از هنگام پیدایی سینما در اواخر سده نوزدهم، کم‌کم اندیشمندان حوزه‌های مختلف به آن توجه نشان دادند و نتیجه این یافته‌ها و مطالعات، بعدها جریانی را با عنوان مطالعات و نظریه‌پردازی پیرامون فیلم و سینما سامان داد.

نمایی از فیلم« سینما پارادیزو»

در این حین بود که فیلسوفان نیز به سینما پرداختند. لازم به یادآوری است که هنر چونان امری که هستی را به نحو خاصی در خود بازتاب می‌دهد، همیشه در کانون اندیشه‌ورزی فیلسوفان قرار داشته است. در این میان سینما با ویژگی‌هایی که آن را از سایر هنرها متمایز می‌کرد، به‌تدریج نظر فیلسوفان را به‌خود جلب کرد و آنها با بهره‌گیری از نظریه‌هایی که در حوزه فیلم پدید آمده بود، مطالعات خود را گسترش دادند و موجد دانش تازه‌ای به نام فلسفه فیلم شدند. درخصوص چگونگی پیدایی فلسفه فیلم و چرایی و چگونگی شکل‌گیری نظریه‌های فیلم و سینما و درنهایت جریان سینمای ایران و ویژگی‌های ممتاز آن، گفت‌وگویی داشتیم با دکتر محمد ضیمران، استاد فلسفه و نویسنده و پژوهشگر حوزه فلسفه که در پی می‌خوانیم.

  • پیش از پرداختن به فلسفه سینما، یک نکته باید روشن شود و آن هم این است که چرا و چگونه نظر و توجه فیلسوفان به سینما جلب شد و اهل فلسفه در این هنر چه دیده‌اند که بیش از هر هنر دیگری تا به امروز درخصوص آن، فلسفه و اندیشه ورزیده‌اند؟

پیش از اینکه وارد بحث سینما بشوم باید اشاره کنم که تا قبل از دهه 80 هیچ نوع چارچوبی برای بررسی فلسفه سینما به آن معنا وجود نداشته است. با این حال اندیشمندانی چون هانری برگسون و ماکسیم گورکی درباره فیلم و سینما صحبت کرده‌اند؛ مثلا ماکسیم گورکی در سال 1896ضمن اظهارنظر درباره فیلمی که در روسیه به نمایش درآمده بود، گفت که من فیلمی دیده‌ام که واقعا شگفت‌انگیز بوده و دنیای بدون صدا و رنگ را بازتاب می‌دهد و هر چیزی در آن از درخت و کوه و هوا گرفته تا آدم‌ها همگی رنگ خاکستری یکنواخت دارند و هر چه هست سایه حیات است. در هرحال اندیشمندان زیادی جسته و گریخته و گذرا و نامنسجم تا پیش از دهه80 به فلسفه سینما توجه داشتند.

نخستین اندیشمندی که فلسفه سینما را به‌طور خاص در آثارش مطرح کرد، هوگو مونستربرگ بود. او این رسانه(سینما) را از دید هستی‌شناسی به بررسی گذاشت. رساله او بازی عکس نام دارد که در آن، از دیدگاه روانشناسی و فلسفی به بررسی سینما پرداخته است. این نوشته که در 1916 در نیویورک به چاپ رسید، پیش از آنکه به ابعاد روانشناسی فیلم بپردازد، فلسفه سینما را به‌معنای امروزی آن مدنظر قرار داده است. مونستربرگ بر این نظر است که سینما به‌دلیل شگردها و تکنیک‌های خاصی چون فلاش‌بک، روایت‌های سینمایی را به‌گونه‌ای خاص عرضه می‌کند که در تاریخ بشر سابقه نداشته است. او بر این نظر بود که ماهیت پدیده سینما را باید از نظر فلسفی به بررسی گذاشت. به‌نظر او این شگردها در سینما صورتی هنری را عرضه می‌کند که از تئاتر و نقاشی و پیکرتراشی متمایز می‌شود.

  • آیا این اندیشمند به‌طور مستقل به فلسفه سینما روی آورد یا اینکه از اندیشه‌های کانت، هگل یا نیچه و دیگران در این زمینه تأثیر پذیرفته بود؟

نکته جالب این است که مونستربرگ از اندیشه‌های فلسفی کانت، به‌ویژه خوانش‌های نوکانتی در زمینه فلسفه سینما بهره گرفته بود. او می‌گفت که سینما را می‌توان هنر بازنمایی ذهنیت‌های ملی قلمداد کرد. اگر بخواهیم سینما را به مقیاس کانت به بررسی بگذاریم، باید بگوییم که سینما تقلیدی است از مقولات ذهن. مطابق این دیدگاه سینما به عنوان یک هنر، بازتابی بود از خلاقیت‌هایی که می‌توان آن را در چارچوب مقولات دوازده‌گانه فلسفه کانت مثل زمان، مکان و علیت و... تعبیر کرد.

