تردید کرد. همین آموزهها باعث شد که این کشور با رشد اقتصادی حدود 8درصد، در سالهای 1990، بهعنوان نمونهای از رشد در دوران جهانیشدن، نه فقط در امریکای لاتین که در جهان، شناخته شود.
با وجود این رشد شاخص و تولید روزافزون ثروت در این جامعه و درحالیکه گستره فقر در این کشور بهشدت کاهش یافته و بر شمار طبقات متوسط به بالا افزوده شده به تعبیر راتکاف همه قایقها با مد دریا بالا نیامدهاند. مولف «اَبَرطبقه» در تحلیل خود از رشد اقتصادی شیلی نگاهی انتقادی به شکاف فزاینده میان فقرا و اغنیا در این کشور دارد که نمودی از شرایطی است که نسبتا در دیگر نقاط جهان نیز حاکم است و جزء بدترینها در جهان بهحساب میآید.
راتکاف در بحث نابرابری طبقاتی در شیلی و نقاط مشابه آن در جهان، جا به جا کاستیها و کجرویهای نسخههای اقتصادی جهانکنونی از جمله مکتب شیکاگو، اجماع واشنگتن و بانک جهانی را زیر تیغ نقد برده و آن را بیشتر به سود اغنیا دانسته تا فقرا. موضع راتکاف در برابر زیادرویهای جهان کنونی البته، در تقابل با چپرویهای مولفانی چون نائومی کلاین، یکسویه بر پیشقراولان بازار آزاد چون فریدمن نمیتازد.
به باور من، همانگونه که اشاره کردم، اندیشه او بیشتر رنگ و بویی از ذات جنبش نوپدید اشغال والاستریت دارد که انعقاد نطفه آنچه بسا پیش از زمان تالیف کتاب باشد. او شکل رشد نابرابری در جهان کنونی را، فراسوی لیبرالیسمی بیحدومرز و توصیههای پیامآوران و پیشقراولان آزادی بازارها، در نظامی میداند که توسط مدیران و نخبگانی از این طبقه طراحی و ساختاربندی شده است؛ آنها که نهچندان پایبند ذات قواعد بازارند، همه چیز را برای خود خواستهاند و به پشتوانه قدرت فزایندهشان این قواعد را به سود خود ساخته و پرداختهاند.
راتکاف به صراحت تاکید دارد که نظام کنونی به افرادی که مهارتهای بیشتر دارند، به فنآوری بهتر دسترسی دارند و آنان که سرنخ شرکتهای بزرگ فراملیتی را در دست دارند پاداشی نسبتا بالاتر داده است. راتکاف در مثال شیلی، موضع خود را عیانتر ساخته و بر مقاومت نخبگان این کشور در برابر تغییراتی که میوه آن میتواند دسترسی بیشتر نیازمندان به سرمایه باشد اشاره دارد.
به تعبیر وی، آنان همواره کوشیدهاند تا توان و سرمایه سیاسی خود را صرف تغییراتی سازند که کاملا به سود خودشان باشد. جالب اینجاست که به طعنه مینویسد: «دکترین شیکاگو هم ایرادی در این روال نمیبیند!» با این اوصاف مناسبت راتکاف با شاگردان فریدمن، آنگونه که شما اشاره میکنید، بیقیدوشرط نیست.
او انگیزههای زیادهخواهانه این شاگردان را محکوم میکند و آن را اثرگذار بر بسط نابرابری و گسترش شکاف میان اغنیا و فقرا میداند. به باور مولف «اَبَرطبقه» نحوه عمل به نسخههای بازارگرایی، چه در امریکای لاتین و چه در جهان جهانیشده، بهنوعی سازگار با قدرت و قدرتمندان بوده است. شاید همین نقطه افتراق راتکاف با برخی شاگردان افراطگرای فریدمن - که بازاری لجامگسیخته را دوای درد فقرزدایی از جهان و توزیع شایسته ثروت در آن میدانند - باشد، و نیز نقطه اشتراک وی با اصلاحگرایانی در نظام سرمایهداری که نیمنگاهی به اقشار سرخورده و وامانده از مزایای آن دارند.
او با تاکید بر ضرورت مصالحهای ظریف میان «دامنه ملی دولتها» و «جانمایه جهانی بازارها» نتیجه رویکردهای بازار، فارغ از فرهنگی مروج برابری واقعی فرصتها و حقوق انسانها را رشد بازارهایی بسته میداند که به ظاهر آزاد اما آکنده از ناکارآمدی و نابرابریاند؛ آنگونه که ایجاد نهادهای دموکراتیک، فارغ از فرهنگ اصیل دموکراسی، میتواند به تعبیر فرید ذکریا، سردبیر نیوزویک، در کتاب «جهان پسا امریکایی» (به ترجمه همین مترجم) به شکلگیری یک «دموکراسی بسته» بینجامد.
راتکاف در بخشی از کتاب، همصدا با جنبشهای نوظهور جهان بازار و سرمایه، شکوه خود از نابرابری کنونی حاکم بر جهان را اینگونه فریاد میکند: «نابرابری تنشزاست، فراگردهای مطلوب برای سیاستگذاری را تضعیف میکند و در جهانی که بهخاطر پیشرفتهای تمدن بشری به خود میبالد، داغی از بیعدالتی است.
