با نور آنهاست که جلوی پای خودمان را میبینیم. با کمک نور آنها اشیا را درک میکنیم و به نگاه تازهای از جهان میرسیم و تکلیفمان را با تاریکی روشن میکنیم.
آنها در هرجای جهان که باشند، از سایهها هراسی ندارند. تمام بودنشان تنها برای این است که نور بدهند و روشنی فراهم کنند، برای من و تویی که کورمال کورمال در کورهراههای جهان راه میرویم و دستمان را به دیوار میگیریم و راحت روبهرو را نمیبینیم.
ما هرلحظه محتاج روشنایی هستیم. روشنایی مثل هواست، مثل آب است. روشنایی به هستی ما جلوه میدهد و صف ما را از دیگران جدا میکند. خداوند که نور همهی نورهاست روشنیاش را به آدمهای خوب و بزرگ میبخشد و آنها را در سرتاسر جهان میپراکند. این ما هستیم که باید راه را پیدا کنیم. منبع نور را بشناسیم. به سمت شعاعهای نورانی برویم و از آنها بخواهیم که بر ما بتابند، که نورشان را با ما قسمت کنند، که به زندگی ما وضوح ببخشند.
ما باید خورهی نور باشیم. خوراکمان از نور باشد. تشنهی روشنایی شویم. گرسنهی روشنایی شویم. تاریکی تنها نبود نور است. تاریکی تنها این است که ما از منبع نور دور افتاده باشیم. جای دیگری باشیم. جایی در میانهی جاده. جایی که تنها سایهها و اوهام به آن دسترسی دارند. جایی دور از حقیقت!
حقیقت روشن است. حقیقت نور است. کافی است حقیقت را جستوجو کنی. میبینی که داری در نور غرق میشوی. غرق شدن در نور حال عجیبی دارد.
وقتی که مرد بزرگی از دنیا میرود، چراغی در جهان خاموش میشود. خاموش شدن چراغ بسیار غمانگیز است. اما غمانگیزتر آن است که تو در نور آن مرد نفس نکشیده باشی. غمانگیزتر آن است که تو هیچوقت به آن نور نزدیک نشده باشی. حتی غمانگیزتر اینکه، تو به آن نور فکر نکرده باشی و اصلاً آن را ندیده باشی.
وقتی که مرد بزرگی از دنیا میرود، فرصتی برای نزدیک شدن به روشنایی از دست میرود. از دست رفتن این فرصت بسیار غمانگیز است، اما غمانگیزتر آن است که تو نتوانسته باشی از نور آن چراغ، شمع کوچک خودت را روشن کنی. هر انسانی در دستش شمعی دارد. شمعی که تا آخر جاده با او همراه است. گاهی بادها شمع او را خاموش میکنند. انسانها باید خودشان را به چراغها برسانند و با شمع روشن در جاده راه بروند!
آدمها معمولاً شمعهای کوچکشان را از یاد میبرند. آنها سایههای خودشان را بر دیوار میبینند و از آن میترسند. شمع را میاندازند و فرار میکنند. گاهی دستشان را با شمعهای کوچکشان میسوزانند. آدمها گاهی قدر شمعهای کوچک و چراغهای بزرگی را که خداوند به آنها بخشیده نمیدانند.
گاهی تنها کافی است که آدم به دور و بر خود نگاه کند. دنیا پر از اشارههای نورانی است. دنیا پر از ستاره، صبح، پنجره، شمع و فشفشه است. دنیا پر از روز است و سایهها هیچوقت نمیتوانند جهان را تسخیر کنند!
وقتی که مرد بزرگی از دنیا میرود، به پنجرهای که او باز کرده نزدیک شو و تلاش کن که منظرهی صبح را از چشمهای او ببینی. صبح، صورت نور است!