بعد تبدیل شد به یک جوک.
بعد تبدیل شد به سؤال ما از بعضی دانشآموزان و این هم جوابها:
ساحل 14 ساله: این شعر مال سعدیه؛ سعدیا مرد نکونام نمیرد هرگز/ مرده آن است که نامش به نکویی نبرند. من کل شعر رو نخوندم، اما توی تمرینهای کتاب دوم راهنمایی دیدم که دربارهی اشعار منادادار بود که اسم شاعر تو شعر برای تضمین میآد.
الهه 16 ساله: مال حافظه دیگه اولش خطاب به خودش گفته!
فرید 16 ساله: مال فردوسیه؟ نه؟ نیما؟ نه؟
سحر 15 ساله: داری اشتباه میکنی این شعر سعدیه.
امیر 13 ساله: من این شعر رو شنیدم مال سعدیه.
سپیده 14 ساله: این یه جوکه!
زهرا 14 ساله: مال حافظه؟ نه صبر کن یه جایی شنیدم آهان مال سعدیه.
و البته هیچ کدام از پاسخ گویان مصرع یا بیت دیگری از این شعر را نمیدانستند.
شعر دیگری که دربارهاش میپرسیم «بنیآدم» است که تقریباً هیچکدام حکایت آن را نمیدانند. به همین بهانه متن کامل غزل و حکایت سعدی را برایتان میآوریم.
حکایت
بر بالین تربت یحیی پیغامبرع معتکف بودم، در جامع دمشق که یکی از ملوک عرب که به بیانصافی منسوب بود اتفاقاً به زیارت آمد و نماز و دعا کرد و حاجت خواست
درویش و غنی بنده این خاک درند
و آنان که غنیترند محتاجترند
آن گه مرا گفت از آنجا که همت درویشانست و صدق معاملت ایشان خاطری همراه من کنند که از دشمنی صعب اندیشناکم. گفتمش بر رعیت ضعیف رحمت کن تا از دشمن قوی زحمت نبینی.
به بازوان توانا و قوت سر دست
خطاست پنجهی مسکین ناتوان بشکست
نترسد آن که بر افتادگان نبخشاید
که گر ز پای در آید کسش نگیرد دست
هر آن که تخم بدی کشت و چشم نیکی داشت
دماغ بیهده پخت و خیال باطل بست
ز گوش پنبه برون آر و داد خلق بده
وگر تو میندهی داد روز دادی هست
بنی آدم اعضای یکدیگرند
که در آفرینش ز یک گوهرند
چو عضوی به درد آورد روزگار
دگر عضوها را نماند قرار
تو کز محنت دیگران بیغمی
نشاید که نامت نهند آدمی
غزل
دنیی آن قدر ندارد که براو رشک برند
یا وجود و عدمش را غم بیهوده خورند
نظر آنان که نکردند درین مشتی خاک
الحق انصاف توان داد که صاحبنظرند
عارفان هر چه ثباتی و بقایی نکند
گر همه ملک جهانست به هیچش نخرند
تا تطاول نپسندی و تکبر نکنی
که خدا را چو تو در ملک بسی جانورند
این سراییست که البته خلل خواهد کرد
خنک آن قوم که در بند سرای دگرند
دوستی با که شنیدی که به سر برد جهان
حق عیانست ولی طایفهای بیبصرند
...کاشکی قیمت انفاس بدانندی خلق
تا دمی چند که ماندهست غنیمت شمرند
گل بیخار میسر نشود در بستان
گل بیخار جهان مردم نیکو سیرند
سعدیا مرد نکونام نمیرد هرگز
مرده آن است که نامش به نکویی نبرند
کلیات سعدی، غزلیات، مواعظ
عکس: خبرگزارى مهر