پنجشنبه ۱۷ اسفند ۱۳۸۵ - ۰۹:۲۸
۰ نفر

قاسم فضلی: افلاطون را نخستین کسی دانسته‌اند که «فلسفه» را در معنای مصطلح آن، باب کرد. به عبارت دیگر، از افلاطون به بعد بود که چیزی با عنوان «فلسفه» در فرهنگ بشری شناخته شد.

به همین اعتبار، عده‌ای کل فلسفه غرب را بسط آرای افلاطون دانسته و یا آن را حاشیه‌ای بر فلسفه وی تلقی کرده‌اند. مطلب حاضر تنها به قرائت دوتن از فیلسوفان دوره جدید  یعنی نیچه و پوپر بر اندیشه‌های افلاطون اشاره دارد.

قرائت پوپر

پوپر براساس عقل‌گرایی انتقادی‌اش (انسان‌ها موجوداتی عقلانی و خطاپذیر هستند و اشتباه می‌کنند؛ اما در عین حال می‌توانند از اشتباهات خود درس بگیرند) می‌گوید: هم سقراط و هم افلاطون می‌طلبند که زمامدار و دولتمرد باید دانا و حکیم باشد؛ اما این موضوع برای هر یک معنایی اساساً متفاوت دارد.

 سقراط این معنا را درمی‌یابد که دولتمرد باید به نادانی و جهل بارز خویش وقوف کامل داشته باشد. بنابراین سقراط فروتنی عقل را تبلیغ می‌کند. «خود را بشناس» برای او این معنا را دارد که: «آگاه باش که چه اندک می‌دانی» افلاطون برعکس نخوت و تکبر عقلی را تبلیغ می‌کند.او شرط حکیم بودن دولتمرد را به معنی تسلط خردمندان و حکومت حکیمان تفسیر می‌کند. خواست مشهور افلاطون که فیلسوفان باید شاه شوند و شاهان فیلسوف، حاکی از این معناست.

فیلسوفان به شدت تحت تاثیر این خواست افلاطونی قرار گرفتند، شاهان اما احتمالا کمتر.پوپر در «جامعه باز و دشمنانش» درباره افلاطون می‌گوید: پراستعدادترین شاگرد سقراط؛ یعنی افلاطون به زودی ثابت کرد که سست‌عهدترین مرید اوست. او به سقراط خیانت کرد. چنانکه پیشتر دایی‌هایش کرده بودند.

این دو، گذشته از خیانت، کوشیده بودند، سقراط را در کارهای ارعابگرانه خویش انباز سازند؛ ولی ناکام مانده بودند... افلاطون سعی کرد، او را در تلاش برای ساختن نظریه‌ای پرطمطراق و ناظر بر جامعه‌ای بسته شریک کند و... خیانت افلاطون واقعیتی است که برای من جای شبهه ندارد.

همچنین تردید ندارم که استفاده افلاطون از سقراط به عنوان سخنگوی اصلی در «جمهوری» کامیاب‌ترین کوشش برای همدست کردن او با خود بوده است؛ ولی اینکه آیا او آگاهانه دست به این کوشش زده، مسئله دیگری است.به نظر پوپر  افلاطون ناچار شد، ایمان سقراط را در قالب تعبیری نو بریزد و به جامة ایمان به جامعه بسته بیاراید.

شاید افلاطون پی برد که می‌توان به تدریج معنی جدیدی به تعالیم ذی‌نفوذترین فرد نسل کبیر بخشید و به خود پذیراند که حریفی که نیروی چیره‌گرش جرأت حمله مستقیم را به وی نمی‌داد، خود یکی از متحدان اوست... من معتقدم که افلاطون در اعماق جان خود احساس می‌کرد که تعالیم سقراط با مطالبی که او ارائه می‌دهد فرق بسیار دارد و او در واقع مشغول خیانت به استاد است.

به گمان من، کوشش‌های مستمر افلاطون برای واداشتن سقراط به عرضه تعابیر جدید، از نظریات خویش، در عین حال تلاشی است برای آرام کردن وجدان گنهکار خود او. بارها و بارها افلاطون می‌کوشد ثابت کند که آنچه تعلیم می‌دهد، چیزی نیست، مگر نتیجه منطقی تعالیم راستین سقراط و سعی دارد از این راه به خود بپذیراند که خیانتکار نیست.

افلاطون به جای آنکه با عقل دشمنی نشان دهد، عاقلان و روشنفکران را با نبوغ خود فریفت و مسحور کرد و با مطالبه اینکه دانشوران باید فرمان برانند، سخن به دلخواهشان گفت و قلبشان را به اهتزاز و ارتعاش درآورد و با اینکه استدلالهایش در رد عدالت بود، اما همه مردمان حق‌دوست را متقاعد ساخت که مدافع دادگری است.حتی نزد خودش هم کاملا اقرار نکرد که با آزادی اندیشه که سقراط در راه آن جان باخته بود، مشغول پیکار است .

و به همه پذیراند که به نبرد در دفاع از آزادفکری برخاسته است.با توصیفی که پوپر از افلاطون می‌کند، نتیجه باید گرفت:اولا، افلاطون به استاد خود که خلاقیت فلسفی خود را وامدار اوست، خیانت کرده است و از نام او در جمهوری برای به کرسی نشاندن اندیشه خود سود جسته است، و کوشید تا ثابت کند آنچه تعلیم می‌دهد، نتیجه منطقی تعالیم سقراط است تا از این طریق خیانت خود به استادش را پنهان کند.ثانیا، افلاطون فیلسوف و متفکر نیست، بلکه یک تبلیغاتچی شیاد بی‌باک است.

اینگونه نظر کردن به فیلسوف خدا مانندی (به گفته شوپنهاور) چون افلاطون که هرچه گفت و نوشت به انگیزه نیکخواهی و برخاسته از عشق به شناسایی و حقیقت بود، ریشه در نگاهی ایدئولوژیک به او دارد. میان اندیشه افلاطون و سیستم‌های فاشیستی تفاوت‌های بنیادی وجود دارد. مقصد سیستم‌های فاشیستی همانا دستیابی به سلطه بی‌چون و چراست؛ اما مقصد افلاطون همانا حقیقت‌جویی است.

قرائت نیچه‌

به طور کلی در نظر نیچه سقراط و افلاطون با طرح نظریه اراده معطوف به معرفت و حقیقت، دست رد به سینه حیات زدند. آنها گرداب تاریخ جهان را به وجود آوردند. آنها با قرار دادن اخلاق در کانون فرهنگ حیات را نفی کردند. سقراط و افلاطون در آثار نیچه به عنوان نویددهندگان اراده معطوف به قدرتی انحطاط‌آمیز قلمداد شده‌اند؛  اراده معطوف به قدرتی که برضد حیات قد برافراشته و زندگی را به پای حقیقت و معرفت قربانی می‌کند. در اراده معطوف به قدرت آمده است که ظهور فلاسفه یونان از سقراط به بعد نشانه‌ای از انحطاط است.

سقراط نمود لحظه‌ای از ژرفترین تباهی و انحراف تاریخ ارزش‌ها شمرده می‌شود. افلاطون غرایز و انگیختارها را از گستره دولت شهر زدود و به طور کلی سنت‌های روزگار خود و از جمله هنر و زیبایی را از عامل غریزه پاک کرد و از این رهگذر کوشید تا بزرگان جامعه یونان کهن را بفریبد. او با به کارگیری دیالکتیک همه پیش‌انگاره‌های اصیل یونانی را نفی کرد و بدین ترتیب با هر چیزی که ماهیت هلنی داشت به ستیز برخاست.در واقع نقد نیچه به افلاطون به تلقی وی از ارتباط میان هنر و حقیقت برمی‌گردد.

توضیح آنکه، سقراط و شاگرد او افلاطون، اولین فیلسوفانی هستند که میان معرفت و حقیقت پیوند برقرار کردند و مدعی شدند آنچه از ادراک حسی برای آدمی حاصل می‌آید، در واقع به عالم محسوس و  دوکسا مربوط می‌شود و به طور کلی در عالم معقول آدمی می‌تواند به حقیقت دسترسی پیدا کند. هنر به طور کلی در عالم محسوس تحقق می‌یابد و با سایه‌ها سروکار دارد و افلاطون برای روشن کردن مقصود خود در کتاب دهم جمهوری برای نشان‌دادن ماهیت هنر در مثالی به سه نوع تخت اشاره می‌کند.

ماهیت تخت که طبیعت اشیا و دست‌ساز خدایان است؛ تخت دیگری که دست‌ساز نجار است؛ و تختی که نقاش از روی تخت نجار تصویر می‌کند. تخت سوم که کار نقاش است سه مرتبه از حقیقت فاصله دارد. منظور افلاطون در اینجا قیاس کار هنرمندان با فلاسفه است. هنرمندان خود را با اشباح و سایه‌ها مشغول می‌دارند و از صورت ناب حقیقت فاصله می‌گیرند.

نیچه این گرایش افلاطون را موجب اصلی قربانی شدن تراژدی در قربانگاه فلسفه دانست و می‌گوید: تاریخ تفکر غرب محل کشاکش فلسفه و هنر بوده است، حقیقت فلسفی راه به جایی جز بن‌بست نیهیلیسم و انکار حیات نمی‌برد و تنها با بازآفرینی فرهنگ هنری و به خصوص ساحت تراژیک می‌توان از دام این نیهیلیسم رها شد.در پاسخ به نیچه باید گفت که، هنر نزد افلاطون به سه معنای تخنه، پوئسیس و میمسیس به کار می‌رود:

الف- تخنه: این واژه را افلاطون به دو معنا به کار می‌برد: فن و دانش. برای مثال، افلاطون در رساله فدر از شاعری یاد می‌کندکه  تنها تخنه شاعری می‌داند و از الهام خدایان بی‌نصیب است. 

 واژه تخنه به معنای فن و صنعت شاعری یا به سخن دیگر عروض و قافیه است؛ ولی هنگامی که افلاطون، در پایان رساله میهمانی، می‌گوید آنکه از روی تخنه کمدی‌پرداز است، تراژدی‌پرداز نیز هست، در اینجا دیگر نمی‌توان این واژه را به فن برگرداند.

 بلکه دانش، برابر مناسب‌تری برای آن است؛ زیرا هر یک از نویسندگان نمایش‌نامه‌های خنده‌آور و نمایش‌نامه‌های تراژیک با فن نویسندگی آشنایند.تخنه به معنای فن یا دانش مقابل فوسیس یا طبیعت، تریبوس یا عمل روزمره و مبتنی بر عادت، امپاپریا یا تجربه و توخه یا اتفاق، به کار می‌رود.

ب- هنر به معنای پوئسیس: یعنی آنچه هنوز نیست، هست کردن (میهمانی، 205c1 ، سوفیست، 265b8-9) پس پوئسیس به معنای تولید و ایجاد کردن است، چه تولید الهی و چه تولید بشری (سوفیست 265c-e) پوئسیس، به معنای تولید، مقابل پراکسیس است، پراکسیس، به معنای انجام دادن یا اجرا کردن است و نه ایجاد و تولید.

ج- هنر به معنای میمسیس: نوعی از تولید است (تقلید). (سوفیست، 265b1) ولی برخلاف پوئسیس، تولید اصل یک شیء نیست، برای مثال، آفرینش چیزهایی چون درختان، گیاهان و انسان‌ها به وسیله خداوند، تولید خود چیزهاست، ولی نقش این چیزها در آب دیگر تولید نیست، بلکه میمسیس است (سوفیست، 266 bc)

نتیجه این است که اولا، تنها پاره‌ای از شکل‌های میمسیس مورد انتقاد افلاطون قرار می‌گیرد. ثانیا، افلاطون در این رویگردانی و اعراض از هنر، پروای آن داشته است که مبادا هنر به غلبه و استیلای «فرد منتشر» بیانجامد و بدین ترتیب «خویشتن نامتأصل» انسان اصالت یابد و بی‌آنکه سیر ارتقا و انصراف از جهان محسوس که در معرض فنا و دثور است صورت پذیرد و حقایق ثابته معقول مثالی در نظر آید، تفکر صورت حصول بندد.

 این چیزی است که در تاریخ تفکر روی داده است و در قرن نوزدهم کی‌یرکگور و در قرن بیستم متفکرانی چون کارل یاسپرس و گابریل مارسل و از همه بیشتر مارتین هایدگر ما را به این نکته تذکر داده‌اند. اما دلیل اینکه او شاعران را به زیباشهر خود راه نمی‌دهد؛ این است که، شعر قدرت داوری ما را درباره‌ ارزش‌ها تباه می‌سازد.

 آرمان اخلاقی ما به کلی، به عکس احساسی است که شعر در ما پدید می‌آورد. نیاز طبیعی ما به گریه و ناله، که در زندگی روزانه به زور بر آن غالب می‌آییم، با شنیدن گفته‌های شاعر ارضا می‌شود: در این حال جزء شریف روح ما اگر از تربیت بهره کافی برنگرفته باشد، دست از مقاومت بر می‌دارد و تسلیم جزء  زبون و نالان می‌شود، و خود را کاملا معذور می‌داند زیر برای دردهای دیگران می‌گرید نه برای درد خود، و لذتی را که از همدردی با دیگران می‌برد، سود خود می‌پندارد.

کد خبر 17398

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز