تا فصلی دیگر ...
قصدم این بود که در این شماره از دوستانم که در گروه موسیقی دانشگاه تهران هستند گله کنم که چرا درس آواز و حتا رشتهی آواز در بخش موسیقی کلاسیک ایرانی وجود ندارد. به جوابهای احتمالی هم فکر کرده بودم و خودم را آماده میکردم که آنها را از پیش پاسخ دهم. مثلاً فکر کردم ممکن است بعضیها دلیل بیاورند که روش تدریس آواز هنوز امکان مطرحشدن در نهادهای «آکادمیک» را ندارد یا این که استادان آواز کارگانِ مدوّنی برای آموزش ندارند، و تصمیم گرفته بودم پاسخ دهم که بالاخره باید از یک جا و یک وقتی شروع کرد تا بهمرور یک برنامهی آموزشی برای آواز کلاسیک ایرانی تدوین شود و تازه خوشبختانه کارگاههای سنتی مدوّنی برای آموزش آواز، از ردیف گرفته تا مجموعهی تصانیف و غیره، وجود دارد که میتواند بسیار راهگشا باشد.
در این فکر بودم که از دیرباز آواز اشرف و اکملِ آلات ادای الحان نامیده شده است. امروز نیز آواز و جواب آواز، اگر نگوییم مهمترین، مسلماً از مهمترین ارکان سنّت موسیقی کلاسیک ایرانی است. این واقعیت که در دانشگاهها رشتهی نوازندگی موسیقی ایرانی وجود دارد اما گرایش «خوانندگی» یا دروس مربوط به آن بهطور رسمی جایگاهی در درسهای دانشگاهی ندارد با محوریبودنِ نقشِ آواز در این سنّت موسیقایی در تعارض است. خلاصه سخت گرفتار این پرسش بودم که بهراستی چرا اهمیت آواز و خوانندگی در دروس دانشگاهی رشتهی موسیقی نادیده گرفته شده است و خیال داشتم واقعاً این بحث را در این «تا فصلی دیگر...» پیش بکشم، اما اتفاقی افتاد که تصمیمم عوض شد.
تازه خبردار شده بودیم که «جایزهی لوییس ایبسن الفاروقی» (جایزهای که هر سه سال یک بار از طرف انجمن قوم موسیقی شناسی امریکا به مؤسسات شاخصِ فعال در حوزهی موسیقی جهان اسلام داده میشود) به مؤسسه ی ماهور تعلق گرفته است. این جایزه ارزش مادی ندارد اما خوشحال بودیم که مؤسسه و تریبون ِآن، یعنی فصلنامه ی موسیقی ماهور، در فراسوی مرزها هم دیده شده است. اما این شادی دیری نپایید. در دفتر فصلنامه نشسته بودیم که جوانی وارد شد و خود را مدرس «موسیقی شناسی» ــ دقیقاً با همین لفظ ــ در گروه موسیقی یکی از دانشگاههای کشور معرفی کرد. یکی از دغدغههای همیشگی ما تهیه ی مقاله برای فصلنامه و ارتباط با موسیقیشناسانی است که در حوزه ی ایران و فرهنگهای همجوار کار میکنند. فرصت را غنیمت شمردیم و با او به گفتوگو نشستیم تا ببینیم در چه حوزهای کار میکند و علایقاش چیست. فهمیدیم که او هم به همین موضوعات، یعنی به حوزه ی موسیقایی ایران و فرهنگهای همجوار، علاقهمند است. صحبت کموبیش گل انداخته بود که نمیدانم چه شد، حرفِ یکی ـ دو شماره ی اخیر فصلنامه به میان آمد. متوجه شدیم که آنها را ندیده است. رفتیم بپرسیم که چهطور ندیده است و اگر دسترسی ندارد یک نسخه از هر دو شمارهی آخر پیشکشش کنیم، یا اصلاً نشانی بگیریم و برایش بفرستیم که دیدیم خیر، اصلاً هاج و واج مانده است که فصلنامهی ماهور دیگر چه صیغهای است.
حتماً میتوانید قیافهی ما را، موقعی که با چنین اظهار بی اطلاعیای مواجه شدیم، حدس بزنید. ما که تازه از توجه محیطِ علمی بینالمللی به مؤسسه و فصلنامه قند در دلمان آب شده بود و از این که «جایزهی فاروقی» را برده بودیم با دُممان گردو میشکستیم، ناگهان متوجه شدیم که استاد موسیقیشناسیمان در همین خاکِ وطن اصلاً فصلنامه را نمیشناسد.
قبلاً میدانستیم فصلنامه را، که صدها نسخهاش را هدیه میدهیم، اهل موسیقی کمتر مطالعه میکنند اما دلخوش بودیم که دستکم آن را میشناسند و گاهی نظری میاندازند و خود را دلداری میدادیم که مقالات میمانند و شاید کسی ده سال دیگر به یکی از آنها احتیاج پیدا کند ــ کما این که تجربهی چهاردهسالهی ما نشان داده چنین چیزی درست است ــ اما این که کسی خود را مدرس موسیقیشناسی دانشگاه معرفی میکند و از وجود تنها فصلنامهی تخصصی موسیقی کشور بیخبر باشد شیرینی «جایزه ی لوییس ایبسن الفاروقی» را از یادمان برد. یکی از دوستان میگفت بیایید یک بار یکی دو سطرِ بیربط داخل مقالات بنویسیم و ببینیم چند نفر متوجه میشوند. من که میترسم اگر این کار را هم بکنیم بیشتر از آن طرف آبها تذکر دریافت کنیم تا از این طرف.