این متهم مدعی شد جنون عشق باعث شده دست به قتل برادر 12 ساله دختر مورد علاقهاش بزند.
صبح نخستین روز فروردین 83 پسر جوانی به کلانتری گلستان رباط کریم رفت و ادعا کرد که مستاجر جوانشان را هنگام انتقال یک کارتن خونآلود به خارج از خانه دیده است.
مأموران که ابتدا به حرفهای این جوان توجهی نشان نمیدادند پس از گذشت چند روز وقتی متوجه شدند برادر او به نام کریم به طرز مرموزی ناپدید شده است به خانه آنها رفته و به بررسی اتاق مستاجر جوان پرداختند.
با پیدا شدن آثاری از خون، مستاجر 20 ساله به نام مجید دستگیر شد و در بازجوییها پرده از جنایتی هولناک برداشت. او در اعترافات خود گفت پسر 12 ساله صاحبخانه را در پی یک درگیری در اتاقش به قتل رسانده و سپس جسدش را در باغی در همان حوالی دفن کرده است.
به دنبال این اعترافات، تیمی از ماموران عازم باغ مورد نظر شدند و آنجا بود که با جسد نوجوان 12 ساله که در عمق یک متری زمین دفن شده بود مواجه شدند، به این ترتیب رسیدگی به پرونده این جنایت در دادسرای رباط کریم آغاز و با صدور کیفرخواست برای متهم، پرونده به دادگاه کیفری استان تهران ارسال شد.
جلسه محاکمه این متهم در شعبه 71 دادگاه کیفری استان تهران به ریاست قاضی عزیز محمدی و 4 مستشار دادگاه (قاضی رحیمی، عبداللهی، باقری و سالاری) برگزار شد.
در این جلسه پس از آنکه قاضی رضوانفر، به عنوان نماینده دادستان به بیان کیفرخواست پرونده پرداخت، متهم به قتل در جایگاه قرار گرفت و درباره حادثه گفت: در حالی که در خانه پدر کریم مستاجر بودم ، علاقه زیادی به خواهرش داشتم و میخواستم هر طوری شده با او ازدواج کنم.
وی ادامه داد: کریم که پسر کوچک خانواده بود به بهانههای مختلف از من پول میگرفت و پس از آنکه به علاقه من به خواهرش پی برد توقع داشت به همه درخواستهایش عمل کنم. من هم به خاطر علاقه زیاد به خواهرش، چیزهایی را که میخواست تهیه میکردم تا اینکه روز حادثه فرا رسید.
بعدازظهر بود و من از کارفرمایم مرخصی گرفته بودم تا به خانه برگردم که متوجه شدم کلید را در اتاقم جا گذاشتهام. وقتی به خانه برگشتم و در زدم، مقتول از پنجره بالکن به من گفت که باید برایش سیگار بخرم تا در را باز کند و من هم این کار را کردم. سپس به اتاقم رفتم و در همین هنگام او وارد اتاق من شد. او از من پول خواست ولی من ناگهان با او درگیر شدم.
جنون عشق مرا کور کرده بود و ناخواسته با شیشه نوشابه ضربهای به سر او کوبیدم. وقتی روی زمین افتاد میتوانستم فرار کنم اما به خاطر علاقه به آن زن نتوانستم حرکت کنم. بنابراین جسد را داخل یک گونی و سپس کارتن بخاری گذاشتم و فردای آن روز به باغی که در آنجا کار میکردم برده و دفن کردم.