چه کسی مسئول است؟ چه کسی قواعد این نظام را تعیین میکند؟ آشکار است که نفوذ معدودی در راس، بسیار فراتر از افراد بیشماری است که در قعرند. چشم بستن بر سازوکارهایی که آنان را به بهرهمندان اصلی نظمی مبدل کرده که خود بر جهان حاکم ساختهاند دشوار است».
- آیا این مسئله که توصیههای اقتصادی عصر ما بیش از حد تصور، یار غنی ترین اقشار بوده واقعیت دارد و ما باید این مشکل نوین را با چه دیدی بنگریم؟
راتکاف، در عین حال که خود بر واقعیت یاری دادن توصیههای اقتصادی به غنیترین اقشار تاکید دارد، نوری به پشت صحنه بازارها نیز تابانده است ؛ آنجا که نقشآفرینانی از اَبَرطبقه اعم از اشخاص، شرکتها و بانکهایی بزرگ... قواعد بازار را به سود خود جابهجا میکنند.
او کاستیهای بازار را بیش از سازوکارهای ذاتی آن، ناشی از کجرویهای بازیگران عمده آن میداند. مشخصا چنین نگاهی را میپسندم، ضمن اینکه به میدانی که همین سازوکارها به کجروان و مداخلهگران در آن میدهد بدگمانم.
این نگاه، اگر به دور از چپرویهای افراطی برخی مخالفان غوغاسالار جهانی شدن و نیز اجزایی عصبی در جنبش کنونی اشغال والاستریت بماند، چه بسا جرقهای روشنگر برای تعدیل نظام سرمایهداری امروز و به حداقل رساندن کجرویهای آن باشد.
بحران اقتصادی 2008 امریکا و بحرانهای اخیر در جهان غرب نیز در این میان زنگ خطری است برای بازارگرایی لجامگسیخته و میدان فراخ فراهم برای تاختوتاز زیادهخواهانی در این بازار. نگاه راتکاف جز بدینسو نیست و هم به کاستیها نظر دارد و هم به مزایا و پیشرفتها. این همان نگاهی است که ما و همه کشتینشستگان جهان امروز میتوانیم در آن با او شریک باشیم.
- آیا صرف پذیرفتن تبعیضهای طبقاتی نظام کنونی باید قواعد آن را پذیرفته و وارد بازی بشویم؟
تن دادن به قواعد بازی البته دردی از دردهای جهان کنونی چاره نمیکند. در شرایطی که بنا به اطلاعات ارائه شده در اَبَرطبقه، 10درصد ثروتمندان 85درصد ثروت جهان را در اختیار دارند و 2درصد از آنان در جهان نیمی از این ثروت را؛ یا در حالی که 100 نهاد برتر مالی جهان حدود یکسوم داراییهای جهان را اداره میکنند و همچنین 250شرکت برتر جهان سالانه 14تریلیون دلار، برابر تقریبا یکسوم تولید ناخالص داخلی جهان، میفروشند؛ سخن مولف نیز در نهایت جز این نیست. او چنین شرایطی را معاملهای نابرابر میداند و در بلندمدت غیرقابل دوام.
در پاسخ به اینکه «چه باید کرد و چه کسی باید گام نخست را بردارد؟» نسخه کلان او گامی برای ایجاد موازنه و اعتدال در نظام کنونی است؛ همان موازنهای که به تعبیر او پیوندی مستقیم و واقعی با ثبات دارد و به بیان او در عبارات پایانی کتاب «موازنهای است بین آزادی و عدالت، بین رشد و انصاف، بین بازار دولت و بین شماری اندک مستقر بر مسند رهبری و بقیه ما که به آنان مشروعیت میدهیم».
- راتکاف در فصل انتهایی اَبَرطبقه سعی کرده است که فرمول یا راهکاری برای پیوستن به اَبَرطبقه ارائه دهد؛ مسائلی چون تحصیل در دانشگاههای نخبه یا حضور در عرصههای مختلف اجتماعی؛ با این وصف آیا میتوان فرمولی برای پیوستن به یک طبقه ارائه کرد؟
10 قاعده کلیدی راتکاف برای عضویت در اَبَرطبقه نه یک فرمول یا راهکار که بیشتر استعارهای در وصف کیفی این جماعت است و چکیده توصیفات او از این طبقه. قاعده نخست او، «مرد به دنیا بیایید» را چگونه میتوان فرمول یا راهکاری محسوب کرد و اصولا چگونه میتوان به آن عمل کرد؟! او در مجموعه این قواعد اشاره به کم بودن اعضای زن در اَبَرطبقه دارد؛ تنها در حد 6.3درصد.
همینطور قواعدی دیگر. مثلا برخورداری از میانگین سنی 58سال، تعلق نیمی از اعضای اَبَرطبقه به اروپا و امریکا، تحصیل در دانشگاههای نخبه، برخورداری از یک پایگاه قدرت تشکیلاتی، ثروتمند بودن و حتی خوششانس بودن!
همشهری اقتصاد