مجتهدزاده، رئیس مؤسسه یوروسویک لندن و چهرهای آشنا در حوزه ژئوپولیتیک است و بیش از این که در این باره ایدههایی فنی ارائه کند، به بیان تجربیات خود میپردازد. او هیچگاه خود را سیاستمدار به معنای مرسوم آن ندانسته است و همواره پذیرای دانشجویان مختلف از چین تا شیلی و آفریقای جنوبی بوده است.
به همین خاطر نگران پیامد سخنان و نوشتههایش بر دیگران است؛ اما اینبار سخن از دموکراسی، این چالشبرانگیزترین مفهوم زمانه است. دکتر مجتهدزاده در این گفتگو با تاکید بر ضرورت دموکراسی در جهان امروز، بر الگوی بومی آن در ایران تاکید میکند.
- آقای دکتر! آیا دموکراسی را نسخه مفیدی برای دردهای جامعه بشری میدانید؟
صددرصد. دموکراسی یک کالای بستهبندی شده نیست، یک سیستم حکومتی نیست، یک لباس از پیش دوخته شده نیست که قامت ملتها را به تناسب آن بتوان تراشید، بلکه دموکراسی لباسی است که به تن هر ملتی جداگانه دوخته میشود. دموکراسی یک فرهنگ است؛ حاکمیت مطلق قانون است.
قانون در هر جامعه با ویژگیهای مثبت و منفی نوشته میشود و حاکمیت یافتن آن به ظاهر ساده است؛ زیرا هر کس میتواند با بهرهگیری از نیروهای نظامی و قدرت سیاسی، قانون را به جامعه تحمیل کند، اما این طور نیست.
حاکمیت قانون بخشی از دموکراسی است و چون دموکراسی یک فرهنگ است، پس حاکمیت قانون یک امر فرهنگی است؛ یعنی احترام به قانون در واقع به شکل وجدان ثانویه در مردم جامعه نهادینه میشود. دموکراسی، فرهنگ علمی زیستن و با برنامه زیستن است. با این نگاه، دموکراسی در هر جامعه، قابلیت اجرا دارد و من چنین اعتقادی ندارم که جوامع شرایط دموکراسی را ندارند یا دموکراسی با هر جامعهای سازگار نیست.
- برخی اعتقاد دارند درونمایه مذهبی جامعه ما با اجزای دموکراسی و چارچوبهای اعتقادی آن سازگاری ندارد. نظر شما در اینباره چیست؟
متاسفانه برخی روشنفکران سنتی، نسخه دموکراسی را برای مردم ما رد کرده و گفتهاند که جامعه ایران به سبب اعتقادهای فقهی و تقلید از مراجع مذهبی نمیتواند به سمت دموکراسی حرکت کند؛ زیرا فقاهت بر تقلید بیچون و چرا استوار است. من با این اندیشه به شدت مخالفم.
آیا میتوانیم بگوییم جامعه ما از یکمیلیون مجتهد و شصت و نه میلیون مقلد تشکیل شده است؟ اینها بحثهایی تئوری است. تقلید در سطحهایی از امور مذهبی جامعه اجرا میشود. من ندیدهام کسی پیش مجتهد برود و بپرسد که آیا از فلان وزیر انتقاد کند یا نه؟ مقلد نزد مجتهد میرود تا از مسایل دینیاش بپرسد.
من نگاه مذکور به دموکراسی را انحرافی میدانم. یک جنبه تشیع در حقیقت آیین ایرانی است و مفاهیم تشیع با مفاهیم موجود در فرهنگ ایرانی پیوندهای نزدیکی دارند؛ مثلا عدالت که از اصول اصلی اعتقاد در اسلام شیعی است ، ریشه در فرهنگ ملی و باستانی ما نیز دارد.
اگر به تاریخ پیش از اسلام برگردیم؛ در دوره پادشاهان هخامنشی و ساسانی، دادگری در اولویت برنامههای کشورداری آنان بوده است؛ مثلا وقتی کوروش به بابل رفت، فرمان عدالت و برابری صادر کرد؛ یعنی یهود گروگان گرفته شده با بابلی گروگانگیر در نظر او یکسان بودند. برابری و دادگری نقطه نهایی دموکراسی است؛ زیرا دادگری و آزادی دو پایه اساسی دموکراسی است. مثال دیگر در مورد داریوش است که در راز و نیازهایش از خداوند توفیق اجرای دادگری را در ایران درخواست میکرده است.
باید توجه داشت که به علت شرایط ژئوپولیتیک منطقه در آن زمان، پادشاهی ایران و عربستان ارتباط نزدیکی داشتهاند و طبیعی است که دادگری در عربستان پدیده ای آشنا بود. به همین سبب بود که وقتی اسلام به ایران آمد به آسانی با فرهنگ و تمدن ایرانی در آمیخت و تشیع به انگیزه های ملی ایران پیوست.
- پس عقیده دارید که از ریشههای فرهنگی مناسب برای برقراری دموکراسی برخورداریم؟
بله. ما بسترسازیهای مناسبی را برای گسترش دموکراسی در فرهنگ ایرانی توام شده با آیین اسلام داریم. علت این که نتوانستهایم از این بسترسازیها بهرهبرداری کنیم، وضعیت سیاسی ما از نیمه دوم حکومت صفویه به بعد است که رواج خرافات به درون کشور و رقابت روسیه و انگلیس در بازی ژئوپولیتیک استعماری و امتیازگیری از دربار ایران سبب شد که جامعه به شدت سقوط کند و حتی مشروطه نیز نتوانست ما را به آرمانهایمان نزدیک کند.
یکی از اصول پنجگانه اسلام شیعی هم عدالت است که برای اجرا در این دنیا است. زیرا در آن جهان که دادگری در طبیعت وجود جهان باقی است. در واقع دین یا هویت یا فرهنگ ما با دموکراسی ناسازگار نیست، بلکه مانع اصلی در راه دستیابی به دموکراسی، خود ما و اندیشههای منحرف و ناآگاه ما است.
گفتم که دموکراسی یک فرهنگ است. در حالی که در برداشت اغلب روشنفکران سنتی ما دموکراسی یک سیستم حکومتی است که باید سیستم های موجود را با اره و تیشه قطعهقطعه و سرنگون کرد و یک سیستم دموکراتیک را جایگزین کرد. دموکراسی به هیچ وجه یک سیستم حکومتی نیست. به همین سبب دموکراسی را در چارچوب نظام های حکومتی متفاوت جاری میبینیم؛ برخی کشورهای دارای سیستم پادشاهی مثل سوئد، برخی کشورهای فدرال مانند آلمان، برخی کشورهای مذهبی مثل آمریکا، برخی جمهوریهای نمونه مثل فرانسه و... .
روشنفکران سنتی در کشورمان با ایدئولوژیک کردن بحث دموکراسی، نه تنها مشکلات را حل نکرده اند، بلکه بر پیچیدگی مشکلات نیز افزوده اند. برخی از آنان پافشاری میکنند که دموکراسی فقط در نظامهای لاییک مستقر میشود؛ چون فرانسه که دموکراتیک است لاییک هم هست، اما نمیگویند چین، روسیه پیشین و امروز، کوبا و... که لاییک هستند چرا از دموکراسی بیبهرهاند؟ کدام نادان به این نتیجه رسیده است که دموکراسی شرط دارد؟
دموکراسی یک بینش است، یک فرهنگ است. به قول «ژان گاتمن» فرم دموکراسی در یک محیط جا نمیافتد مگر اینکه در ذهن افراد موثر در شکلگیری جامعه جا بیفتد؛ مثلا در ایران روشنفکران سنتی میگویند: «دموکراسی نداریم»، ولی برخی میگویند: «دموکراسی دینی داریم». شما چه جوابی دارید؟ یک بار از من پرسیدند دموکراسی دینی قابل اجرا است؟ گفتم: بله. دموکراسی در هر جامعه ای قابل اجرا است. چه پادشاهی باشد چه جمهوری و چه مذهبی.
من امیدوارم جامعه چند مطلب دیگر را هم درک کند؛ مثلا این که برخی از مباحث سیاسی و اجتماعی ما باید ورای هدفهای سیاسی و حزبی و سلیقهای مطرح شود. دموکراسی نمیتواند به عنوان هدف بحث و جدل های سیاسی حزبی در انحصار حزب بازی باقی بماند چون دموکراسی سیاست نیست، فرهنگ است.
- آیا این سخن درست است که دو ویژگی مهم اندیشه ایرانی (اسطورهسازی و عقل جمعی ناکارآمد) عاملهای بازدارنده در حرکت به سوی دموکراسی هستند؟
من بارها گفتهام که در دویست سال اخیر، مخصوصا در عرصه فرهنگ سیاسی، ضربههای سختی خورده و دچار واگرایی شدهایم. اگر چه در دوران جدید نمونههایی موفق از همگرایی ملی- مانند واکنش حیرت انگیز در برابر جنگ تحمیلی 8 ساله- را تجربه کردیم. موضوع مهمی مانند شعور جمعی و گروهگرایی متاسفانه در تاریخ کشورمان از کمتوجهی رنج برده است، زیرا با تحزب و همگرایی آشنایی نداریم.
در تعاریف علمی حزبها افکار عمومی را به زبان سیاسی ترجمه و به حکومت ارائه میکنند و همچنین از طرف حکومت مامور میشوند افکار عمومی را بازسازی و سازماندهی کنند. نقش حزب در این رابطه دوطرفه، بسیار مفید است. پیشینه احزاب در ایران، به حزب توده برمیگردد که به جای سازماندهی افکار عمومی برای بازسازی حکومت، بیشتر به عملکرد تخریبی در برابر حکومت میپرداخت.
در دوران رضاشاه، زمانی که کنسولگریهای روسیه تعطیل شد، حزب توده جای کنسولگریهای روسیه را گرفته بود و به رقابت با کنسولگریهای بریتانیا روی آورد و فعالیتهای تخریبی را جایگزین سیاستورزی کرد. پس از آن حزبهای فرمایشی زمان شاه تشکیل شد و در دورهای هم، حزبهای نیمهجان دوره اصلاحات.
البته در دوران دکتر مصدق، اصطلاح «جبهه» بر سر زبانها افتاد و پس از جبهه ملی، شمار زیادی جبهه مطرح شد که دیدهایم افراد متفاوتی در آنها عضو شدهاند؛ از چپ چپ تا راست راست. این جبههها نه مرامنامهای داشتهاند و نه اساسنامه و کارکرد روشن. نه دوستیشان پیدا است و نه دشمنیشان.
ما آشنایی کافی با فرهنگ دموکراسی نداریم؛ مثلا یادم است آقای خاتمی در واپسین روزهای زمامداریاش گفت که حزب در ایران عمل نمیکند. دوست داشتم از ایشان بپرسم که اصلا چند حزب واقعی در ایران وجود داشته و دارد که ما بتوانیم نتیجه بگیریم که حزب در ایران عمل می کند یا نه! و ایشان چه کمکی به رشد و تقویت حزبهایی که در دوره ایشان تشکیل شد، کردند؟
- یعنی معتقدید دوران اصلاحات، زمان مناسبی برای بسترسازی دموکراسی بود ولی از آن بهرهبرداری نشد؟
بله! ولی خود این هم تبدیل به شعاری شد مانند دیگر شعارها. کسانی که این شعارها را مطرح میکنند به میزان کافی بر بحث دموکراسی چیره نیستند. افرادی جامعه را به سوی دموکراسی دعوت میکنند که کاملا نمیدانند موضوع چیست. هنوز هم بسیاری از افراد، بسترسازی برای دموکراسی را فقط بر اساس تغییر افراد در حکومت معنا میکنند، ولی آشکارا میگویم که بسترسازی برای دموکراسی، امری فرهنگی و زمانبر است.
متاسفانه هنوز به این باور نرسیدهایم که دموکراسی نوعی خودآگاهی درونی است و پایههای آن در ذهن ما شکل میگیرد و هنگامی که اندیشه ما دموکراتیک شود، همه امور زندگیمان از رانندگی در خیابان و تحصیل و رابطه زناشویی تا تعیین پارلمان و رئیس جمهور به شیوهای دموکراتیک انجام میشود.
ما با خیلی از ویژگیهای اساسی یک جامعه دموکراتیک بیگانهایم؛ مثلا بحث اپوزیسیون یکی از مهم ترین تفاوتها است. اپوزیسیون یعنی مجموعه افرادی که با برنامههای حکومت یا دولت مخالفند ولی خود برنامههای بهتری برای اداره بهتر امور جامعه دارند. من در کتاب «جغرافیای سیاسی و سیاست جغرافیایی» برای نخستین بار آشکارا گفتهام که اپوزیسیون حق دارد مخالفتش را در چارچوب قانون پی گیری کند، ولی نمیتواند از بیگانهای کمک بگیرد که با هدف برهم زدن وحدت ملی و امنیت کشور و حتی تجزیه کشور فعالیت میکند.
متاسفانه در ایران به این نکتهها کمتر توجه میشود؛ مثلا گروههایی که به دنبال مخالفت هستند از نیروهای بیگانهای یاری میطلبند که آشکارا تجزیه کشور، بر هم زدن وحدت و امنیت ملی و لطمه زدن به ملت را در دستور کار خود دارند. مثلا گروههایی که ادعای اپوزیسیون بودن دارند اغلب به دشمن خارجی میپیوندند و به طرحهایی مانند تجزیه کشور کمک میکنند.
- ریشه این مشکل کجاست؟
مشکل از سیستم آموزشی ما است که مرز خدمت و خیانت در آن روشن و آشکار تبیین نشده و تدریس نمی شود. به دلیل همین معلوم نبودن مرزها برخی اشخاص علنی و آشکارا علیه منافع ملی و یکپارچگی سرزمینی گام برمیدارند و بهانه میآورند که اپوزیسیون هستند و مبارزه سیاسی میکنند.
