انتظاری که با توجه به شرایط ویژه نوروز 91 و تاکید موکد دومین مقام ارشد سیما، علی دارابی، بر تمرکز بر طنز و کمدی و پرهیز از سیاهنمایی در مجموعههای تلویزیونی شدت بیشتری هم گرفته بود و مجموعه نوروزی امسال این شبکه، «دست بالای دست»، به جای رقابت همیشگی خود با 3 مجموعه نوروزی سایر شبکهها باید با5 مجموعه دیگر که همه آنها هم طنز بودند رقابت میکرد.
دومین ساخته تلویزیونی سید محسن یوسفی که پیش از این مجموعه طلاق در وقت اضافه و چند تله فیلم از جمله تاکسی متر، سفر بر مدار مهتاب و نود دقیقه را در کارنامه خود دارد از منظر دستمایه اصلی خود یعنی همان سوژه آشنای نقش بازی کردن دو دلداده برای هم و ادای آدمهای پولدار و تحصیلکرده یا صاحب یک موقعیت ممتاز اجتماعی را درآوردن حرف تازهای برای گفتن نداشت و از همان قسمت اول مجموعه مشخص شد که تیم سازنده سریال نوروزی شبکه 3 از خشایار الوند طراح اولیه قصه گرفته تا محسن یوسفی کارگردان کار دستمایهای را انتخاب کردهاند که پیش از این بارها در قالب آثار سینمایی و تلویزیونی مختلفی خودش را نشانداده بود.
به عنوان مثال از فیلمهای سینمایی بوی گندم، چهره ( سیروس الوند-1374) و مارمولک (کمال تبریزی- 1383) گرفته تا سریالهای زیرزمین (علی عبدالعلیزاده-1385) و مرد هزار چهره و دو هزار چهره مهران مدیری و احتمالاً چندین و چند اثر دیگر امتحان شده و غالباً هم جواب داده است.
اما حکایت نوروز و تراکم سریالهای مختص عید و وضعیت ویژه عید امسال به هر حال شرایط متفاوت و خاصی را برای یوسفی جوان و دومین دستپخت تلویزیونیاش در مقام مجموعهساز رقم زد. نکتهای که بیش از همه در تحلیل شیوه پرداخت این مجموعه به ذهن میرسد این است که وقتی که یک ملات تکراری برای ساخت یک مجموعه برگزیده میشود تنها انتخاب پیش روی تیم سازنده و در راس آن کارگردان اثر به کار بردن حداکثر خلاقیت و نوآوری در پرداخت و عمل آوردن آن سوژه تکراری و مخاطبگریز است تا کلیت کار نمره بهتری بگیرد.
درخصوص دست بالای دست، یوسفی این فرصت را داشت که از موضوع تلاش خانواده سیامک (با بازی یوسف تیموری) برای پنهان کردن هویت واقعیشان نهایت استفاده را برده و بهویژه با توجه به ماهیت طنز سریال موقعیتهای کمیک بدیع و خلاقانهای را پدید آورد درحالیکه در عمل چنین اتفاقی آنگونه که باید و شاید نیفتاده و چنین امکان خوبی به چند موقعیت محدود و گذرا، مانند اشتباهی آقاجون گفتن سعید (با بازی جواد عزتی) و انگلیسی بلد نبودن سیامک در فرودگاه محدودشده و کارگردان تازه کار سریال به بیان تخت و فاقد خلاقیت قصهاش رضایت داده است.
