در باره ناآگاهی و یا استفاده نادرست انسان از دادهها و داشتههایش در زندگی حکایت زیبایی وجود دارد که نشان میدهد، عدم توجه و ناآگاهی، انسان را دچار گرفتاری، سختی، ذلالت، گمراهی و در نهایت پشیمانی خواهد کرد.
حکایت آن است که روزی، مردی همسر و سه فرزند خود را ترک کرد و در پی روزی خود و خانوادهاش راهی سرزمینی دور میشود... فرزندانش او را از صمیم قلب دوست داشتند و به او احترام میگذاشتند. گذشت زمان آنها را دل تنگ پدر کرده و کم کم، هر آنچه از آن، پدر بود، حکم تقدس نزد آنها پیدا کرد.
پس از گذشت مدت طولانی، نامه اول پدر به دست آنها رسید. بچهها نامه را باز نکردند تا آنچه در آن بود را بخوانند، بلکه یکی یکی آن را در دست گرفته، بوییدند، بوسیدند و گفتند: این نامه از طرف عزیزترین کس ما است. نباید آسیبی به آن برسد.
سپس بدون این که پاکت را باز کنند، آن را در کیسهی مخملی زیبایی که از مادر گرفته بودند، قرار دادند ... هر چند وقت یکبار نامه را از کیسه درآورده و غبار رویش را پاک کرده، بوسیده و دوباره در کیسه میگذاشتند...
سالیان سال آنها با هر نامهای که پدرشان میفرستاد، همین کار را میکردند. یعنی بدون آنکه آن را باز کرده و از محتوای آن آگاه شوند، آن را با احترام به درون کیسه رها میکردند.
زندگی خانواده روز به روز بد و بدتر میشد...تا آنکه روزی پس از گذشت سالها پدر به خانه باز گشت.
او دید که به جز یکی از پسرانش کسی دیگر برای او باقی نمانده است. پدر از تنها پسرش پرسید: مادرت کجاست؟
پسر گفت: سخت بیمار شد و چون پولی برای درمان او نداشتیم، حالش وخیم تر شد و جان سپرد.
پدر گفت: چرا ؟ مگر نامه اولم را باز نکردید ؟ برایتان در پاکت نامه پول زیادی فرستاده بودم!
پسر با تعجب و تردید گفت: نه...
پدر پرسید: برادرت کجاست ؟
پسر گفت: بعد از فوت مادر کسی نبود که او را نصیحت کند، او هم با دوستان ناباب آشنا شد و با آنان رفت .
پدر تعجب کرد و گفت: چرا؟ مگر نامهای را که در آن از او خواستم از دوستان ناباب دوری گزیند، نخواندید؟
پسر با شرمندگی و خجالت پاسخ داد: نه ...
مرد این بار با تحکم پرسید: خواهرت کجاست؟
پسر با همان آشفتگی گفت: او هم با همان پسری که مدتها خواستگارش بود ازدواج کرد. الآن هم در زندگی با او شور بخت است.
پدر با تأثر و دلتنگی گفت: او هم نامه من را نخواند که در آن نوشته بودم، این پسر آبرودار و خوش نام نیست و من با این ازدواج مخالف هستم؟
پسر گفت: نه ...
حال به اوضاع و احوال این خانواده توجه کنید! میدانید، چگونه و چرا این خانواده از هم پاشیده شده است؟ حال به کتاب ارزشمندی که روی طاقچه یا در کتابخانهای خود قرار دادهاید، نگاهی بیندازید. برخیها این کتاب خاص را تنها درون یک جعبه کندهکاری شده هنری یا صندوقچه مخملی زیبا قرار میدهند؛ اما انرا به کار نمیبندند... وای بر ما ... آیا رفتار برخی از ما با کلام خدا با قرآن، مانند رفتار آن بچهها با نامههای پدرشان نیست؟!
همانگونه که آنها نامههای پدر را بوئیده، بوسیده و با احترام در جعبهای نهادند برخی از ما نیز متاسفانه فقط این کتاب تعالیم آسمانی را میبوسند، میبندند و در کنجی با احترام نگه میدارند. کم از آن میدانند و کم از آن میخوانند. از ارزشهایی که درون سطرهای آن است، آگاهی ندارند و... حال آن که قران سرشار از آموزهها برای یک زندگی سعادتمندانه است.
هدایت، سلامت، خوشبختی، ثروت و... هر آنچه که یک انسان در طول عمر خود بر روی این کره خاکی بدان نیاز دارد. تنها و تنها در درون این گنجینه گران بهاء است.