عادت من ميگويد در اين هميشهها، من در آينه زيباتر از وقتي هستم كه صفحه حوادث را خواندهام، حتي خواندن خبرهاي مايوسكننده در اين سايت يا آن سايت را.
كسي ميگويد: هيچ نخوان، موسيقي را به اتاق بياور، فيلم را روي صفحه تلويزيون ظاهر كن، نان سنگك با پنير و ريحون بخور.
من اما روزنامهنگارم، موسيقي هم دلتنگم ميكند. فيلم هم حتي. چون حال و حوصله فيلمهاي الكي و موسيقيهاي پلكي را ندارم. موسيقي و فيلم اگر من را با خودش نبرد. يعني نشنيده و نديدهام.
شاعري گفته است
نه پنجرهاي اضافي دارم
كه تو را در آن بگذارم
و نه ميزي
معشوقهاي نيز در اين شهر ندارم
اي گل!
تو را بخرم و چكارت كنم؟(1)
روزنامهنويس، فيلمنويس، عكسنويس، داستاننويس، تصويرنويس. همه مثل همند. اگر نتواني يا نشود در حوض نقاشي رنگي شد، پس نيستي، يعني هستي، ولي ديده نميشوي، چون خودت، خودت را به علت دلزدگي، نميبيني. آنوقت انتظار داري ديگران ببينند؟
دكتر گفت: ايمني بدنت پايين آمده. اين زخمهاي گاه و بيگاه توي دهان مال عصبيتهاست. خودت را كنترل كن، آرام باش.
گفتم: از اين آرامتر كه حتي از مسير باد هم كنار ميروم تا باد كژ و مژ نشود!
خنديد و گفت: چهكارهاي بادبزنساز.
گفتم: روزنامهنگار!
گفت: شوخي ميكني. برو بادبزن بساز. والله اعصابت هر روز، هزار كرشمه ميرود.
من گفتم: بادبزن تو اين فصل؟
گفت: بساز براي تابستاني كه در پيش است.
مشكل اين است من بلد نيستم بادبزن بسازم. يعني عادت ندارم جلو راهرفتن سرخوشانه باد را بگيرم. بگذار باد هر جا ميخواهد بوزد. من همچنان سر كار ميمانم و روزنامه مينويسم. البته بسيار سعي ميكنم. شايد بشود از بهار نوشت. از باران. از ترانه، از سرود. اما چه ميشود كرد. پاييز كه ميآيد، برگ بيبهار ميشود و زمستان سرك ميكشد.
كسي ميگفت: همينه كه هست. آرام باش. با خودت مهربان باش. به خودت احترام بگذار. خودت را دوست داشته باش. اگر اينطور شد، آنوقت حتي تلخي و سردي پيرامون تو را مكدر نميكند. يا ميكند اما كم، اما ناچيز و با لطافت.
من خودم را دلداري ميدهم. همه خبرنگاران جوان را هم، همه دانشجويان روزنامهنگاري را هم دلداري ميدهم و درخت را هم كه اگر در پاييز است پاييز بهاري باشد. ما بايد عادت كنيم به برگ بگوييم جنگل، به قطره، دريا، به اتاق، خونه، و به خونه، سرزمين. اينجوري كه باشيم، شايد از كنار اين شعر هم يكجوري بگذريم كه انگار در تعطيلات پايان هفته هستيم.
تو غنچهاي هستي
بر شاخه گل
و من
بوتهاي يونجه
بر جاده كوه
تا من زرد شده و
پژمرده شدم
تو شكوفه ميكني و
ميخندي(2)
1 و 2ـ جاهد كولهاي و اروهان سیفی، شاعران ترك . ترجمه شعرها از رسول یونان
نظر شما