  • از این دیدگاه آیا می‌توان سینما را یکی از نقطه‌های روشن اوج خلاقیت انسان دانست؟

همینطور است. در واقع سینما یکی از محورهای خلاقیت است که ریشه در کارکردهای پیشرفته ذهن انسان دارد. سینما به اعتبار اندیشه‌های فلسفی یونان پوئسیس(تولید و خلق کردن) را با تخنه(فن و دانش) در آمیخته است؛ به بیان عام‌تر در سینما هم خلاقیت هست و هم تکنیک و فناوری.

  • اشاره کردید که اندیشه‌ها درباره سینما و فیلم تا پیش از دهه 80 از انسجامی که امروزه دارد، برخوردار نبودند. از سوی دیگر فلسفه سینما برخلاف فلسفه مثلا نقاشی یا پیکرتراشی از گستردگی بیشتری برخوردار است. این مسئله آیا به همین آمیختگی شگفت‌آور خلاقیت و فن و تکنولوژی در سینما باز نمی‌گردد؟

بله! در فیلم، هم خلاقیت هنری مداخله دارد، هم علم و هم تکنولوژی؛ به‌عبارت بهتر، سینما ترکیبی است جالب و شگفت‌آور از تمام دستاوردهای بشری. این مسئله درباره سایر هنرها به این گستردگی وجود ندارد؛ آنگونه که مثلا علم در سینما نقش کلیدی دارد در نقاشی ندارد. این بحث مهمی است، به‌ویژه آنکه در اواخر قرن نوزدهم و سه دهه اول قرن بیستم معمولا سینما را فعالیتی کاربردی و علمی تلقی می‌کردند. در همین دوران عده‌ای از اندیشمندان براین نظر بودند که سینما گاهی اوقات از ارزش نطق کاسته است. برخی از متخصصان مانند رودلف آرنهایم که متفکری نوکانتی بود، نظریه جالبی را در این زمینه مطرح کرده‌اند. آرنهایم بر این نظر بود که وقتی سینما به سر حد نطق رسید، از ارزش آن کم شد. اندیشمند دیگری که نظریه فلسفی فیلم را مطرح کرد، جان ابشتاین بود. او مفهوم سینمای ناب را برای نخستین بار مطرح و در بسیاری از نوشته هایش مفهوم هنری سینما را در تقابل با مفهوم تجاری آن ارزیابی می‌کرد. او واژه فتوژنی را به‌کار برد. او فتوژنی را به‌عنوان سرشت اصلی فیلم مطرح کرد و گفت که این ویژگی در فیلم باید مدنظر قرار گیرد تا بتوان به فهم سرشت و جوهره فیلم دست یافت.

  • امروزه هم پیش از اینکه بر کلام و دیالوگ و محتوا در فیلم تأکید شود، فرم و به‌ویژه همین ویژگی تصویری‌بودن فیلم مورد توجه قرار می‌گیرد.

درست است. طبق نظریه فتوژنی، سینما عبارت است از تکاپو و بالندگی تصویر. این واژه‌ای بسیار کلیدی برای فهم نظریات نخستین فلسفه سینماست. به‌نظر ابشتاین اگر فیلم را در تقابل با هنرهایی مثل نقاشی قرار دهیم، نسبت رنگ به نقاشی درست مثل نسبت فتوژنی به فیلم است. متخصص دیگری که دیدگاه‌های جالبی در زمینه فیلم داشت و می‌توان این دیدگاه را تا حدی فلسفی تلقی کرد، ریشیوکانودو نام دارد. او در کتاب «دستگاه تصویر‌سازی‌ » می‌گوید که سینما هنری است دیداری اما دیداری متحرک. او نظریه جشنواره یا کارناوال باختین را در شرح و تفسیر سینما به‌کار می‌گیرد. یکی دیگر از متفکرانی که در این زمینه بحث‌های جالبی کرده و به فلسفه سینما نزدیک می‌شود، لویی دو لو است. او در کتاب معروف خودش سینما را تنها هنر مدرن قلمداد می‌کند. او بر این نظر است که مدرنیته را می‌توان به مقیاس سینما شناخت. از دید وی سینما به زندگی سبکی تازه بخشیده است. در همین راستا یکی دیگر از متفکرانی که نقش بسیار کلیدی در نظریه و فلسفه فیلم دارد، آندره‌بازن است. او در کتاب کوچک خود درباره سینما تلاش دارد تا نظریه آرنهایم را درباره سینمای ناطق و صامت به چالش بکشد. او در چالش با نظریه آرنهایم می‌گوید آنچه در فیلم حائز اهمیت است تفاوت میان فیلم‌هایی است که بر تصویر تکیه دارند و فیلم‌هایی که تدوین را برمبنای روایت قرار می‌دهند؛ به بیان دیگر در بررسی فیلم باید تفاوت میان این دو عنصر، یعنی روایت و تصویر را مورد توجه قرار دهیم. در واقع در همراهی این دو عنصر است که فیلم ساخته می‌شود. یکی دیگر از اندیشمندان حوزه فیلم، بلاباش مجارستانی است. او چندین رساله در زمینه فیلم و سینما می‌نویسد. او در این رساله‌ها یادآور می‌شود که سینما تنها هنر قرن بیستم باید تلقی شود. بیان این دیدگاه درباره سینما از آن جهت مهم تلقی‌ می‌شود که ارتباط بین مردمی‌بودن هنر و هنر برای نخستین‌بار در قالب یک پدیده هنری به نام سینما مطرح می‌شود. این در حالی است که اغلب هنرها بیشتر برای مخاطب خاص هستند و کمتر عوام در فهم و آفرینش آنها می‌توانند مشارکت داشته باشند. برای نخستین‌بار عده‌ای از اندیشمندان بر این نظر شدند که ذات مدرن سینما تنها به‌خاطر مردمی بودن آن است. در سینما خط مردمی اساس تکامل آن قرار می‌گیرد و پا‌به پای کوچه و بازار سینما پیشرفت می‌کند. اینگونه است که در دورترین نقاط عالم، سینما شروع به رشد کردن کرده و گسترش شگفتی پیدا می‌کند؛ در واقع همه عالم در دیدن فیلم مشارکت پیدا می‌کنند. سینما کنش دیدار و نظاره‌کردن را ماهیتی دمکراتیک بخشیده است. بلاباش می‌گوید که ما با چشمان رمئو به بالکن خانه ژولیت عاشق نگاه می‌کنیم و با چشمان ژولیت عاشق به پایین می‌نگریم. در سینما چشمان و شعور ما با شخصیت‌های داستان همذات می‌شوند. در اینجا هنر به‌صورتی خاص دمکراتیزه می‌شود. پس در اینجا تنها فلسفه فیلم مطرح نیست. فلسفه، یک نگاه به سینما دارد اما خود سینما به همه‌‌چیز نگاه دارد.

  • شما بیشتر از اندیشمندان و فیلسوفانی سخن گفتید که تنها به وجه خاصی از سینما نظر داشتند. آیا نظریه‌پرداز و اندیشمندی یافت می‌شود که جامعیتی را که هم‌اکنون اشاره کردید در سینما وجود دارد، به بحث و تامل گذاشته باشد؟

اتفاقا زیگفرید کراکوئر ازجمله این افراد است. او، هم به تکنیک و هم به محتوا در سینما نظر دارد. کراکوئر سینما را تکنولوژی نمایش گستره‌های ماشینی زندگی مدرن تعریف کرده است. او می‌گفت که سینما به تماشاگران این امکان را می‌دهد تا زوایای ناپیدای زندگی مدرن را با چشم خودشان ببینند و معتقد بود که هیچ‌یک از متفکران خارج از حوزه سینما به اهمیت این هنر مدرن پی نبرده‌اند. کسانی که در آغاز به اندیشه در باب سینما پرداختند، اتفاقا فیلسوف نبودند، اینها کسانی بودند که از روی علاقه و از رشته‌های دیگری به این حوزه(سینما) وارد می‌شدند. یافته‌های همین افراد بود که بعدها نقش مهمی در ایجاد و پیدایی فلسفه سینما ایفا کرد.

سینمای ما

کسانی اخیرا در ایران به فلسفه سینما علاقه‌مند شده‌اند. تمام کسانی که دغدغه فلسفه مدرن دارند در این زمینه کار کرده و کتاب‌هایی نوشته‌اند. درخصوص سینمای ایران و ویژگی‌های آن باید بگویم که درست است که سینمای ایران پا به پای سینمای غرب رشد نکرده اما تاریخ جالبی را پشت سر خود دارد. سینمای مردمی همیشه در ایران قدرتمند بوده و پیشرفت زیادی داشته است. از دهه 40 به بعد هم سینمای روشنفکری در ایران متولد شد. امروزه ما کارگردان‌های بزرگ در این عرصه داریم. البته شیوع سینمای مردمی و عامه‌پسند بسیار بیشتر از سینمای روشنفکری و نخبه‌گرا بود. این سینمای مردمی بود که در ایران گسترش بیشتری پیدا کرد. با فیلم قیصر بود که رفته‌رفته ترکیبی میان سینمای عامه‌پسند و روشنفکری پدید آمد. این روند پس از انقلاب و تا به امروز همچنان ادامه دارد. در خارج از ایران کتاب‌ها و مقاله‌های زیادی راجع به سینمای ایران از نگاه‌های گوناگون به چاپ رسیده است؛ مثلا آقای نفیسی از دیدگاه دریدا راجع به سینمای ایران کتابی نوشته است. همچنین درباره سینمای روشنفکری و سیاسی ایران کتاب‌های زیادی در آمریکا به چاپ رسیده است.

 

کد خبر 245854

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز