عامل ارتقای جایگاه یک کشور در نظام بین‌الملل چیست؟

رهبر معظم انقلاب در این رابطه و در دیدار مردادماه خود با اعضای هیأت دولت گفتند: «در مناسبات بین‌المللی سهم هر کشوری به قدر قدرت درونی او است؛ هر مقدار که واقعا درون اقتدار داشته باشد، سهمش از مجموعه مناسبات بین‌المللی به همان نسبت بالاتر است»‮. ‬پایگاه‮ ‬اطلاع‮‌رسانی‮ ‬دفتر‮ ‬حفظ‮ ‬و‮ ‬نشر‮ ‬آثار‮ ‬حضرت‮ ‬آیت‌‬الله‌‌‬العظمی‮ ‬خامنه‮‌‬ای با دکتر سیدجلال دهقانی فیروزآبادی، استاد روابط بین‌الملل و عضو هیأت علمی دانشگاه علامه طباطبایی در‮ ‬گفت‌وگویی‮ به بررسی رابطه ‮«قدرت و اقتدار ملی» و «جایگاه بین‌المللی» کشورها در نظریات روابط بین‌الملل پرداخته‮ ‬است.

  • درنظریه‌های روابط بین‌الملل، برای اقتدار درونی یک واحد سیاسی چه جایگاهی را لحاظ می‌کنند؟ آیا تئوری خاصی در این‌باره وجود دارد؟

در ادبیات نظری روابط بین‌الملل و در مقوله اقتدار، 3 رویکرد و رهیافت کلی به مفهوم قدرت وجود دارد. یک رویکرد، قدرت و اقتدار را برحسب «کنترل منابع» تعریف می‌کند. از این منظر قدرت و اقتدار ملی عبارت است از مجموع توانایی‌ها و منابع و عناصر مادی و غیرمادی قدرت که یک کشور آنها را در اختیار دارد. از این‌رو هرچه مجموع توانایی‌ها و قابلیت‌های مادی و معنوی یک کشور بیشتر باشد، از قدرت و اقتدار بیشتری در صحنه بین‌المللی برخوردار خواهد بود.

رهیافت نظری دیگر، قدرت ملی را بر حسب «توان کنترل بازیگران بین‌المللی و تأثیرگذاری بر آنان» تعریف می‌کند. از این دیدگاه شاخص قدرت و اقتدار ملی یک کشور، میزان توانایی آن در کنترل بازیگران بین‌المللی است؛ به‌طوری که هرچه سطح تأثیرگذاری یک کشور بر دیگران بیشتر باشد، قدرت و اقتدار ملی آن در نظام بین‌الملل بیشتر خواهد بود.

سومین رهیافت نظری، قدرت و اقتدار ملی را به‌صورت «توانایی ایجاد نتایج مطلوب و مورد نظر در نظام بین‌الملل» تعریف می‌کند. از این منظر، کشوری قدرتمند است که بتواند نتایجی را که می‌خواهد، در نظام بین‌الملل به بار آورد.

براساس رویکرد نظری نخست، رابطه‌ای مستقیم و این همانی بین منابع و عناصر قدرت و اقتدار ملی وجود دارد، به‌گونه‌ای که قابلیت‌ها و توانایی‌های یک کشور- به‌ویژه نظامی و اقتصادی- تعیین‌کننده قدرت و اقتدار آن در نظام بین‌الملل است. شاخص‌ترین نظریه روابط بین‌الملل که قدرت و اقتدار ملی را بر حسب توانایی‌های ملی تعریف می‌کند، نوواقعگرایی است. نوواقعگرایان بر این باورند که جایگاه کشورها در نظام بین‌المللی بر‌مبنای میزان توانایی‌های ملی آنان تعریف و تعیین می‌شود به‌طوری که هرچه میزان قابلیت‌ها و توانایی‌های یک کشور بیشتر باشد، جایگاه و مرتبه بالاتری نیز در ساختار قدرت در نظام بین‌الملل خواهند داشت.

