با وجود این احزاب در ایران کارکردی سوای کارکرد واقعی احزاب در دیگر کشورهای صاحب دمکراسی یافتهاند. اغلب احزاب وطنی تمام فعالیت خود را معطوف به حضور در انتخابات میکنند و در سایر مناسبات سیاسی و اجتماعی حضور چندان چشمگیری ندارند. چنین احزابی که بخش قابلتوجهی از احزاب سیاسی کشور را تشکیل میدهند، در میان جامعه با عنوان احزاب فصلی و موسمی شناخته میشوند. اما در چند سال اخیر گونه جدیدی از احزاب در کشور شکل گرفته باعنوان «احزاب خانوادگی»!
به این آمار توجه کنید«240حزب مجوزدار در کشور وجود دارد».«240» عدد قابلتوجهی است در مقابل میزان کارایی احزاب و نقشی که در جهتگیری سیاستهای نظام دارا هستند. با این حال، ایران کشوری دو جناحی محسوب میشود و تمام این احزاب در قالب دوجریان اصولگرا و اصلاحطلب دستهبندی میشوند.
و باز به این خبر توجه فرمایید: «برخی از احزاب دارای مجوز، از ابتدای شکلگیری خود تاکنون هیچ کنگره و مجمع عمومیای تشکیل ندادهاند»، یا اینکه «حزب مشهوری در کشور هست که ظاهرا قائل به برگزاری کنگره نیست و وقتی از آنها سؤال کردیم چرا از بدو تشکیل، کنگره برگزار نکردهاید، طرف سؤال ما که آدم متشخصی هم هست در جواب گفت: ما دیوانه نیستیم که کنگره برگزار کنیم. اگر این کار را انجام دهیم حزب از دست ما خارج میشود و بهدست جوانان میافتد». اینها همه سخنان دبیر کمیسیون ماده10 احزاب است. اما چنین وضعیتی چرا و چگونه بهوجود آمده؟
احزاب بهطور کلی بسترساز توسعه دمکراسی و مردمسالاری بهشمار میروند. از این حیث امروز در تمامی جوامع از احزاب سیاسی بهعنوان مجاری مطمئن مشارکت سیاسی و در عین حال از مشخصههای بارز یک جامعه سیاسی سالم و پویا یاد میکنند. بر این اساس در بسیاری از کشورها احزاب نردبان انحصاری و تنها راه دستیابی به قدرت محسوب میشوند. با این حال خود احزاب به مثابه جامعهای کوچک، از اعضایی تشکیل شدهاند که بایستی در یک فرایند قانونی و مکانیسمی سالم جریان جابهجایی قدرت در آنها شکل بگیرد. از اینرو کنگره و مجامع عمومی بهعنوان جایگاه اصلی انتخاب مدیران حزب، ضامن بقا و پویایی احزاب محسوب میشوند. اما در کشور ما اغلب احزاب هرگز کنگرهای تشکیل نمیدهند و انتخاب اعضای شورای مرکزی و مدیران حزب بهگونهای غیرشفاف صورت میپذیرد. در معدود احزابی هم که در آنها بهطور منظم یا به تناوب کنگره تشکیل میشود، بسترهای مناسب جهت چرخش مدیران و امکان ورود و رشد نخبگان وجود ندارد و در عمل شاهد تکرار برخی نامهای آشنا در راس احزاب و سیکل معیوب مدیریت در آنها هستیم؛ روندی که از عدماعتقاد و اعتماد به رأی اعضای فرودست حزب ناشی میشود.
دمکراسیگریزی واقعیت تلخی است که در برخی احزاب کشورمان جاری و ساری است. در اینجا سؤالی مطرح میشود و آن اینکه مردم چگونه باید به احزابی که ذاتا و ماهیتا به دمکراسی و جابهجایی قدرت اعتقادی ندارند، بهعنوان چرخدندههای دمکراسی نظام اعتماد کنند؟ عدمپذیرش شکست در انتخابات دیگر آفتی است که از رهاورد همین عدماعتقاد قلبی به دمکراسی، برای احزاب محتمل است.
احزاب خانوادگی یا خانواده حزبی
اما اینها تنها ایرادات وارد به نظام تحزب در ایران نیست و صاحبنظران ایرادات بسیار زیادی درخصوص نحوه تشکیل و عملکرد احزاب برمیشمارند. اما در این میان پدیده احزاب خانوادگی که چند سالی است در کشور ما ظهوریافته بهعنوان یک مدل بومی و منحصر به فرد مطرح است. هرچند نخبهپروری یکی از کارکردهای اصلی احزاب در تمامی جوامع محسوب میشود اما در ایران اساسا حزب از گردهمایی چند نفر از مدیران و نخبگان سیاسی صاحب نفوذ بهوجود میآید. این افراد که غالبا دارای اشتراک دیدگاه و قرابت فکری هستند، تلاش دارند تا با تشکیل حزب، به نوعی ابزار قدرتی در جهت پیشبرد اهداف خود فراهم سازند. با این حال ظاهرا این قرابت فکری، در مواردی جای خود را به قرابت نسبی میدهد. بدین شکل که به جای آنکه هیأت مؤسس حزب از تجمع افراد نخبه سیاسی تشکیل شود، با اجتماع چندنفر از خویشان یک چهره سیاسی، حزبی تشکیل میشود که تنها مرام آن پیگیری منویات سیاسی چهرهمحوری حزب که معمولا عنوان دبیرکل را نیز به یدک میکشد است. در چنین احزابی که معمولا از یک شورای مرکزی ثابت با حضور باجناقها و برادران و... تشکیل میشود کمتر توجهی به کارویژههای احزاب نمیشود و تنها کارکرد حزب ایجاد القاب و عناوینی است که در پس اسم آقای دبیر کل قطار میشوند. چنین برداشت نازلی از حزبگرایی، درنهایت به ظهور پدیدهای استثنایی در فضای سیاسی کشور منجر شده به نام احزاب خانوادگی.
