کرمپور که با هیچ معیاری در رده کارگردانان معتقد به فرمولهای امتحانپسداده جای نمیگیرد در نخستین کار تلویزیونیاش چرخش نشان داده و به جای آزمون و خطاهای همیشگیاش از روشهای معمول مجموعهسازی استفاده کرده است. قصه خانواده منسجمی که همگی تحت لوای یک بزرگتر زندگی خوشی را میگذرانند و بعد این کانون گرم دچار رخنه ناشی از توطئه بدخواهان و یا سوءتفاهمات خانوادگی و... شده و از هم میپاشد، قصه تازهای نیست و پیش از این در قالب سریالهایی مانند مثل هیچکس (عبدالحسن برزیده)، پدرسالار (اکبر خواجویی) یا سریال قدیمیتر عطر گل یاس (بهمن زرینپور-1370) و بسیاری از مجموعههای دیگر شاهد چنین روایتی بودهایم اما زمانیکه نام کرمپور بهعنوان راوی این قصه هرچند تکراری به میان میآید دستکم مخاطبین حرفهایتر انتظار کاری متفاوتتر از آنچه روی آنتن رفت را انتظار میکشیدند که البته اینگونه نشد.
دو اشکال عمده را میتوان به شیوه روایت مجموعه وارد دانست؛ نخست آنکه سازندگان برای بیان داستانشان به نقاط عطف و فرازوفرودهایی که برای روایت پرکشش هر داستانی الزامی است کم توجه بودهاند و نتیجه این شده که بیننده این مجموعه از همان اول کار با یک مجموعه کاملاً رو مواجه میشود که حتی فرصت یک غافلگیری ساده را هم از او دریغ میکند تا همهچیز کسلکننده برگزار شود. بهعنوان نمونه از همان قسمت اول سریال به جای بهکارگیری یک تعلیق پیشپاافتاده در معرفی آدم منفی قصه، التفات (آتیلا پسیانی) با بیظرافتی تمام وارد میشود و تا انتها هم بر همین مسیر بیظرافت پیش میرود و یا از سوی دیگر مشخص نمیشود حامد (حمید ابراهیمی) که از همان روزهای اول شکلگیری بحران به سوءنیت التفات پی برده چرا باز به معاشرت با او و دوری از خانوادهاش ادامه میدهد تا بیشتر در بحران فروبرود و نتیجه این پرداخت تخت و بیش از حد ساده این میشود که قصهای که ظرفیتش را داشت تا دستکم تعداد متوسطی بیننده را پای گیرندهها بنشاند به یک اثر خنثی و قابل پیشبینی بدل میشود. این در حالی است که حتی در نمونههای متوسطی مانند سریال مثل هیچکس هم سیر وقایع و اتفاقات گامبهگام و حسابشده پیش میرفت و پازلهای درام بهگونهای چیده شده بود که مثلا انتظارش میرفت که برادر کوچکتر(باز هم حمید ابراهیمی) در برابر برادر ارشد (داداشی با بازی حسین یاری) بایستد و بعد کل خانواده دچار مصیبتهایی شود.
اما نقطه ضعف دیگر مجموعه نحوه شخصیتپردازی کاراکترهاست که با تأکید بیش از حد بر دو سه کاراکتر مثل حاجحیدر و خواهرش (داریوش ارجمند و رؤیا تیموریان) و بیش از حد گذرا عبورکردن از سایرین (بهخصوص فرزندان خانواده حاجحیدر) بیننده را از یک امکان دیگر یعنی فرصت همذاتپنداری با کاراکتر محروم میکند و بنابراین بیننده نهتنها با آنها همدردی نمیکند بلکه حتی بهعنوان یک ناظر بیرونی از درک بسیاری از کنش و واکنشهای آنها هم عاجز است و این ایراد کمی نیست. میزان تأسف وقتی بیشتر میشود که به فهرست بازیگران بزرگ مجموعه که کمتر پیش میآید در یک مجموعه دور هم جمع شوند نگاهی بیندازیم و حسرت بخوریم که چقدر دیگر باید بگذرد و چه عوامل مختلفی باید دوباره دست بهدست هم دهند تا بتوان آنها را دوباره دور هم جمع کرد و البته به فکر خلق اثری در حد نام و شأن مهدی کرمپور بود.