به‌نظر آنان اصولا ساختار نظام بین‌الملل بر حسب چگونگی توزیع قدرت بین واحدهای سیاسی تشکیل‌دهنده آن تعریف و تکوین می‌یابد. نوواقعگرایی اگرچه یک نظریه ساختارگراست ولی به لحاظ هستی‌شناختی، اصالت را به واحدهای سیاسی تشکیل‌دهنده نظام بین‌الملل می‌دهد. به این دلیل که ساختار برحسب چگونگی توزیع قدرت و توانایی‌ها بین واحدها تعریف می‌شود که مستلزم وجود واحدها پیش از شکل‌گیری ساختار است.

رهیافت‌های نظری دوم و سوم به مقوله قدرت و اقتدار، رابطه این‌همانی بین منابع قدرت از یک‌سو و اقتدار ملی یک کشور در نظام بین‌المللی از سوی دیگر قائل نیستندچون همانگونه که توضیح داده شد، به‌نظر آنان اقتدار ملی بر حسب توانایی کنترل بازیگران یا ایجاد نتایج مطلوب در نظام و روابط بین‌الملل تعریف می‌شود. در نتیجه، در نظام بین‌الملل نسبت این‌همانی بین منابع قدرت ملی و میزان کنترل بازیگران و کنترل نتایج بین‌المللی وجود ندارد، به این دلیل که ممکن است یک کشور از منابع و عناصر قدرت لازم برخوردار باشد ولی نتواند از آنها برای کنترل بازیگران و نتایج بین‌المللی استفاده بهینه کند. به بیان دیگر، کشوری از قدرت و اقتدار برخوردار است که بتواند منابع قدرت خود را به کنترل بازیگران و نتایج بین‌المللی ترجمه و تبدیل کند.

بنابراین منابع قدرت برای اقتدار ملی لازم است ولی کافی نیست چون اقتدار ملی در نظام بین‌الملل، مستلزم آن است که کشور علاوه بر برخورداری از منابع قدرت، اراده و امکان و ابزار تبدیل آن به تأثیرگذاری بر بازیگران و نتایج بین‌المللی مبنی‌بر ایجاد نتایج مطلوب را نیز داشته باشد، پس در هر 3 رویکرد نظری، منابع و عناصر قدرت ملی لازمه اقتدار بین‌المللی و برخورداری از جایگاه و منزلت مناسب در سلسله مراتب قدرت نظام بین‌المللی است به‌طوری که می‌توان اقتدار ملی را توان استفاده از منابع قدرت ملی برای تأثیرگذاری بر بازیگران و نتایج بین‌المللی تعریف کرد.

  • سیاست خارجی ماهیتا یک ابزار برونزاست. پس چگونه اقتدار درونی که ماهیت درونزایی دارد، می‌تواند به یک امر برونزا کمک کند؟

نخست باید توجه داشت که سیاست خارجی ماهیت برونزا ندارد بلکه معطوف به بیرون بوده و به‌نظر بعضی، از رویکردهای نظری در واکنش به محیط بیرونی شکل می‌گیرد. برخی نظریه‌‌پردازان روابط بین‌الملل بر این باورند که سیاست خارجی از سیاست داخلی جداست؛ یعنی کشورها سیاست خود نسبت به دیگر بازیگران بین‌المللی را برحسب کنش و رفتار آنها تدوین می‌کنند به‌طوری که فارغ از آنچه در سیاست داخلی می‌گذرد، آنان سیاست خارجی خود را بر حسب کنش دیگر بازیگران بین‌المللی تدوین و اجرا می‌کنند. لذا به‌زعم این نظریه‌ها، سیاست داخلی و سیاست خارجی 2 حوزه متفاوت و منفک از هم است. رابطه دوسویه‌ای بین قدرت و اقتدار ملی و سیاست خارجی وجود دارد. از یک‌سو، اقتدار و قدرت ملی لازمه و پشتوانه سیاست خارجی مقتدر و قدرتمند است که اهداف، گستره و ابزار آن را تعریف و تعیین می‌کند. از سوی دیگر، سیاست خارجی موفق و مؤثر نقش تعیین‌کننده‌ای در کسب، حفظ و افزایش قدرت و اقتدار ملی هر کشور دارد.

در تبیین و نقد این رویکرد نظری به سیاست خارجی، ذکر 2 نکته ضروری است؛ اول اینکه قائلین به این نظریه‌ها استدلال نمی‌کنند که قدرت و عناصر قدرت ملی نقشی در سیاست خارجی ندارد بلکه برعکس معتقدند که رابطه مستقیم و استواری بین قدرت ملی و سیاست خارجی وجود دارد، به‌گونه‌ای که کشورها بر پایه میزان قدرت ملی خود نسبت به دیگر بازیگران، سیاست خارجی‌شان را تعریف و تدوین می‌کنند به ویژه اینکه کشورها گستره منافع ملی خود را بر مبنای میزان قدرت ملی‌شان تعریف می‌کنند. افزون بر این، هدف نهایی کشورها در سیاست خارجی همانا تأمین منافع ملی است که بر حسب قدرت ملی تعریف می‌شود. کشورها در سیاست خارجی در پی کسب، حفظ و افزایش قدرت ملی هستند.

بنابراین رابطه دوسویه‌ای بین قدرت و اقتدار ملی و سیاست خارجی وجود دارد. از یک سو، اقتدار و قدرت ملی لازمه و پشتوانه سیاست خارجی مقتدر و قدرتمند است که اهداف، گستره و ابزار آن را تعریف و تعیین می‌کند به‌طوری که هر چه قدرت و اقتدار ملی یک کشور بیشتر باشد، سیاست خارجی آن مقتدرتر، مؤثرتر و موفق‌تر خواهد بود. از سوی دیگر، سیاست خارجی موفق و مؤثر نقش تعیین‌کننده‌ای در کسب، حفظ و افزایش قدرت و اقتدار ملی هر کشور دارد؛ زیرا هدف غایی سیاست خارجی، کسب حداکثر منافع ملی است که بر حسب قدرت و اقتدار ملی تعریف می‌شود.

نکته دوم این است که به‌رغم ادعای اینگونه نظریه‌ها، نه‌تنها سیاست خارجی از سیاست داخلی جدا نیست، برعکس رابطه استواری بین این‌دو وجود دارد؛ به‌گونه‌ای که سیاست خارجی ادامه سیاست داخلی است؛ از این‌رو سیاست خارجی در بستر سیاست داخلی شکل می‌گیرد.

  • در روابط بین‌الملل چه مؤلفه‌هایی را برای اقتدار درونی یک واحد سیاسی برمی‌شمرند؟

در مورد کسب قدرت و اقتدار ملی در روابط بین‌الملل، رویکردهای نظری و عملی مختلفی وجود دارد. رویکرد درونگرای محض بر مبنای منطق خودبسندگی، اولویت و اصالت را به منابع و عناصر داخلی قدرت می‌دهد. بر پایه این رهیافت، در تولید قدرت ملی باید صرفا از عناصر درونی و داخلی قدرت استفاده برد و هیچ نیاز و ضرورتی به بهره‌گیری از منابع خارجی قدرت نیست. در مقابل، رویکرد برونگرای محض بر این باور است که در تولید و کسب قدرت و اقتدار ملی باید از منابع قدرت‌آفرین خارجی استفاده کرد.

رویکرد برونگرای درو‌ن‌نگر در تولید و کسب قدرت ملی، اولویت را به منابع خارجی می‌دهد ولی در عین حال از منابع داخلی نیز غافل نیست اما در رویکرد درونگرای برو‌ن‌نگر، تولید و کسب قدرت و اقتدار ملی و به‌کارگیری بهینه منابع داخلی اصالت و اولویت دارد ولی در کنار آن می‌توان و باید از منابع برونزای قدرت نیز استفاده کرد. کشورهای مختلف جهان ممکن است از یکی از این الگوهای تولید قدرت استفاده کنند.

