چند لحظه پیش پیرمردی ژولیده و پژمرده او را از زمین برداشت و به چشمانش زد.کمی با آن دنیا را نگاه کرد اما زیاد خوشش نیامد. اول خواست بیندازدش. این را از حرکت دستش میشد فهمید. اما چند قدمی او را با خودش برد و گذاشت جایی که الآن هست.
حالا عینک با چشمهای خیس از باران با شیشهی ترکخوردهاش منتظر است دستی بیاید و او را از روی صندوق صدقات بردارد و نگذارد بیشتر از این، زیر باران شیشههایش خیس شوند و دنیا را با چشمهای خیس ببیند.
امیرحسین شریفیجبلی از کرج
عکس: هما خرمی، 15 ساله، خبرنگار افتخاری هفتهنامهی دوچرخه از شاهرود