حزب؛ ابزاری برای کسب قدرت
با تعمق در معنا و کارکردهای حزب بهعنوان سازمان سیاسیای که از تجمع همفکران و طرفداران یک آرمان مشترک تشکیل شده و دارای تشکیلات منظم، برنامههای سیاسی کوتاهمدت و درازمدت برای نیل به آرمانها و بهمنظور بهدستگیری قدرت سیاسی و یا اعمال یا حفظ قدرت سیاسی است و با توجه به معنا و چگونگی شکلگیری احزاب خانوادگی بهخوبی درمییابیم که تنها اشتراک حزب بهمعنای واقعی کلمه با حزبهای خانوادگی، در تمایل به کسب قدرت محدود میشود.
هرچند احزاب خانوادگی در اصطلاح بهمعنای حضور افرادی با نسبتهای فامیلی نسبی یا سببی در هسته مرکزی حزب است اما شاید بتوان با تفسیری موسع برخی احزاب دیگر را نیز در این دایره جا داد؛ بهعنوان مثال برخی از احزاب موجود در کشور که غالبا نیز در زمان انتخابات بروز و ظهور سیاسی پیدا میکنند، در عمل حلقههای به هم متصل یک زنجیر واحد هستند که تنها در نام و عنوان از حزب مادر مستقلند. این احزاب که در عمل همگی تابع سیاستهای حزب اصلی یا پدرخوانده هستند، در زمان انتخابات کارکرد اصلی خود را نشان میدهند.
حزب و سودای قدرت
همانگونه که در ابتدای گزارش آمده، تمامی 240حزب موجود در کشور در نهایت در قالب دو جریان اصولگرا و اصلاحطلب دستهبندی میشوند و تا پیش از اتفاقات رخداده پس از انتخابات ریاستجمهوری سال88، رقابت اصلی میان این دو جریان شکل میگرفت. بر این اساس و با لحاظ این واقعیت که اغلب احزاب موجود، توان کافی برای حضور مستقل در این رقابت را ندارند، هر یک از احزاب سعی میکنند در یک رقابت درونگروهی، سهم بیشتری از لیست نهایی برای خود کسب کنند. در چنین شرایطی قطعا حضور احزاب بیشتر از یک مجموعه سیاسی، بهمعنای افزایش وزن آن مجموعه و به تبع آن سهم بیشتر از لیست نهایی خواهد بود.
بهطور قطع در چنین کلونیهای سیاسیای که در قالب حزب نمایان میشوند، برنامه محوری، برگزاری کنگره و نشستهای فصلی، کار تشکیلاتی، شفافیت مالی، التزام به پاسخگویی و شفافبودن مواضع، معنای خود را از دست میدهند و عدمفعالیت آنها در فواصل میان دو انتخابات چندان دور از تصور نخواهد بود.
از سوی دیگر کادرسازی و آموزش سیاسی، تربیت مدیران، شکلدهی افکار عمومی و پیگیری مطالبات عمومی در چارچوب قوانین و ساختار مدیریت کشور، همه از کارکردهای مرسوم یک حزب است؛ اما در عمل احزاب در کشور ما نهتنها قابلیت جریانسازی ندارند بلکه گاهی دیده شده که در مقاطع مختلف و بسته به اقتضای جو عمومی جامعه و مطالبات روز مردم، تغییراتی اساسی در رویکردها و مواضع خود ایجاد میکنند.
ناگفته پیداست که چنین برداشتهای سطحپایینی از حزب و نگاه ابزاری به آن، خود عاملی بازدارنده خواهد بود در مقابل توسعه تحزب و حزبگرایی در میان مردم و مسئولین. در چنین وضعیتی که احزاب بهدلیل کارکردهای متفاوتی که با فلسفه وجود حزبهای سیاسی در کشور یافتهاند، تمایلی برای رهبری افکار عمومی و داشتن پایگاههای مردمی از خود نشان نمیدهند، طبیعی است که مردم نیز علاقه چندانی به سپردن سرنوشت سیاسی و اجتماعی خود بهدست احزاب از خود نشان ندهند. اما رویگردانی عمومی از احزاب، خود آغاز انحراف دیگری است به نام حزبگریزی و افتخار به عدماعتقاد به حزب و عملکرد حزبی که این روزها شاهد آن هستیم؛ انحرافی که در نهایت میتواند به بروز شکل جدیدی از خودکامگی بینجامد.