صدای باد، همانطور که شاعر میگوید، نشانهی پاییز، همین صدای تهدید کننده و ریزی است که این روزها، گوشهایمان را پر کرده است، آرام و تهدید کننده، صدایش آسمان را پر میکند و این است که کمکم شانهها به هم فشرده میشود و باز به قول شاعر، گفتوگوهایی از این دست، بین ما آدمها رد و بدل میشود:
- من سردم است، تو سردت نیست؟
- من سردم است...
و پاییز، با دامن رنگارنگش آرام آرام میآید تا آسمان را سنگین کند از ریزش مدام باران. پاییز است آخر، میدانی؟ پادشاه فصلهاست. اما آسمان که فقط باردار باران نیست، میدانی؟ نعمتهای آسمان که فقط باران نیست، مثلاً
سنگ
گاهی بارش سنگ، مهربانانهتر از بارش باران است، خصوصاً اگر لشگری فیلسوارِ پر از کینه و بارِ خشم، عزم خانهی خدا کرده باشند، نه برای زیارت، بلکه برای تخریب، تخریب خانهی خدا، تخریب کعبه! آنوقت است که آسمان سینهاش را باز میکند و هزارهزار پرنده سایه میاندازند روی فوجفوج فیل و دانهدانه سنگ بارش میگیرد. کولاک سنگ گاهی زیباتر از کولاک برف و باران است. و باقیماندهی لشگر فیلها و سوارانِ کجاندیشاش چنان چشمها را پر میکند که آن سال را، «سال فیل» نامیدند!
سفرهی رنگین
گاهی هم از آسمان، سفرهسفره غذا میآید. به جای باران، غذا و طعام میبارد از آسمان، برای بانویی گرسنه، که نظرکردهی خداوند است، این بار آسمان پیشانیاش را خم میکند، بر دستان بانو بوسه میزند و سفرهی غذا را پیش روی بانو پهن میکند و اینطور است که مریمِ پاک، که بانوی بانوان است، بعد از مدتها عبادت، روزهاش را با نعمتی که از آسمان آمده است، باز میکند. این بار آسمان به جای باران، غذا میبارد بر سر یکی از پاکترین بانوان تاریخ.
کلمه
گاهی هم آسمان باز میشود و بر سر برخی از بهترین بندههای خدا باران کلمه میبارد، گاهی کلمات، مانند آنچه بر حضرت موسیع بارید، فرمانهای خدا، دستورهایی که قرار است حضرت موسیع و قومش را به سعادت برسانند. گاهی هم کلمات، از جنس نورند، آیهاند، نشانهی بودن او هستند، که از دل آسمان بر سر برگزیدهی برگزیدهها میبارند. کلماتی چون «بخوان! به نام پروردگارت که آفریننده است بخوان!»، این کلمات از دل آسمان میآیند. کوه را میشکافند و بر دل پیامبر مینشینند و دل او را، مثل زمین تشنهی خاکگرفتهی تابستانی، که با اولین باران پاییز شسته میشود و درخشش پیدا میکند، تر و تازه میکنند.
گل
آتشی که بر حضرت ابراهیم خلیلع سرد میشود و شعلههایی که گل میدهند.... این همه گل از کجا میتوانند آمده باشند جز آسمان؟ در آن روز تاریخی، چهرهی آسمان از شرق تا غرب جز یک لبخند بلند مهربان به ابراهیمع نبود و خشم نمرود، در برابر اینهمه مهربانی، این اقیانوس گل که از دل آتش رویید، بیشتر به اخم پسربچهای لجوج شبیه بود تا خشم یک پادشاه مقتدر از نافرمانی آتش در برابرش.
لبخند آسمان به بهت مردم، ایمان ابراهیمع و خشم کودکانهی نمرود، به جای باران، بر سر همهی آنها ریخت و گلها را از آنچه بودند، درخشانتر کرد.
این آسمانی که بالای سرت است و در گوشت هوهو، آغاز پاییز را زمزمه میکند، میتواند آبستن چیزهایی بهجز باران باشد. کافی است سرت را بالا بگیری و به آسمان تن بدهی. حالا شاید کلمه، یا گل از آسمان برای تو نبارد، اما اگر کاسهای در دست بگیری و دستهایت را رو به آسمان بلند کنی تا رحمت خدا، باران باشد یا نور، گل باشد یا کلمه، بر دستهایت، بر دلت و بر جانت بنشیند و تنت را تمام، خیسِ نشانههای خودش بکند.
آسمان، با ما مهربان است، چه زمستان باشد و چه تابستان، چه آفتاب تند داشته باشد و چه پر از ابر، چهرهای بهظاهر عبوس به خود گرفته باشد، پر از نعمت و مهربانی است. کاش وقتی در گوش هم زمزمه میکنیم : «من سردم است، تو سردت نیست؟»، به یاد اینهمه بارش باشیم؛ بارشی که هدیهی آسمان به ماست.