یکی از دیگر مشکلات فیلمنامه مجموعه، تمهید ضعیفی است که گروه نویسنده در خلق یکی از مهمترین گرههای داستان یعنی مسئله اقامت اجباری خانواده زندی در ایران بهعلت جا ماندن از پرواز لحاظ کرده است. این درست است که کل قصه در فضایی فانتزی و غیرجدی میگذرد اما به هر حال در کارهای کمیک هم باید بعضی از خطوط و اصول منطقی و عقلانی را لحاظ کرد و هیچ عقل سلیمی قبول نمیکند که چند نفر آدم بالغ و عاقل فقط و فقط تحتتأثیر حرف پسر نوجوان خانواده و بدون یک پرس و جوی ساده تغییر ساعت رسمی کشور را نادیده بگیرند و از سفری که میلیونها تومان هزینهاش میشود جا بمانند! مشکل وقتی دوچندان میشود که به این نکته توجه داشته باشیم که تمام اتفاقات بعدی داستان اصولاً حول همین محور ماندن اجباری این خانواده شلوغ در تهران و معضل محل اقامت آنها برمیگردد و زمانی که این پایه اولیه داستان سست و لغزان باشد به شکل خودکار فرازهای بعدی کار هم پایه و اساس باثباتی نخواهد داشت.
ای کاش گروه سازنده اثر به این پرسش پاسخ میداد که چرا بلیه گنجاندن شخصیتهای غیرمؤثر در کلیت داستان دامنگیر این مجموعه هم شده و دقایق زیادی از سریال به حضور بیربط، خنثی و خستهکننده عمه خانم (با بازی رؤیا افشار) اختصاص داده شده و مثلاً اگر این پرسوناژ از داستان حذف میشد چه اتفاقی در بالانس قصهای که اتفاقاً عدم بالانسهای زیادی هم دارد رخ میداد؟ اگر حضور عمه خانم به خاطر رفع مسائل ممیزی بوده که بدیهی است چنین مانعی را میشد با پرداختی منطقیتر و حساب شدهتر از سر راه برداشت و حتی اگر هم قرار بود عمه خانمی حضور داشته باشد باید چفت و بست چگونگی حضور او محکمتر میبود نه اینکه سکانسهای حضور این کاراکتر آن هم با لهجه غیرضروری غلیظی که در دهان بازیگرش گذاشته بودند به یکی از بدترین و کسالتآورترین سکانسهای کل مجموعه بدل شود.
معلوم نیست چرا تازگیها هر کارگردانی که میخواهد نمکی به داستانش بدهد بدون فکر و چیدن مقدمات لازم به لهجه گوشهای از کشور متوسل میشود آن هم به شکل تصنعی و کار نشده که اگر صدای اهالی استان مورد نظر هم در بیاید دستکم در این یک مورد میتوان تا حدودی به آنها حق داد.
البته بدتر و تأسفآورتر از لهجهدارکردن نامعقول کاراکترها جنس بازی تعدادی از بازیگران مجموعه است که زمانی جنس و تیپ بازی آنها خلاقانه مینمود اما اکنون که این نوع بازی دیگر از فرط تکرار نخنما شده نه تنها خلاقیتی از آنها نمیتابد که خود به پاشنه آشیل مجموعه و کم اقبالی بینندگان ثابت آن تبدیل شده است.
معلوم نیست بازیگر قابل اعتنایی مانند رضا فیض نوروزی که زمانی بهعنوان یکی از استعدادهای ناب بازیگری از او یاد میشد تا چه زمانی میخواهد به تیپ تکراری آقای کتلمیان که بارها در سری مجموعه کاکتوس، مجموعه الماس 33 و چندین و چند مجموعه دیگری که تا به حال بازی کرده ادامه دهد؟ راستش بیشتر از محسن یوسفی جوان از خود این بازیگر توقع میرود که نگاهی عمیقتر به شکل و چگونگی حضور خود در آثار تلویزیونی و سینمایی داشته باشد؛ مشکلی که متأسفانه دامان زهره مجابی و یوسف تیموری را هم گرفته و سریال به سریال آنها را از عنوان بازیگران خوب و خلاق دور میکند تا حضورشان در نقش کاراکترهای اصلی مجموعه دستبالای دست نه تنها نقطه قوتی برای این مجموعه نباشد که ضعفهای ذاتی این مجموعه را بیش از پیش برجسته کند.