کلاهقرمزی و بچهننه گرچه عنوان فیلم کودک را یدک میکشد ولی عمده مخاطبانش بزرگسالان هستند. ایرج طهماسب و حمید جبلی در طول نزدیک به دو دهه موفق شدهاند به مخاطبان وفاداری دست یابند که با آمدن هر فیلمی با عنوان کلاهقرمزی به تماشایش مینشینند. این بچههای دیروز و جوانان امروز 10سال پیش هم عمده تماشاگران فیلم «کلاهقرمزی و سروناز» بودند.
در واقع کلاهقرمزی تبدیل به نوستالژی تماشاگری شده که کودکی از دست رفتهاش را جستوجو میکند. به همین دلیل است که صرف وجود چند سکانس بامزه و لحظاتی شیرین برای این مخاطب کفایت میکند و اینکه کلاهقرمزی به عنوان یک فیلم سینمایی چیزهای زیادی کم دارد چندان اهمیتی نمییابد. در واقع هر سهفیلم کلاهقرمزی با معیار استانداردهای سینمایی فاصله قابل توجهی دارند و اگر در گذر زمان «کلاهقرمزی و پسرخاله» نسبت به کلاهقرمزی و بچهننه فیلم بهتری به نظر میرسد صرفا دلایل نوستالژیک دارد. البته در سینمایی که منتقدان بیشتر بر اساس آنچه در افکار عمومی تثبیت شده نقد مینویسند و ارجاع به متن(آن هم فیلمی که سالها پیش ساخته شده) جایگاه چندانی ندارد، طبیعی است که برای انتقاد از فیلم سوم این سری، از فیلم اول که در سالهای نسبتا دور دیده شده تحسینهای اغراقآمیز صورت گیرد. البته درصد قابل توجهی از منتقدان امروز زمان اکران کلاهقرمزی و پسرخاله دوران کودکیشان را پشت سر میگذاشتند و به عنوان مخاطب کودک، با این فیلم ارتباط برقرار کرده بودند.
به هر حال پدیده کلاهقرمزی به عنوان سری فیلمهایی که دستکم از جهت جذب مخاطب و رونق گیشه آثاری مهم محسوب میشوند قابلیت بررسیهای گستردهتری را دارند. با معیارهای زیباییشناسانه چه در فیلمنامه و طرح داستانی و چه در اجرا، هر سهفیلم بیشتر تلویزیونی هستند تا سینمایی و اصلا مدیوم مناسب کلاهقرمزی هم برنامه تلویزیونی است نه فیلم سینمایی. شاید هم به همین دلیل است که طهماسب و جبلی برنامههای تلویزیونی زیادی را با عروسکهای محبوبشان تولید کردهاند و به عنوان برنامهساز به دستاوردهای قابل توجهی دست یافتهاند ولی در این سالها تنها سهفیلم سینمایی روی پرده فرستادهاند؛ فیلمهایی که در گسترش آیتمهای تلویزیونی خیلی موفق نیستند و مهمترین ویژگیشان همان زنده کردن خاطرات کودکی برای بچههای دیروز است؛ کسانی که در طول سال زیاد به سینما نمیروند و تنها باید پدیدههایی از این جنس اکران شوند تا پایشان به سینما باز شود.