متاسفانه در کشورمان مرز روشنی میان خیانت یا نابود کردن منافع ملی در قیاس حفظ مصالح ملی و وحدت ملی وجود ندارد. به این دلیل است که مثلا دفاع از تمامیت سرزمینی ایران و ثروتهای ملی ایران و دفاع از تنب و ابوموسی و نام خلیجفارس در نظر برخی افراد به ظاهر اپوزیسیون ولی ناآگاه به دموکراسی، خدمت به یک نظام خاص تلقی میشود.
این گونه افراد هم مانند جرج بوش همه چیز را سیاه و سفید میبینند. همانطور که جرج بوش پس از 11 سپتامبر آشکارا همه مردم دنیا را خطاب کرد و گفت: «پس از این حادثه کشورهای جهان یا با ما هستند یا علیه ما».
ما با این وضعیت به جایی نمیرسیم. دانشگاهیان ما هم اگر به واقع بیطرف باشند، به ندرت در بحثهای سیاسی حضور پیدا میکنند، حتی اگر علوم سیاسی یا رشتههای مربوط را خوانده و تدریس می کنند.
بسیاری از دانشگاهیان ما هم یا در هوای نظام پیشین هستند یا به دنبال نظام های تخیلی دیگر. کمتر شخصیت دانشگاهی بیطرف یافت میشود که در ورای تعلقات حزبی به نقشآفرینی علمی و انتقادی در امر سیاست بپردازد. من فکر میکنم نقشآفرینی سیاسی بیطرفانه در کشور ما تقریبا ناشناخته است.
- پس شما هم با نظر برخی صاحبنظران موافقید که باید برای اجرای دموکراسی به دنبال الگوی بومی باشیم.
دموکراسی فقط زمانی قابلیت اجرا دارد که بومی باشد. یعنی مانند یک درخت از ریشه فرهنگ جامعه سر برآورد. دموکراسی تحمیلی نیست، دموکراسی تقلیدی نیست... مثلا از یک سال پیش از انقلاب، یک دموکراسی تحمیلی در ایران ایجاد شد و جیمی کارتر که عقایدی متفاوت با دیدگاههای شاه داشت او را تحت فشار قرار داد و شاه ناچار شد فضای باز سیاسی اعلام کند و شرایطی مصنوعی ایجاد شد که در نتیجه همه چیز متلاشی شد؛ زیرا جوشیده از نیاز جامعه نبود.
دموکراسی زمانی به وجود میآید که تقاضای دموکراسی در ریشههای عقیدتی جامعه شکل بگیرد. اگر چنین باشد کسی نمیتواند جلوی رشد و گسترش دموکراسی را بگیرد، ولی میبینیم که دموکراسی شکل نمیگیرد چون نیاز به آن احساس نمیشود. و دلیلش این است که شناخت دقیقی از موضوع وجود ندارد.
تجربه دموکراسی مانند یونان باستان، به هرج و مرج میانجامد. زیرا آنان به حکومت مردم بر مردم بدون واسطه اعتقاد داشتند در حالی که دموکراسی امروزین، با واسطه است؛ یعنی حکومت مردم بر مردم از طریق نمایندگان مردم. به این ترتیب که مردم نمایندگانی برمیگزینند که پارلمان را تشکیل میدهند و این پارلمان جزیی از حکومت است. با این روش نماینده مردم جزیی از ساختار حکومتی است و به این ترتیب علی الاصول برای حکومتها هم نباید جای نگرانی باقی بماند.
- آقای دکتر به نظر شما آیا صنعتی شدن پیش درآمد دموکراسی است؟
قطعاً صنعتی شدن از مایه های برانگیزاننده دموکراسی است. اما نمیتوان گفت هر کشوری که صنعتی باشد دارای دموکراسی است یا هرکشوری که صنعتی نباشد نمیتواند دموکراتیک شود. زمانی که یک جامعه رویکردهای علمی و صنعتی را در پیش میگیرد، اصناف شکل میگیرد و اداره امور جامعه با ابزار شوراها مورد توجه قرار میگیرند.
پس از رنسانس، صنعت نقش مهمی در اداره امور جامعههای پیشرفته داشت که در سالهای اخیر، با جهانی شدن اقتصاد بازار آزاد و گسترش خدمات و بیمه، نقش صنعت تا اندازهای کمرنگ شده است.
البته در حال حاضر برای ایران، صنعتی شدن گام مهمی برای حرکت به سوی دموکراسی است. چون صنعتی شدن جامعه، طبقههای جدید را در جامعه شکل میدهد که قدرت را به صورتهای تازهای نظم میدهند و این نظم یافتن سبب شکلگیری پایههای دموکراسی میشود.