دوشنبه ۷ خرداد ۱۳۸۶ - ۰۵:۰۵
۰ نفر

سیداحسان عمادی: «صحنه جرم ، ورود ممنوع»یکی از معدود تلاش‌های موفق در نمایش تصویری واقعی و باورپذیر از یک پلیس ایرانی است.

«صحنه جرم، ورود ممنوع» با همین سر و شکل فعلی و پایان باز عجیب و غریبش، دی ماه پارسال جایزه بهترین فیلمنامه را از جشنواره فیلم پلیس گرفت.  این نشان می‌دهد که چقدر دست‌های ما در ژانر سینمای پلیسی خالی است.

ما حتی در ادبیات پلیسی هم آثار شاخص و قابل توجهی نداریم؛ آن هم در شرایطی که بعضی از نویسندگان کاردرست معاصر مثل بهرام صادقی ، عاشق ادبیات پلیسی آن‌ور آبی بوده‌اند.  اما «صحنه جرم...» فارغ از ضعف‌ها و اشکالات داستانیش، شاید یکی از معدود تلاش‌های موفق در نمایش تصویری واقعی و باورپذیر از یک پلیس ایرانی باشد.

«صحنه جرم، ورود ممنوع» چطور فیلمی است؟ فکر می‌کنم هر کس بخواهد به این سوال جواب دهد، ناگزیر از یک تقسیم‌بندی است؛ از اول تا 20-15 دقیقه‌ آخر فیلم و 20-15 دقیقه‌ آخر فیلم. نیمه‌ اول کار شیبانی اثر «آبرومندی» از کار در آمده ‌است (اگر یک لحظه دندان روی جگر بگذارید این کلمه‌ «آبرومند» را برای‌تان توضیح می‌دهم). فیلمنامه سوتی بزرگ و گل‌درشت ندارد.

قتلی اتفاق ‌افتاده و تماشاچی برای تعیین جانی بین چند تا زن و مرد بدجنس قالتاق که هر کدامشان انگیزه‌ کافی برای جنایت دارند سرگردان مانده است. این وسط سروکله کارآگاه شوخ و شنگ خسته داغانی پیدا می‌شود که نقشش را حمید فرخ‌ن‍ژاد مثل همیشه دوست‌داشتنی و سمپاتیک بازی ‌می‌کند.

او حتی اگر زحمتی برای کمرنگ کردن لهجه جنوبی‌اش نکشد، باز هم عالی است. کارآگاه، یک دستیار عاشق‌پیشه و بازیگوش دارد که نقشش را داده‌اند به پولاد کیمیایی. «صحنه‌ جرم...» صحنه‌ بروز برخی استعدادها و قابلیت‌های پولاد است که تا به حال در فیلم‌های ابوی بزرگوارش کشف نشده‌بود.

طنازی رابطه‌ این دو نفر به عنوان نمک فیلم بجا و بموقع خودش را نشان می‌‌دهد و یادآور تجربه‌های شیرینی مثل پوارو و هستینگز یا کارآگاه اوصیا و مصطفی سرنخ است.

شیبانی خوب توانسته کارآگاهش را بومی کند و آن را برای تماشاگر ایرانی باورپذیر از کار درآورد (البته اگر از اشکالات کوچکی مثل گربه‌بازی‌اش چشم‌پوشی کنیم). واقعا کدام کارآگاه فرنگی را سراغ دارید که با این ادبیات با پیمان کل‌کل کند، سر نگین آن‌جور فریاد بزند، از گپ زدن با آیدا خوشش بیاید، به خانم دکتر متلک بیندازد و با تهدید تکثیر سی‌دی شخصی بترساندش و سربه‌سر دستیارش بگذارد که چرا نامزدش موبایلش را جواب می‌دهد؟

زرین‌دست برای فیلم‌برداری سنگ تمام گذاشته (بعضی‌ها اصلا می‌گویند صحنه‌ جرم، فیلم اوست نه شیبانی)؛ گرچه بعضی نماها (مثل مذاکره‌ ماشینی آیدا و نگین) زیادی کارت پستالی از آب درآمده و با فضای جنایی فیلم خیلی همخوان نیست.

آریا عظیمی‌نژاد هم که مثل «او یک فرشته بود» و «آخرین گناه» باز یک آس دیگر رو کرده و هر جا لازم بوده، با نوای سازهای الکترونیکش تپش قلب‌ها را روی 150 برده‌ است (اینها باعث می‌شود که صحنه‌ جرم را فیلم آبرومندی بدانیم).

اما همه اینها تا یک ربع آخر فیلم است؛ قبل از اینکه فرخ‌نژاد به خاطر مشکل شخصی با کارگردان یا توقف چند ماهه‌ کار یا هر دلیل دیگر، همکاری‌اش را قطع کند و پای شریفی‌نیا وسط بیاید. از پایان‌بندی یک قصه‌ جنایی پلیسی که کارآگاه اصلی‌اش ول کرده و رفته چه توقعی می‌شود داشت؟

یکهو روند قصه 180 درجه‌ می‌چرخد. کارگردان، کارآگاه و دستیارش را بی‌خیال می‌شود و می‌رود سراغ آدم بدها؛ انگار که از اول فیلمی مثل «عطش» یا «رز زرد» را دیده باشیم که نقش پلیس در آن نقش حاشیه‌ای و فرعی است، نه محور اصلی و عامل کشف.

تنها نکته مثبت این قسمت، ‌اولین بازی متفاوت تاریخ هنرنمایی شریفی‌نیاست؛ شخصیتی که در آن هیچ خبری از ریا و زبان‌بازی و اغواگری نیست. اما لابد شما هم تصدیق می‌کنید که این نکته‌ مثبت به‌تنهایی برای تحمل 15 دقیقه‌ای که معلوم نیست یکدفعه از کجا سبز شده و آن را با چه سریشی به باقی فیلم چسبانده‌اند کافی نیست.

اصلا اینها به کنار، فیلم پلیسی پایان باز دیده‌بودید؟ یعنی شیبانی از تماشاچی توقع دارد حالا که کارآگاه فیلمش گذاشته و رفته، ‌زحمت کشف گره‌های باز نشده‌ معما را خودش بکشد؟

برای قصه‌های پلیسی تربیت نشده‌ایم

  با علی‌رضا معتمدی  که  سریال «روزهای اعتراض» (همان آمیرزای دهه فجر دو سال پیش)  هم نوشته او بوده است، درباره جزئیات کارش و مشکلات ژانر سینمای پلیسی در کشور حرف زدیم

  •  الان فیلم آقای شیبانی چقدر با سناریویی که شما نوشتید مطابقت می‌کند؟

چیزی که الان ساخته شده، جز یک ربع- بیست دقیقه آخر، تقریبا همه‌اش نوشته خود من است. من حتی اصرار دارم موقع دیالوگ‌نویسی تپق‌ها و اشتباهات کلامی شخصیت‌ها را بیاورم که این مسئله هم کم‌وبیش در فیلم رعایت شده‌است.

  •  احتمالا همه کسانی که فیلم را دیده‌اند، نقطه قـوت اصـلی آن را شـخصیـت پلیس ایرانی می‌دانـند؛ چقـدر از شخـصیت‌پردازی ‌ایرانی سرگرد پارسا کار شما بود و چقدرش را فرخ نژاد موقع اجرا در آورده‌بود؟

حقیقتش، وقتی قصه طرح را خواندم، به نظرم ضعیف آمد. داستان، چفت‌و‌بست درست و حسابی نداشت و جذاب نبود. ولی مجبور بودیم. پیش خودم گفتم حالا که چاره‌ای نیست، پس بیایم انرژی بگذارم تا یک پلیس جذاب ایرانی داشته‌باشیم. دلم می‌خواست تجربه خوب «سرنخ» پوراحمد را به شکلی دیگر تکرار کنم. تهیه‌کننده و کارگردان هم با ‌این ایده کاملا موافق بودند؛ همین‌طور حمید که آن موقع برای نقش انتخاب شده‌بود. اصلا در حد مشاور فیلمنامه ایده می‌داد!

  •  برای خلق شخصیت سرگرد پارسا چقدر از مشاوره و راهنمایی‌های نیروی انتظامی و کارآگاهان دایره جنایی‌اش استفاده کردید؟

نیروی انتظامی خیلی با من همکاری کرد؛ البته نه در نمایش تصویر پلیس ایرانی! کلی برگه‌های بازجویی و اسناد و‌این‌طور چیزها را به من نشان دادند که بعضا محرمانه بود و در کار، خیلی به دردم خورد.

اما برای ساختن یک تصویر طبیعی از پلیس ایرانی طوری عمل کردند که من فهمیدم چرا پلیس‌های فیلم‌های ما واقعی نیستند! یک تصویر کاملا رسمی که البته به نظرم طبیعی هم هست؛ آدمی اتوکشیده و منظم و صادق.

اما پلیس من شلخته است، دروغ می‌گوید، به عنوان شگرد کاری بلوف می‌زند، شوخ و شنگ است، مذهبی است(به جورابی که همیشه در دستش است دقت کنید) ، زندگی خانوادگی موفقی ندارد... و خلاصه یک آدم طبیعی است؛ ‌اینها همه به شخصیت بعد می‌دهد.

  •  موقع ساختن یا نمایش فیلم، هیچ اعتراضی از طرف نیروی انتظامی صورت نگرفت؟ چون تصویری که شما از پلیس‌ایرانی نشان می‌دهید، خیلی با کلیـشه رسـمی رایـج تفـاوت می‌کند؛ مثلا برای رسیدن به حقیقت، شاهدش را با حربه تکثیر سی‌دی تهدید می‌کند یا نسبت به جرائم منکراتی، زیاد سختگیر نیست.

(می‌خندد) آره،  این پلیس زیادی اهل تساهل و تسامح است. ببینید! پلیس آگاهی و جنایی برای اعتراف گرفتن از متهم، غیر از اعمال خشونت، به انجام هر کاری مجاز است.

‌اینها از شگردهای پلیس است. ولی به هر حال، هیچ اعتراضی به وجود نیامد. البته تهیه‌کننده و کارگردان واقعا نگران بودند. اما من برای هر کدام از این صحنه‌ها، از مشاور انتظامی تائیدیه می‌گرفتم.

البته شاید اگر تهیه‌کننده اولیه فیلم کس دیگری می‌بود، به فیلمنامه نویس چنین اجازه‌ای نمی‌دادند اما الان حتی یک فریم از فیلم به خاطر ممیزی حذف نشده‌ا‌ست.

  •  برسیم به آن سؤال اصلی؛ چه شد که چنین بلایی سر آخر فیلم آمد و به قولی کار را «شهید» کرد؟

رقم مورد نیاز برای ساخت فیلم، خیلی بالاتر از برآورد اولیه بود. پول تمام شد و کار چند ماهی تعطیل بود. اصلا ممکن بود دیگر هیچ وقت شروع نشود. تا اینکه آقای پوستی امتیاز فیلم را خرید و قرار شد فیلم را تمام کنیم.

اما خب، عوامل همه حرفه‌ای بودند و آن‌موقع، هر کدام به کار دیگری مشغول. من خودم سر صحنه «روزهای اعتراض» بودم و به زور توانستم 10 روز را برای این کار خالی کنم. آقای زرین‌دست سر فیلم‌برداری «حکم» کیمیایی بود و نتوانست بیاید و سکانس‌های آخر را تورج اصلانی گرفت.

فرخ نژاد هم «حلقه سبز» حاتمی‌کیا را شروع کرده و برای گریم، موهایش را تراشیده‌بود. آن‌موقع هم برای جشنواره‌ای در اروپا حضور داشت؛ خلاصه هیچ‌جور نشد که همکاری‌اش را با تیم ادامه دهد. چاره‌ای نبود.

مجبور بودیم فیلم را بدون کارآگاه اصلی تمام کنیم. انواع و اقسام راه‌ها را بـرای عـوض‌کردن فیلمنامه آزمایش کردیم. حتی اینکه پلیس‌مان را بکشیم. اما راه دیگری نبود. وقتی فیلم‌برداری کل کار تمام شد، مجموعا 140 دقیقه راش گرفته ‌بودیم که مجبور شدیم 55 دقیقه‌اش را برای تدوین نهایی حذف کنیم؛ به خاطر اینکه خیلی از سکانس‌های فرخ‌نژاد ناقص بود.

اگر این اتفاقات نمی‌افتاد، فیلم خیلی بهتر می‌شد؛ مثلا از رابطه پارسا با همسرش سکانس دیگر هم داشتیم؛ یا قضیه آن گربه در خانه پارسا که معلوم می‌شد آن را مجروح در خیابان پیدا کرده‌است و وجه دیگری از شخصیتش را نشان می‌داد؛ یا فیلمی که از ماجرای سوزاندن مقتول گرفته‌اند.

