نویسندهها از دفترچههایی که داشتند یا نداشتند و نقش این دفترها در زندگی حرفهایشان حرف زدند. بحث خوبی بود و چون خوب بود ادامهاش دادیم و این بار هم پای صحبت سه نویسنده مینشینیم تا از تجربههایشان و رابطهشان با دفترچه یادداشت بگویند. کمکم به سراغ دیگر ابزارها و تکنیکهای نویسندگی هم میرویم. ولی از شما هم کمک میخواهیم. شما دوست دارید نویسندههایی که برای کودکان و نوجوانان مینویسند، در کارگاه ادبیات از چه چیزهایی حرف بزنند. منتظریم.
جمالالدین اکرمی
تقریباً میشود گفت در زندگی حرفهایام دفتر یادداشت نداشتهام. هرچیزی را که به ذهنم میرسد یک گوشه یادداشت میکنم. اما این یادداشت در دفتری با موضوعی خاص اتفاق نمیافتد. در برگه هایی پراکندهاند که پیش آمده آنها را جایی جا بگذارم یا گم کنم.
حافظهی آدم خیلی قوی نیست و نمیشود هرچیزی را که به ذهن میرسد به خاطر سپرد. من کلی کاغذ دارم که توی هرکدام از اینها سطرهای شعر را که به ذهنم میرسد یادداشت میکنم تا بعداً سراغشان بروم و از آنها استفاده کنم. چون در شعر هر جمله یا سطری که به ذهنت میرسد مستقل است و کارایی دارد. اما در مورد داستان و نوشتن رمان قضیه فرق میکند.
من هروقت تصمیم میگیرم تکهای از رمانم را بنویسم، مینشینم و روی یک بخش یا فصل کار میکنم و بعد، آن را در بدنهی رمان به کار میبندم. دقیقاً مثل سرهم کردن قطعات یک وسیلهی خانگی یا کلاژ کردن است.
اما الآن که دارم فکر می کنم به نظرم میآید خوب است یک دفتر برای نوشتن سوژههایمان داشته باشیم. آن هم وقتی این سوژهها زود از ذهن آدم میرود. خیلی وقتها شده وقتی به کاغذهایم سرک کشیده و نوشته هایم را خواندهام باورم نشده که آنها را من نوشتهام. این جاست که اهمیت داشتن یک دفتر برای این سوژهها معلوم میشود.
برای نوجوانان نوشته است:
- بازگشت پروفسور زالزالک
- آخرین آواز مترسک
لاله جعفری
من در خانه دو تا دفتر دارم. یکی برای نوشتن کارهای روزانه و یک دفترچه یادداشت هم برای فکرهایی که به ذهنم میرسد. تمام فکرهایم را یادداشت میکنم تا در فرصت مناسب به سراغشان بروم و رویشان کار کنم. یک فایل مخصوص هم در کامپیوترم دارم که وقتی مشغول نوشتن و کاری دیگر هستم اگر سوژهای غیرمرتبط با کاری که مشغولش هستم به ذهنم رسید، در آن فایل ذخیرهاش کنم.
دفتر کارهای روزانهام هم همیشه دم دستم است. صبح که بیدار میشوم، کارهایی را که باید در آن روز انجام بدهم یادداشت میکنم و روزم آغاز میشود. اما این دفتر همیشه گم میشود و وقتی روز به پایان میرسد و فردا از راه می رسد، دفترم را در جایی که انتظار ندارم، پیدا میکنم. بر خلاف آن، دفترچه یادداشتم همیشه همراهم است.
دفتری کوچک با جلدی زیبا و برگههای کاهی. نوشتن بر برگههایش را دوست دارم. چون کاهی است و وقت نوشتن حسی دوستداشتنی به آدم میدهد. به نظرم داشتن یکی از این دفترها برای کسی که به نوشتن نگاهی جدی دارد لازم است. آدم حتی ممکن است وقت رد شدن از خیابان در ذهنش جرقهای زده شود. چون چند سال بعد که نویسنده با کمبود سوژه روبهرو میشود و یا تعداد این جرقه ها کم میشود میتواند روی خیلی از این سوژهها فکر و رویشان کار کند.
دفترچه یادداشت بانک فکری آدم است. مثل این میماند که تو سوژه ها را برای روز مبادا در آن ذخیره میکنی و بعداً که دستت خالی ماند ذخیرههایت را از این بانک درمیآوری. در این بانک فکری میتوانی یک ویژگی از یک شخصیت، ایده و یا موقعیتی را که به نظر جذاب میرسد بگذاری تا وقت مناسبی که بتوانی از آن بهترین استفاده را ببری.
برای نوجوانان نوشته است:
- کیک تولد
- کریمخان زند
شهرام شفیعی
دفترچهی اعتماد به نفس
داشتن دفترچه یادداشت برای طنزنویس، ضروری است. من همیشه یک دفترچهی خیلی کوچک توی جیبم دارم و کشفهایم را تویش مینویسم. این دفترچه به من امکان میدهد که یک نویسندهی تمام وقت باشم.
راستش در طول شبانه روز، شوخیها، لطیفهها، توصیفهای خندهدار، ایدهها و جرقههای زیادی برای پیشبرد داستان به ذهنم میرسد که همه را یادداشت میکنم. میز کارم در خانه، جایی برای چسباندن این یادداشتها به یکدیگر است. البته ناگفته نگذارم که همیشه متوجه میشوم بسیاری از یادداشتهایم به هیچ دردی نمیخورند.
همانطور که خبر دارید، طنز نویس همیشه از طرف کتابخانهها، مدرسهها و حتی دانشگاهها دعوت میشود تا در دیدارهایی شرکت کند. در این جلسهها، شنوندگان دوست دارند که هم چیزهایی دربارهی طنز یاد بگیرند و هم بخندند... من عادت ندارم در این جلسهها از روی کتابهایم چیزی برای جمع بخوانم. بلکه حرف را از یک جا شروع میکنم و زود هم کار را به طنز و شوخی میکشانم. همه از این که من چهقدر شوخی بلدم، تعجب میکنند. نکته این است: همیشه دفتر یادداشت کوچولویم را همراهم دارم و نگران نیستم که کم بیاورم. دفتر یادداشتم به من اعتماد به نفس میدهد.
یک خاطره هم برایتان بگویم. یک شب که با همسر و بچههایم بیرون رفته بودیم، دزد به خانهمان آمد. دزد، همه جا را وارسی کرده بود اما هیچ چیز گران بهایی با خودش نبرده بود. فقط به این علت که ما هیچ چیز گران بهایی نداشتیم. او فقط دفترچه یادداشت قرمز رنگ مرا با خودش برده بود تا لج مرا در بیاورد. چند لحظه بعد، پلیس به خانهی ما آمد و پرسید چه چیزهایی سرقت شده است. من گفتم: «مقداری یادداشتهای خندهدار مثل شوخی و لطیفه.»
پلیس گفت: «یک نمونهاش را بگویید تا اگر دفتر یادداشت پیدا شد، بفهمیم مال شماست.»
من چند نمونه را که یادم بود، گفتم و آقای پلیس خندید. روز بعد، دزد محترم، دفترچه یادداشت را از سر دیوار، توی خانه انداخت. او با خواندن یادداشتهایم، فهمیده بود که شغل من چه قدر سخت است و دلش برایم سوخته بود.
برای نوجوانان نوشته است:
- مرغ سوخاری برای جنازه
- آن مرد در باران رفت