شهرت داشت که این همسایه حتی برای خرید نان در فاصله 100متری مجتمع مسکونی ما سوار ماشین میشود و همهروزه با ماشین سواریاش به مغازهاش واقع در 300متری مجتمع ما میرود. این انس شدید با ماشین در هیکل آقای ماشینمنش هم به مرور تأثیر گذاشته بود. با وجود اینکه 35سال بیشتر نداشت، با شکمی بزرگ و غبغبی آویزان، شبیه به مردان میانسال پنجاهوچندساله سنگینوزن شده بود. نامی که همسایگان و کسبه محله به شوخی برای این همسایه ماشیندوست انتخاب کرده بودند هم کمترین تأثیری در رفتار او نداشت، اما پاییز امسال با رسیدن اولین موج آلودگی شدید هوای تهران و چند شهر بزرگ کشور و سپس اجرای طرح زوج یا فرد (رفتوآمد خودروها از در خانهها) در برخی روزها، آقای ماشینمنش بیشتر در معرض دید و قضاوت اهالی محله ما قرار گرفت. او مدتی طولانی کشیک میکشید و جوانب را میپایید تا اگر پلیس راهنماییورانندگی نبود، بهرغم ممنوعیت رفتوآمد خودروهای زوج، ماشینش را از پارکینگ بیرون بیاورد و با آن به مغازهاش برود!
در این گیرودار، پدر سالخورده یکی از همسایگان ما که مبتلا به بیماری آسم بود و آلودگی هوا بیماریاش را تشدید کرده بود، از دار دنیا رفت. علاوه بر مجلس ترحیم، یک آیین یادبود هم در فضای پارکینگ مجتمع ما برگزار شد. شرکتکنندگان ضمن تسلیتگویی به بازماندگان از هر دری سخن راندند؛ از جمله بنزین غیراستاندارد و خودروهای دودزا تا رانندگانی که حاضر نیستند حتی در روزهای بحرانی به جای خودروی شخصی، سوار اتوبوس یا مترو شوند. در آن لحظه همه نگاهها به آقای ماشینمنش دوخته شد اما هیچکس به او چیزی نگفت. در پایان مراسم، این همسایه شاخص پیش من آمد و گفت: واقعا از دید مردم اینجوری به نظر میام!؟ گفتم: همینقدر که موضوع را درک کردهای، بسیار مفید است! حالا 10روزی هست که این همسایه عزیز ما ماشین شخصیاش را بیرون نمیآورد، مگر گاهی شبها یا حسب ضرورت. و شگفتا که به تناسب کوچکشدن قطر شکمش به خاطر پیادهروی روزانه، همسایگان و کسبه هم به جای ماشینمنش او را با فامیلی اصلیاش صدا میزنند و این برای او بسیار خوشایند است!
خوشخیال