از همین رو، امروزه گرایشهایی در فلسفه معاصر نسبت به جنبههای ملموس زندگی انسان نمودار شده است. به گونهای که هماکنون از فلسفه غذا، فلسفه پوشاک، فلسفه تن و فلسفه زندگی سخن گفته میشود. مطلب حاضر با نگاهی به ارتباط میان فلسفه و غذا از چنین رویکردی برخوردار است.
خویشتن را بشناس.
کتیبهای در اوراکل، واقع در معبد دلفی
تو همان غذایی هستی که میخوری.
ضربالمثل آمریکایی
کتیبهای واقع در دلفی، فیلسوفان را به کاوش در رموز هویت انسانی فرا میخواند، اما چندین نویسنده به معمایی دیگر، در این باب اشاره کردهاند: چرا فیلسوفان توجه اندکی به غذا، طبخ و مزه آن داشتهاند؟ حذف غذا از میان مجهولات فلسفی به عنوان موضوعی قابل تعمق کاملا ریشه در عقاید نیاکان ما داشته است.
رای بویسورت(RAY BOIS VERT ) در مقالهاش به نام « فلسفه از خواب غفلت بیدار میشود»، این گونه میگوید: غذا، طبخ آن و اشتهای ناشی از غذا، نهایتا در بدن منجر به فضولاتی میشود که برای فیلسوفان موضوع جالب توجهی نیست. سلسله مراتب تعقل، درون مایهای است که کارلین کورس مایر، در کتاب اخیر خود به نام « تعقلی در طعم و مزه: غذا و فلسفه» به آن پرداخته است. و ایرن مکنا(ERIN MCKENNA) خلاصهای از آن را در اینجا آورده است: چشایی، لامسه و بویایی به عنوان زیرمجموعههایی از بینایی و شنوایی، بخشی از سلسله مراتب الگوهایی هستند که شامل تفوق روح در بدن، برتری منطق بر اندیشه، تفوق انسان بر حیوان و همچنین فرهنگ بر طبیعت است.
این سلسله مراتب همچنین شامل تصورات دیگری است که تاکنون ذکر نشدهاند: برتری مرد بر زن همراه با ویژگیهای مردانه در برابر خصایص زنانه.ردپای این عدم توجه نسبت به غذا و طبخ آن را میتوان به گذشتههای بسیار دور و دوره افلاطون نسبت داد. همان طور که لیزا هلکل در مقاله خود به نام «آیا واقعا میدانی که چگونه آشپزی کنی؟» در باب گورگیاس افلاطون بیان میکند: برای افلاطون طبخ غذا کابوسی محض بود و آن را در ضدیت با حرفهای اصیل همچون طب میپنداشت.
عمده اشکال این بیتوجهی نسبت به جسم تنها به این خاطر نیست که غذا و خوردن آن طور که باید و شاید مورد توجه قرار نگرفته، بلکه به آن خاطر است که فلسفه مسیری بیراهه را در پیش گرفته است.
برخی از فلاسفه، تنها فاصله گرفتن از جسم مادی را در شأن خود میدانند. همچنین بویسورت در جایی دیگر اشاره میکند که این گروه از فلاسفه اندیشمندانی عزلتنشیناند که تنها با همصنفان خویش مراوده دارند. آنها شیفته مسائلی میشوند که هیچ رابطهای با زندگی روزمره ندارد، و در عوض فیلسوفانی که به جسم همانند روح توجه دارند، بیشتر به دنبال تجربههای زندگی روزانهاند و بنا به آنچه توماس شوسترمن از دانشگاه تنبل آن را مینامد: زندگی هنری.
آنان وقت خویش را صرف مجهولات جهانی نمیکنند، این گروه از فلاسفه با میراث عقل سلیم هنری کار خویش را آغاز میکنند و سعی در تقویت ریشههای آن دارند. به نظر آنها جسم و ماده ما را در جهان غوطهور ساخته و به انواع روابط مشغول میسازد و همانند حصاری نفوذناپذیر بین خودمان و جهان اطرافمان فاصله میاندازد.
دیدگاههای منفی نسبت به غذا و طعم که اشتباها به عنوان موضوعاتی بیاهمیت تلقی میشوند، طرفداران بسیار زیادی دارد؛ اما چرا نباید خلاف آن درست باشد؟! چه اتفاقی خواهد افتاد اگر که دلیل حقیقی اهمال آنان باعث شود تا غذا و عادتهای غذایی ما که برایمان بسیار بااهمیت است با اندیشههای فلسفی خطرناک به مخاطره بیفتد؟ یک ضربالمثل خردمندانه آمریکایی اینطور میگوید: ( از خوانندگان حساس نکتهسنج به خاطر این اصطلاحات عامیانه پوزش میطلبیم.) در جایی که غذا میخوری قضای حاجت نکن.
به نظر رابطهای بین فلسفهپردازی و نیستی وجود ندارد، مگر آنکه شما افسوس توماس اکوئیناس را در پایان دوره پربار زندگی فلسفیاش به خاطر بیاورید. او اذعان داشت که تمام محصول تلاش وی در راه فلسفه، تنها کپهای از کاه بوده است. خرد نهفته در این ضربالمثل بیانگر این است که نوشیدن و آشامیدن نیازهای حیاتی ما هستند و هرگونه کند و کاو فلسفی که ما را به سوی تردید و شبهه بکشاند، بسیار خطرناک است.
و این دقیقا همان کاری است که پیترسینگر(PETER SINGER) رفتارشناس استرالیایی، در طول دوره کاری خویش انجام داد. کتاب او به نام آزادسازی حیوانات، برای اولین بار در سال 1975منتشر شد و به خاطر پیشرفت نوین وی در جهت جنبش حقوق حیوانات به طور گستردهای مورد استقبال قرار گرفت. تصاویر تشریحی او از شیوههای برخورد حیوانات در تحقیقات و مخصوصا در تهیه فرآوردههای گوشتی، همراه با استدلالهای مستحکم او در دفاع از اینکه حیوانات نیز شایسته توجه وجدانی و اخلاقی ما هستند، در هم آمیخته و میلیونها خواننده را از تمام جهان بر آن داشت تا با تناقض بین ارزشها (اخلاقیات) و عادتهای غذایی خویش مقابله کنند.
غذا به عنوان موضوعی برای کند و کاوهای فلسفی، موضوعی روزآمد است، اگر چه فیلسوفان از دیرباز به جاودانگی سرشت انسان اعتقاد دارند. امروزه این نظریه در حال افزایش است که ما تا حد زیادی محصول فرهنگ خویشیم و این فرهنگهای متفاوت نژادهای مختلفی از همنوعان ما را به وجود میآورد.
به عقیده من در جوامع معاصر غربی، این دگرگونی به علت تغییرات بنیادی در شناخت از خودمان است. در یک یا دو نسل پیشین، هویتهای فردی بیشتر براساس نقشهای اجتماعی و روابط تعریف میشد. بنابراین تاکیدی اساسی بر جنسیت داشت؛ اما امروزه هویتهای ما، بیش از پیش بر آنچه میخوریم، پیوند خورده است.
ترجمه ساناز سرابیزاده
منبع:
WWW.Philosophynow.com