اما به‌طور کلی مؤلفه‌ها و عناصر قدرت و اقتدار ملی در روابط بین‌الملل را می‌توان به 2 دسته کلی تقسیم کرد؛ عناصر سخت و عناصر نرم. عناصر سخت قدرت و اقتدار ملی عبارتند از:
1 - قدرت و قابلیت‌های نظامی و تسلیحاتی
2 - توان و توسعه اقتصادی، صنعتی و تکنولوژیک
3 - وضعیت جغرافیایی شامل وسعت سرزمینی، موقعیت جغرافیایی، آب و هوا، توپوگرافی و مرزها
4 - منابع طبیعی
5 - جمعیت کیفی و نیروی انسانی توسعه‌یافته
در مورد کسب قدرت و اقتدار ملی در روابط بین‌الملل، رویکردهای نظری و عملی مختلفی وجود دارد؛ رویکرد درونگرای محض، رویکرد برونگرای محض، رویکرد برونگرای درون‌نگر و رویکرد درونگرای برون‌نگر. در رویکرد درونگرای برون‌نگر، تولید و کسب قدرت و اقتدار ملی و به‌کارگیری بهینه منابع داخلی اصالت و اولویت دارد ولی در کنار آن می‌توان و باید از منابع برونزای قدرت نیز استفاده کرد.

عناصر نرم قدرت و اقتدار ملی نیز عبارتند از:
1 - خصوصیات و فرهنگ ملی
2 - روحیه ملی- به معنی میزان آمادگی ملت برای حمایت از سیاست‌های دولت- و مقدم داشتن منافع ملی بر منافع فردی، گروهی، حزبی و جناحی
3 - ایدئولوژی و ارزش‌های معنوی
4 - کیفیت و کارآمدی نظام سیاسی و دولت
5 - قدرت رهبری و مدیریت
6 - کیفیت و کارآمدی دیپلماسی
7 - وحدت و انسجام ملی
8 - اعتبار و وجهه مثبت بین‌المللی
9 - توسعه علمی
10 - سرمایه اجتماعی؛ به معنی میزان اعتماد مردم به یکدیگر از یک‌سو و مردم به دولت و حکومت از سوی دیگر

  • در عصری که دنیا به سمت جهانی‌شدن می‌رود و کشورها بیش از گذشته نیازمند همکاری و همیاری یکدیگر هستند، اقتدار درونی و درونزایی چه معنی و مفهومی دارد؟ آیا این موضوع واقع‌بینانه است؟

اتخاذ الگوی درونگرا در تولید و کسب و ارتقای قدرت ملی به معنی نفی استفاده از منابع و امکانات بین‌المللی نیست بلکه مستلزم و متضمن اصالت‌دادن و اولویت‌بخشیدن به منابع تولید قدرت در سطح داخلی و استفاده از امکانات جهانی است؛ از این رو، جهانی‌شدن نه‌تنها با الگوی درونگرای تولید قدرت تعارضی ندارد بلکه زمینه‌های تحقق بهتر آن را نیز فراهم می‌سازد؛ به‌گونه‌ای که جهانی‌شدن این امکان را برای کشورها مهیا می‌کند تا از همکاری و هم‌افزایی دیگر کشورها برای استفاده بهینه از منابع داخلی قدرت خود بهره ببرند. همچنین جهانی‌شدن، این امکان و فرصت را برای کشورها فراهم می‌آورد که منابع قدرت و اقتدار درونی خود را به تأثیرگذاری بر بازیگران و نتایج بین‌المللی ترجمه و تبدیل کنند؛ از این رو، الگوی درونگرای برون‌نگر نه‌تنها غیرواقع‌بینانه نیست بلکه کاملا واقع‌بینانه هم هست. برعکس، در شرایط جهانی‌شدن، اتخاذ الگوی برونگرایی محض یک رویکرد غیرواقع‌بینانه است چون همانگونه که نوواقعگرایان استدلال می‌کنند، هر چه میزان وابستگی کشوری در تولید قدرت به منابع خارجی بیشتر شود، میزان آسیب‌پذیری آن در نظام بین‌المللی افزایش می‌یابد که ضریب امنیت و اقتدار ملی آن را کاهش می‌دهد؛ بنابراین اتکای صرف بر دیگران و منابع خارجی برای تولید و کسب قدرت غیرواقع‌بینانه و ناممکن است.

کد خبر 239440

برچسب‌ها

پر بیننده‌ترین اخبار سیاست‌خارجی

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز