واردات خودروهای میلیاردتومانی توسط کسانی که لابد به قول قدیمیها دستشان به دهانشان میرسد یا بنا به یک ضربالمثل رایج، پولشان از پارو بالا میرود، پیامدها و فرهنگسازیهای خودش را دارد؛ نمونهاش همین رویاهای بیپایان راننده یک دستگاه پراید است که آن هم نه به صورت رسمی بلکه گاهی کمکی و به قول خودش پنهانی در این خط مسافرکشی میکند. اوایل همینطور که مسافران از جمله من، توی تاکسی نشسته بودیم ناگهان همه را دعوت به سکوت میکرد تا در آن غوغای آلودگی صوتی خیابان، به صدایی که به آن گوش سپرده است توجه کنیم، بله! طبق معمول صدای یک ماشین لامبورگینی بود که از دوردست شنیده میشد و البته برای ما قابل تشخیص نبود اما تیمور، گل از گلش میشگفت و با تکه کلام همیشگی میگفت: «لامروت یک میلیارد و 400میلیون بالاش دادن، حتی پول خردههاش میتونه 10 تا مثل منو آباد کنه...!»
هفته پیش اما با صحنه جدیدی از این اتفاقات روبهرو شدم. وقتی دیدم نوبت سوارکردن مسافر به آقا تیمور رسید فیالفور کنار دستش نشستم. راستش من هم به قول علمای روانشناسی یکجورایی شرطی شدهام و به دیالوگها و واگویههای این مرد عادت کردهام. خلاصه، دوباره بحث شیرین لامبورگینی شد اما تیمور قصه تازهای در آستین داشت و گفت: «باورت نمیشه، یکی از لامبورگینیها رو زیرپای کی دیدم!؟» وقتی با تعجب سکوت کردم، ادامه داد: «آره یارو 8-7 سال پیش دلار فروش بود و توی چهارراه استانبول میپلکید اما نمیدونم چطور شد که پارسال زمستان، یکهو پول کلانی گیرش آمد و حالا هم با کمتر از میلیاردرها فالوده نمیخوره!»
گفتم:«خب، شاید ملک فروخته باشه.»
تیمور اخمهایش را درهم کشید و گفت:«خبر داشتم که از بینوایی آمده بود تهران و مثل من مسافرکشی میکرد، بعد رفت توی کار دلار فروشی و...»
آقا تیمور لیوان چای را که از فلاسک ریخته بود سر کشید و گفت: «نمیدونم شاید یه بار داد و ما سوار شدیم و حسرت به دل نموندیم!»
داشتم فکر میکردم که از سودای لامبورگینی بیرون آمده است اما عکسهای روی داشبورد گواهی دیگری میداد. پر از تصویر رنگارنگ همین ماشین بود!
خوش خیال