همه به او مشکوکاند. به نظر بچهها، بوی تقلب از کارنامهی زرافه بالا زده، اما زرافه زیر بار نمیرود که نمیرود!
شیر و خرس و شتر، حسابی اعصابشان اسبی است و زرافه را دوره کردهاند. آخر رقابت اصلی بین آنها بود اما زرافه همه را غافلگیر کرد. حالا همه به گردن درازش گیر دادهاند و میگویند: «تو اگه جواب یه سؤال ورقهات رو هم میدونستی، تا فرمانِ مغز از اون گردن درازت رد بشه و به سمهای بلندت برسه، وقت امتحان تموم شده و...!»
آقای بز، معلم سبز و زرد چشیدهی مدرسه هم به این موضوع مشکوک شده، یعنی تحت تأثیر حرف بچهها قرار گرفته، اما چیزی به روی خودش نمیآورد.
حتی موش کور هم که در عمرش چیزی ندیده، میگوید: «با همین دو تا چشای خودم دیدم که زرافه با اون گردن درازش از روی دستم تقلب کرد!»
بههرحال زرافه گردنش را صاف میکرد و زیر بار هیچکدام از این حرفها نمیرفت. خلاصه روز جشن کارنامه، مدال شاگرداولی را با زحمت، گردن جناب زرافه انداختند.
آنشب عذابوجدان، گلوی زرافه را سفت و سخت گرفت و نگذاشت تا صبح بخوابد. شاگرداول کلاس تا خود صبح گریه میکرد و هی از خودش میپرسید: «تقصیر من چیه که گردنم درازه و خب، بچهها هم خودشون هوای ورقههاشون رو نداشتن؟!»