اما چرا ادعا میکنیم فیلم با آنکه میخواسته جنبه داستانی خود را پررنگتر از جنبه مستند نشان دهد، نتوانسته به این مهم نایل آید؟ بزرگترین پاسخ به این سؤال، نبود یک شخصیتپردازی کلاسهبندی شده برای کاراکترهای معدود فیلم است. فیلم، عملا روی دوکاراکتر رضا و نسیم در کشوقوس است؛ بهعبارتی مخاطب میخواهد یک ابزورد دراماتیک از جهان این دو نفر را مشاهده کند اما این اتفاق برای شخصیت رضا با کمبود زیاد و در مورد شخصیت نسیم با فقدان تمام مواجه است.
از رضا شروع میکنیم که شاهرگ اصلی روایت قصه است. رضا در فیلم، بهعنوان شخصیتی معترض نشان داده میشود که در بسیاری از صحنهها، در مقام عصیانگر ظاهر میشود اما این عصیانگری از کجا میآید؟ فیلم جوابی برای این پاسخ ندارد. رضا با وجود اینکه معروف و مشهور و بعدها متمول است باز اسیر این اعتراضات درونی و بیرونی و غم مفرطی است که گویی تمام وجودش را در برگرفته؛ غمی که در نهایت، آن حادثه را برایش رقم زده و او را به بیمارستان میفرستد. پروسه نشان دادن این غم در فیلم ابتر است. ما به جز آن تصاویر نصفهو نیمهای که از زندگی هنری رضا میبینیم، دیگر هیچ رهیافتی از زندگی درام او بهدست نمیآوریم و حال آنکه نمیشود بیتوجه به فضاهای رئال زندگی یک فرد، مشخصا وارد حریم تخصصی فعالیت او شد. پس رضا تحلیل درستی از یک شخصیت رئال ندارد؛ شخصیتی که قرار است بهعنوان فردی از جامعه ما بوده که ما نمیتوانیم با این کاراکتر، در مقیاس بالایی ارتباط برقرار نماییم. به نسیم میرسیم که به نوعی راوی پس و پیش کردن سکانسهای فیلم است.
دادههای فیلم در مورد شخصیت نسیم این است که او خبرنگار حوزه اجتماعی است که بهدلیل نبود نیرو در تحریریه روزنامه، کارهای سرویس اقتصادی و سپس عهدهدار تهیه گزارشی مستند از زندگی رضا صادقی میشود، مستأجر است و نامزد دارد و گویا خودش هم اجاره خانهاش را میپردازد! نسیم که در روز اول، نسبت به موسیقی پاپ بیعلاقه است، پس از یک پرسه ژورنالیستی در میان دوستان و همکاران رضا صادقی، به قدری شیفته این گزارش میشود که بهصورت داوطلبانه، در ادامه کار نیز قصد پیگیری این گزارش را دارد درحالیکه همین شخص، با اصرار فراوان سردبیر برای تهیه گزارش اولیه فرستاده میشود. خب این همه علاقه از کجا آمده؟ چه فرایندی در فیلم ما را به این میزان از علاقه میکشاند؟ شخصیتی که به قول شوهر خواهرش، علاقهمند به موسیقی پیرمردی است چه میشود که در خلوت شب خود آهنگهای رضا صادقی را گوش میدهد و خیلی سمج، در پی باز کردن لایههای زندگی رضا صادقی است؟ما این تحول را در فیلم نمیبینیم. حتی سردی حاکم بر میمیک صورت نسیم تا انتهای فیلم نیز نمیتواند ما را به این باور برساند که شخصی که فقط از رضا صادقی، نام او را بهعنوان خواننده پاپ میداند، تا این اندازه علاقهمند به وی نشان دهد. البته غایت مفهومی فیلم در این زمینه، علاقهمندی تدریجی نسیم به خوانندهای بود که هیچ شناختی از وی نداشت و در طول پروسه تهیه گزارش به این علاقهمندی میرسید اما فیلم نتوانست این علاقهمندی تدریجی را نشان دهد.
گره گم این کاراکتر تنها به اینجا ختم نمیشود. اصرار فیلم بر اینکه وی نامزد دارد، چه دلیلی میتوانست داشته باشد؟ اصلا نامزد او کیست و چرا در تماسهایی که نسیم با او برقرار میکند صحبتی نمیکند؟ اینها تمام مشکلاتی است که بر سر شخصیتپردازیهای داستان فیلم وجود دارد؛ مشکلاتی که با توجه به روایت پی در پی فلاشبکها، تنها منجر به خلق گرههای کور برای مخاطب میشود تا یک حظ ساختاری.
رسالت فیلم، سلامت و رسیدن صحیح و آرمان خواهانه قهرمان داستان به قلههایی دوردست است. رضا، تمام این مسیر را به درستی میپیماید: از ساز زدن در مراسم عروسی و رستورانها بیزار است، نمیخواهد با استفاده از شهرتش، از هر طریقی کسب درآمد کند، گذشته خود را فراموش نکرده و نمیخواهد با توجه به شرایط ممکن، به خوانندهای غیرمجاز تبدیل شود اما فیلم در انتها نمیتواند تفسیری روشن از این سلامت و پیشرفت داشته باشد. دیالوگ انتهایی فیلم از زبان سردبیر روزنامه که آشکارا همگام با جریان ماتریالیستی (که روبهروی جریان هنری در فیلم قرار دارد) پیش میرود، نمیتواند ما را به یک نتیجه صرف برساند. آنجایی که او خطاب به نسیم که به سرعت در حالا بالا رفتن از پله است میگوید: زندگی رضا صادقی رو ببین. میخوای بشی یکی مثل اون؟ حالا همین دیالوگ را با صحنه تجمع هواداران صادقی در مقابل بیمارستان و خواندن یکی از ترانههایش مقایسه کنید. فیلم در امر نتیجه گیری، با وجود اینکه یک پارادوکس منطقی را نشان میدهد، نمیتواند به یک نتیجهگیری اخلاقی واحد دستیابد؛ این پایان غیرکلاسیک برای فیلمی مستند، نمیتواند چندان دلچسب باشد.
تعدد مصاحبهها بهگونهای که فیلم برای لحظاتی کاملا از مسیر داستانگوییاش خارج شده و به مستندی صرف تبدیل میشود، وجود سکانسهایی که هیچ بار داستانکی جدید برای فیلم به همراه نداشته و حتی نمیتواند بهعنوانی مهرهای برای پیشبرد داستان مطرح باشد نظیر سکانس بیمارستان دوست رضا و دیالوگهای دو طرف مبنی بر پیدا کردن مواد در جیبش که هیچ الزامی برای طرح نداشت، عدمپایبندی به ظرایف داستانی نظیر صحنههایی که دوستداران رضا صادقی در قسمت ورودی بیمارستان منتظر شنیدن خبری از حال او هستند اما نسیم با بیان جملاتی کمیک، به راحتی وارد بخش مراقبت شده و به راحتی میتواند از همراهان رضا صادقی فیلم بگیرد یا زمانی که طرفداران صادقی در بیرون بیمارستان برای او میخوانند و او به راحتی بر بالین رضا میرود و با او حرف میزند ازجمله نقاط تاریکی است که متأسفانه بیخداحافظی از آنها استفاده کرده است.
بی خداحافظی، تمام تلاش خود را میکند تا اثری موضوع محور باشد تا شخصیت محور و این مهم برای فیلمی که سوپراستار موسیقی را در خود میبیند بسیار سخت است؛ با توجه به تمام مشکلاتی که فیلم با آنها دست و پنجه نرم میکند اما بیخداحافظی توانسته رسالت خود را به خوبی پیاده کند گرچه در راه طرح و نتیجهگیری آن با ابهامات و مشکلات فراوانی مواجه است اما همین که نخواسته به واسطه نام و حضور رضا صادقی، به فیلمی سفارشی و صرفا برای گیشه تبدیل شود، نشانه شرافت و پایبندی به اصول ارزشیای است که میتوان آن را در لابهلای فیلمنامه و حتی آرمانهای نشان داده شده رضا در طول فیلم به درستی مشاهده کرد.