پارسا و رضایی با بازبینی فیلم سعی دارند از روی level دوربین، قد احتمالی فیلم‌بردار را حدس بزنند و بعد به این نتیجه می‌رسند که فیلم‌بردار هیچ کدام از مظنونین فعلی‌شان نیست. اما نشد که این صحنه‌ها را داشته‌باشیم.

غیبت فرخ‌نژاد خیلی به ما لطمه زد. باور کنید موقع حذف سکانس‌هایی که ناقص بود و هیچ کاریش نمی‌شد کرد، تدوین‌گر زیر بار حذفشان نمی‌رفت؛ ‌این‌قدر سکانس‌ها جذاب در آمده‌بود.

  •  الان پایان فیلم شما باز است؟

برای تماشاچی نه. او می‌فهمد که همه قتل‌ها کار‌ آیدا بوده و نادر به خاطر عشقش آن را گردن گرفته است. اما پلیس هنوز به حقیقت دست نیافته ‌است. وقتی در آخر فیلم جمله رضایی با فعل «هست» یا «نیست» تمام نمی‌شود، می‌خواهیم همین ابهام را نشان بدهیم.

  •  اصلا چرا ‌این‌قدر حضور فیلم‌های پلیسی در سینمای ما کم‌رنگ است؟

به خاطر اینکه ما پس زمینه ادبیات پلیسی را در داستان‌هایمان نداریم. تنها اثر قابل‌ملاحظه ادبیات پلیسی‌ایران، کتاب «فیل در تاریکی» است که از رویش فقط یک فیلم تلویزیونی خیلی بد ساخته‌اند که تازه 15سال طول کشیده!

هر ژانری در سینما به یک بک‌گراند ادبی نیازمند است. ما سینمای وحشت هم نداریم؛ چون ادبیات وحشت نداریم. فکر می‌کنید چرا دوز فیلمفارسی در کشور ما بالاست؟ چون قصه‌های فیلمفارسی زیاد نوشته می‌شود. ما برای قصه‌های پلیسی تربیت ذهنی نشده‌ایم؛ از بس که تلویزیون سریال‌های پلیسی خارجی مثل پوارو و شرلوک هولمز وخانم مارپل پخش کرده که همان‌ها شده ملکه ذهن مـا؛ در حـالی کـه اصـلا آنـهـا کـارآگـاه خصوصی‌اند که مشابهش هیچ‌وقت در کشور ما وجود نداشته‌است. تربیت ذهنی و فرهنگی نمونه ‌ایرانی را نداریم و به همین خاطر وقتی فیلم می‌سازیم، شبیه آنها می‌شود.

قحطی فیلم پلیسی؟

اولش می‌خواستیم یک معرفی کوتاه و مختصر داشته ‌باشیم از فیلم های پلیسی - جنایی ایرانی. اما بعدش دیدیم جز یک نمونه -که آن هم تازه پلیسی نیست- انگار کار سینمایی خوب دیگری نداریم؛ این شد که مجبور شدیم سریال‌های تلویزیونی را هم به فهرست اضافه کنیم تا ستون خالی نماند!

مزد ترس: کارگردانش حمید تمجیدی بود و در نیمه‌ اول دهه‌ 70، پنجشنبه‌ها ملت را میخ تلویزیون می‌کرد. عبدالرضا اکبری کارآگاهش بود و اسماعیل محرابی دستیارش. یک آقای «مهران» هم داشت که آخرش معلوم شد برادر دوقلویش را کشته. یادتان هست؟ آن آقای کپل ریشو. وقتی دختر سرگرد کمالی را (اسمش همین بود؟) کشت و جنازه‌اش را گذاشت توی صندوق ماشین، همه نفرینش کردیم. مزد ترس جزو بهترین تجربه‌های پلیسی بود که البته کارگردانش دیگر تکرارش نکرد. تیتراژ سریال هم در نوع خودش جالب بود؛ عکسی از یک کلت و یک شاخه گل سرخ.

کارآگاه: احمد نجفی با این سریال، بیشتر معروف شد؛ با نقش کارآگاه علوی که خیلی‌ها بهش کارآگاه نجفی می‌گفتند. زمان وقوع حوادث سریال به سال‌های اول سده‌ چهاردهم هجری شمسی (دوره رضاخانی) می‌رسید. دستیار کپل و دوست داشتنی کارآگاه علوی هم آسپیران دودکار (علی‌اکبر‌خان‌محمدی با دوبله‌ ایرج دوستدار) بود. هر قسمت سریال پر بود از اصطلاحات تخصصی پلیسی قضائی آن دوره؛ دوسیه، راپورت، عدلیه، نظمیه...

حسن هدایت خیلی خوب توانسته‌ بود کارآگاه آرام و تا حدی سرد سریالش را در فضاهای ساکت و سیاه لوکیشن‌ها برای تماشاچی، باورپذیر از آب دربیاورد. او  بعدا در فیلم‌های «سایه روشن» و «تاریک‌خانه» سعی در تکرار این تجربه داشت که البته برخلاف سریال، چندان با اقبال و استقبال عمومی مواجه نشد.

 شلیک نهایی: از آن کارهای باسمه‌ای و تقلبی جمشید شامحمدی که به لطف یک دوجین بازیگر معروف، تا مدتی توانست سر ملت را شیره بمالد و  پای جعبه جادو علافشان کند. داریوش فرهنگ، سیاوش تهمورث، رضا کیانیان و جمشید اسماعیل‌خانی خدابیامرز، مهم‌ترین آرتیست‌های این سریال بودند. حماقت بیش از حد آدم‌بدها و ذکاوت اعصاب خردکن پلیس به همراه شک و دودلی فلسفی - اجتماعی جمشید (رضا کیانیان) که معتاد هم بود، از یک جایی به بعد، واقعا کار را غیرقابل تحمل کرد. راجع به سریال پلیسی‌ای که  آی‌کیوترین بچه‌ کلاسمان هم از قسمت ششم - هفتم به بعد، آخرش را فهمیده‌ بود، چه می‌شود گفت؟

 سرنخ: خاطرة خوشش تا سال‌ها با همه‌ ما خواهد ماند. پور احمد نشان داد که حتی می‌تواند یک سریال پلیسی را سرشار از لحظات نوستالژیک از کار در آورد. هیچ وقت آواز مضحک و سوزناک کارآگاه اوصیا در دستگاه اصفهان (آن هم با لهجه‌ اصفهانی) که مصطفی را برای خوردن بریونی به خانه‌شان دعوت می‌کرد یادمان نمی‌رود. بی‌بی هم که مثل همیشه پای ثابت کارهای پوراحمد بود. تصویر پلیس ایرانی در هیچ‌کدام از آثار قبلی و بعدی سرنخ به این خوبی ملکه‌ ذهن تماشاگر وطنی نشده ‌است.

 این زن حرف نمی‌زند: تنها فیلم سینمایی این لیست. البته کار در حقیقت پلیسی نیست چون زحمت کشف حقیقتش را نه یک آقای کارآگاه  بلکه یک خانم وکیل می‌کشد (کتایون ریاحی). دستیارش هم محمد حاتمی است با آن تکیه‌کلام «مرسی جبروت» و «مرسی خشونت» و این‌طور «مرسی‌»ها.فیلمنامه را شادمهر راستین نوشته و احمد امینی هم کارگردانی‌اش کرده است. فیلم در گره‌افکنی و به شک‌انداختن مدام بیننده برای کشف قاتل و نگه‌داشتنش در تعلیق تا چند دقیقه آخر موفق عمل می‌کند.

 کارآگاه شمسی و مادام: یک نمونه طنز موفق که بیشتر کار کارآگاهی بود تا پلیسی. از تعلیق‌ها و پیچیدگی‌های قصه در کنار کارگردانی خوب مرضیه برومند، یک فیلم درست درمان معمایی خانوادگی درآمده بود که ماجراهای ریز و درشت فراوانی داشت. از عوامل موفقیت این کار می‌شود به بازی خوب «پری امیرحمزه» و دستیارش (بازیگر نقش «مادام») و همچنین «امیرحسین صدیق» اشاره کرد.

 خواب و بیدار: برگ برنده‌اش جلوه‌های ویژه سریال بود؛ ازجمله تصادف‌های واقعی و ژانگولرهایی که دو بازیگر اصلی، حین تعقیب و گریز انجام می‌دادند؛ ضمن اینکه برعکس خیلی از کارهای پلیسی، واقعی و درگیرکننده از آب درآمده بود. خواب و بیدار به لطف ابتکاری که نویسنده و کارگردانش به خرج داده بودند یکی از به‌یادماندنی‌ترین کارهای پلیسی این چند ساله بوده و شاید با کمی اغراق حتی بشود گفت به یادماندنی‌ترینشان!

کد خبر 23097

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز