در این مقطع به دلیل مشکلات فراوان، تلاش برای ایجاد جامعه برتر اسلامی به صورت یک هدف بلندمدت مطرح بوده است. در این دوران شیعه شناختهشدهترین و بانفوذترین گروه بود و امامان شیعه به شدت مورد توجه افکار عمومی بودند و همین امر سبب میشد دستگاه خلافت با شیوههای مختلف آنان را از سر راه خود بردارد. این نوشته اشارهای است به تاریخ زندگی امام جواد(ع).
امام نهم شیعیان حضرت جواد(ع) در سال 195 هجری در مدینه ولادت یافت، نام عزیز ایشان «محمد» معروف به «جواد» و «تقی» است. القاب دیگری مانند: «رضی» و «متقی» نیز داشته. مادر گرامی ایشان «سبیکه» یا «خیزران» است که هر دو نام در تاریخ زندگی آن حضرت ثبت شده است.
پس از شهادت جانگداز حضرت رضا علیهالسلام در اواخر ماه صفر سال 203 هجری مقام امامت به فرزند ارجمندش حضرت «جوادالائمه»(ع) انتقال یافت. در محافل شیعه از حضرت امام جواد(ع) به عنوان مولودی پرخیر و برکت یاد میشود.
امام جواد(ع) با دو خلیفه نیرنگباز عباسی یعنی مامون و معتصم معاصر بود. مامون خلیفه عباسی که همچون سایر خلفای بنیعباس از پیشرفت معنوی و نفوذ باطنی امامان معصوم و گسترش فضایل آنها در بین مردم هراس داشت، سعی کرد ابنالرضا را تحت مراقبت خاص خویش قرار دهد.
از روشهایی که مامون در مورد حضرت رضا(ع) به کار میبست، تشکیل مجالس بحث و مناظره بود. مامون و بعد معتصم عباسی میخواستند از این راه – به گمان باطل خود- امام(ع) را در تنگنا قرار دهند. در مورد فرزندش حضرت جواد(ع) نیز چنین روشی را به کار بستند، بهخصوص که در آغاز امامت هنوز سنی از عمر امام جواد(ع) نگذشته بود. مامون نمیدانست که مقام ولایت و امامت که موهبتی است الهی، بستگی به کمی و زیادی سالهای عمر ندارد.
مامون به حمیدبن مهران که درخواست مناظره با امام رضا را کرده بود گفت: نزد من هیچ چیز از کاهش منزلت وی محبوبتر نیست. او همچنین به سلیمان مروزی گفت به خاطر شناختی که از قدرت علمی تو دارم تو را به مباحثه با او میفرستم و هدفی جز این ندارم که او را فقط در یک مورد محکوم کنی.
در چنین عصری امام جواد(ع) قاطعانه و با صلابت در برابر انحرافها، کجرویها، مسامحهها، توهینها و دیگر حیلهها و مکرهای خلفای باطل ایستاد و از حقانیت دین دفاع کرد.
خطر دیگری که در این مقطع حساس شیعیان را تهدید میکرد، قدرت گرفتن مذهب «معتزله» بود. مکتب اعتزال به مرحله رواج و رونق گام نهاده بود و حکومت وقت نیز از آنان پشتیبانی میکرد. معتزلیان دستورها و مطالب دین را به عقل خود عرضه میکردند. آنچه عقلشان صریحا تایید میکرد، میپذیرفتند و بقیه را انکار میکردند. چون نیل به مقام امامت امت در سنین خردسالی با عقل ظاهر بین آنان قابل توجیه نبود، پرسشهای دشوار و پیچیدهای را مطرح میکردند تا به پندار خود آن حضرت را در میدان رقابت علمی شکست دهند.
البته امام جواد(ع) با پاسخی قاطع از این مناظرهها سربلند برون آمده، هرگونه تردید در مورد امامت خود را از بین برد و اصل امامت را تثبیت کرد. به همین خاطر، در زمان امام هادی(ع) این موضوع مشکلی ایجاد نکرد؛ زیرا برای همه روشن شده بود که در برخورداری از این منصب الهی، خردسالی تاثیری ندارد. برای نمونه، یکی از مناظرههای حضرت امام محمدتقی(ع) را در زیر نقل میکنیم:
«عیاشی» در تفسیر خود از «ذرقان» که همنشین و دوست «احمدبن ابی دوواد» بود، نقل میکند که «ذرقان» گفت: روزی دوستش «ابن ابی دوواد» از دربار معتصم عباسی برگشت و بسیار گرفته و پریشان حال به نظر میرسید.
گفتم: چه شده است که امروز این چنین ناراحتی؟ گفت: در حضور خلیفه و «ابوجعفر» فرزند «علی بن موسی الرضا» جریانی پیش آمد که مایه شرمساری و خواری ما گردید. گفتم چگونه؟
گفت: سارقی را به حضور خلیفه آورده بودند که سرقتش آشکار و دزد اقرار به دزدی کرده بود، خلیفه طریقه اجرای حد و قصاص را پرسید. عدهای از فقها حاضر بودند، خلیفه دستور داد بقیه فقها را نیز حاضر کردند و «محمد بن علی الرضا» را هم خواست. خلیفه از ما پرسید: حد اسلامی چگونه باید جاری شود؟
من گفتم: از مچ دست باید قطع گردد.
خلیفه گفت: به چه دلیل؟
گفتم: به دلیل آنکه دست شامل انگشتان و کف دست تا مچ دست است و در قرآن کریم در آیه تیمم آمده است:
« فامسحوا بوجوهکم و ایدیکم.» بسیاری از فقیهان حاضر در جلسه گفته مرا تصدیق کردند.
یک دسته از علما گفتند: باید دست را از مرفق برید.
خلیفه پرسید: به چه دلیل؟
گفتند: به دلیل آیه وضو که در قرآن کریم آمده است... «وایدیکم الی المرافق.» و این آیه نشان میدهد که دست دزد را باید از مرفق برید.
دسته دیگری گفتند: دست را از شانه باید برید چون دست شامل تمام این اجزا میشود.
و چون بحث و اختلاف پیش آمد، خلیفه روی به حضرت «ابو جعفر محمدبن علی» کرد و گفت: یا اباجعفر، شما در این مسئله چه میگویید؟
آن حضرت فرمود: علمای شما در این باره سخن گفتند، مرا از بیان مطلب معذور بدار.
خلیفه گفت: به خدا سوگند که شما هم باید نظر خود را بیان کنید.
حضرت جواد فرمود: اکنون که مرا سوگند میدهی پاسخ آن را میگویم.
مطالبی که علمای اهل سنت درباره حد دزدی بیان کردند خطا است. حد صحیح اسلامی آن است که باید انگشتان دست را غیر از انگشت ابهام قطع کرد.
خلیفه پرسید: چرا؟
امام(ع) فرمود: زیرا رسولالله(ص) فرموده است سجود باید بر هفت عضو از بدن انجام شود: پیشانی، دو کف دست، دو زانو، دو انگشت ابهام پا و اگر دست را از شانه یا مرفق یا مچ قطع کنند برای سجده حق تعالی محلی باقی نمیماند و در قرآن کریم آمده است:« و ان المسجدلله...» سجدهگاهها از آن خداست، پس کسی نباید آنها را ببرد.
این روش را – قبل از معتصم- مامون نیز در مورد حضرت «جوادالائمه»(ع) به کار میبرد، چنان که در آغاز امامت امام نهم، مامون دوباره دست به تشکیل مجالس مناظره زد و از جمله از «یحیی بن اکثم» که قاضی بزرگ دربار وی بود، خواست تا از امام(ع) پرسشهایی کند، شاید بتواند از این راه به موقعیت امام(ع) ضربتی وارد کند، اما نشد و امام از همه این مناظرات سربلند بیرون آمد.
امام جواد(ع) در مدت هفده سال دوران امامت به نشر و تعلیم حقایق اسلام پرداخت و شاگردان و اصحاب برجستهای داشت که هر یک خود قلهای بودند از قلههای فرهنگ و معارف اسلامی مانند: «ابن ابی عمیر بغدادی»، «ابو جعفر محمد بن سنان زاهری»، «احمدبن ابی نصر بزنطی کوفی»، «ابو تمام حبیب اوس طائی»، شاعر شیعی مشهور«ابوالحسن علی بن مهزبار اهوازی» و «فضل بن شاذان نیشابوری» که در قرن سوم هجری میزیستهاند.
اینان نیز هر کدام به گونهای مورد تعقیب و گرفتاری بودند. «فضل بن شاذان» را از نیشابور تبعید کردند. کتابهای «عبدالله بن طاهر» را تفتیش کردند و چون مطالب آن کتابها را درباره توحید و... یافتند قانع نشدند و جویای عقیده سیاسی او شدند. «ابوتمام» شاعر نیز از این امر بیبهره نبود، اگر کسی شعر او را بدون اطلاع قبلی مینوشت و مردم از شعر لذت میبردند و آن را میپسندیدند، همین که خلیفه آگاه میشد که از «ابوتمام» است دستور میداد که آن نوشته را پاره کنند.
«ابن ابی عمیر» را سالها زندانی کردند، تازیانهها زدند. کتابهای او را که مأخذ عمده علم دین بود، گرفتند و باعث تلف شدن آنها شدند.