شیما انتظاری: وقتی از یک نفر بخواهی خودش را معرفی کند و او به جای اینکه با گفتن اسم و فامیلش صحبت‌هایش را شروع کند بگوید «من مانند یک کشتی‌گیر هستم که مشکلات را یکی پس از دیگری ضربه فنی می‌کنم.» می‌فهمی این فرد، یک آدم معمولی نیست.

دوره بیماری‌ام را با سلامتی‌ام عوض نمی‌کنم!

راضيه نصيري، بانوي كارآفرين چهل و‌خرده‌اي‌ساله‌اي است كه از نظر خودش يك موجود توانمند و قوي و صبور است و از منظر پزشكان يك بيمار صعب‌العلاج. بيماري اين بانوي كارآفرين خيلي‌ها را زمين‌گير و نااميد كرده اما نتوانسته بر او غلبه كند و راضيه موفق شده با اراده‌اش اين بيماري سخت را تحقير كند. درباره اينكه او چگونه توانسته اين راه را برود و چطور توانسته مشكلات را يكي پس از ديگري از ميان بردارد، مي‌شود ساعت‌ها حرف زد و سطرها نوشت. اصلا همين كه يك زن در نانوايي - شغلي با آن همه مشقت- كار كند، عجيب است و خاص و لازم نيست اين بانو ويژگي ديگري داشته باشد تا توجه آدم به او جلب شود. راضيه نصيري، جثه‌اي كوچك و چهره‌اي گشاده دارد؛ جدي است و مهربان و البته صبور و صبور و صبور.

در نانوايي‌اش همه جور كاري انجام مي‌دهد؛ از چانه گرفتن گرفته تا پهن كردن و گذاشتن نان در تنور. گاهي هم پشت دخل مي‌نشيند و نان‌ها را تحويل مي‌دهد. آرام و قرار ندارد و دوشادوش كارگرانش در آن فضاي كوچك و گرم، كار مي‌كند و عرق مي‌ريزد.

41سال پيش، راضيه در شهر زنجان به دنيا مي‌آيد و در يك خانواده پرجمعيت بزرگ مي‌شود. مي‌گويد: « از بچگي پر شر و شور بودم و در هر كاري وارد مي‌شدم. در كنار برادرم كه كار صنعتي مي‌كرد بزرگ شدم و كار ياد گرفتم. به كارهاي هنري علاقه‌مند و عاشق طبيعت بودم. سعي مي‌كردم از طبيعت درس بگيرم و در كنارش علاقه‌مند به كارهاي صنعتي هم شدم.» راضيه نصيري، تلاش و پشتكار را در خانواده آموخته و به گفته خودش اگر الان موفقيتي كسب كرده و خواهد كرد، ثمره آموزه‌هاي دوران بچگي و خانواده است؛ «هميشه در خانواده به من ياد مي‌دادند كه مسئوليتم را گردن ديگران نيندازم و تا جايي كه توان داريم تلاش كنيم كه گليم خودمان را از آب بيرون بكشيم. اگر نتوانستيم مشكلي از مشكلات ديگران كم كنيم، به آن اضافه هم نكنيم». در كودكي و نوجواني به طراحي و نقاشي علاقه بسيار پيدا مي‌كند و دستي هم به قلم مي‌گيرد. بعدها به نمايش، فيلمبرداري، عكاسي و طراحي دكور هم علاقه‌مند مي‌شود و تا جايي كه امكانات اجازه مي‌داده، پي آنها را مي‌گيرد. فيلمبرداري و عكاسي را به‌طور حرفه‌اي ياد مي‌گيرد به‌طوري كه تا همين چند سال پيش به آن كار اشتغال داشته است. مي‌گويد: «سعي مي‌كردم در مورد هر كاري كه مي‌خواستم به آن وارد شوم ابتدا خوب تحقيق كنم و بعد واردش شوم. همين باعث مي‌شد كه موفقيت در هر كاري تضمين شود.» تا اينجاي كار، راضيه يك زندگي معمولي دارد مثل خيلي‌هاي ديگر. ازدواج مي‌كند و بچه‌دار مي‌شود و به كارهاي روزمره زندگي‌اش مي‌رسد.

شروع روزهاي سخت

دختر راضيه كلاس اول دبستان بود كه دردهاي استخواني به سراغش مي‌آيد. اول استخوان فك درد شديد پيدا مي‌كند و بعد زانو. كم‌كم به اين درد استخواني تنگي‌نفس هم اضافه شده، طاقت او را طاق مي‌كند؛ «ابتدا توجهي نمي‌كردم و فكر مي‌كردم چون كارم فيلمبرداري است، استخوان‌هايم درد مي‌گيرد اما بعد ديدم درد عادي نيست. گاهي قدرت حركت از من گرفته مي‌شد ولي صبورانه برخورد مي‌كردم و فكر نمي‌كردم مشكل جدي باشد». بعد كه درد شدت مي‌گيرد، راضيه دنبال دوا و درمان و آزمايش مي‌رود. هيچ كدام از آزمايش‌ها نتيجه درستي نمي‌دهند و هيچ پزشكي بيماري او را كشف نمي‌كند تا بالاخره بعد از 2سال كه علائم بيماري شدت گرفته و بيرون مي‌زند، متوجه مي‌شوند كه او به يك بيماري سخت و نادر مبتلاست. «اسكلرودرمي» نام اين بيماري پيشرونده است كه اغلب به‌صورت چند لكه خشكي روي پوست خودش را نشان مي‌دهد و كم كم پوست را سخت مي‌كند و مي‌كشد تا جايي كه استخوان هم شكل خود را تغيير مي‌دهد و البته به همين جا متوقف نمي‌شود و گاهي ممكن است علاوه بر پوست و مفاصل، دستگاه گوارش، قلب، كليه‌ها و ريه‌ها را درگير كند. تمام اين اطلاعات همان اول به راضيه داده مي‌شود و او هم مانند همه كساني كه تا به الان زندگي عادي و معمولي داشته‌اند و يكباره با يك پديده جديد مواجه مي‌شوند، شوكه مي‌شود؛ «افسردگي و نااميدي‌ام طبيعي بود. دكتر روند بيماري را توضيح مي‌داد و مي‌گفت كه ممكن است چه بلاهايي سرم بيايد. روزهايي رسيده بود كه حتي نمي‌توانستم شير آب را باز كنم و انجام كارهاي شخصي‌ام سخت شده بود. روحيه‌ام را از دست داده بودم و فكر مي‌كردم كه دنيا به پايان رسيده. برخورد اطرافيانم هم در اين حال‌بد بي‌تأثير نبود و اعصاب‌خردي‌هايي به همراه داشت. آن زمان فكر مي‌كردم حتي خدا هم مرا تنها گذاشته است.» تغييرات ظاهري راضيه آنقدر زياد و شديد بود كه بعد از 6ماه، اعضاي فاميل و دوستانش او را نمي‌شناختند. 10سانت قدش كوتاه و شماره كفش‌اش كوچك شد و وزن زيادي كم كرد. اين روزهاي بد اما زياد طول نمي‌كشد. راضيه خيلي زود خودش را پيدا مي‌كند و اين برگشتن به زندگي عادي را مديون راز و نياز با خدا مي‌داند؛ «در خلوتم پناه بردم به قرآن و حرف زدن با خدا. يادم مي‌آيد همان روزها در يكي از نماز صبح‌هايم با اشك و زاري به خدا گفتم كه بريده‌ام و خودت آنچه را برايم بخواه كه عاقبتش به تورسيدن باشد. آن روز آرامشي در وجود من پيدا شد كه آن را در تمام مدتي كه بيمار هستم همراه دارم. اين آرامش كمكم كرد تا دردهاي سخت و طاقت‌فرسا را تحمل كنم.». تغيير چهره راضيه او را ديگر اذيت نمي‌كند. مي‌گويد: «روزي شخصي نزد امام معصومي مي‌رود و از ايشان مي‌خواهد كه او را شفاعت كنند. امام به او مي‌گويند اگر در روز قيامت با همين چهره بيايي تو را شفاعت مي‌كنم. شخص مي‌پرسد منظور از اين چهره چيست و امام پاسخ مي‌دهند با همين چهره آدم. از همين حكايت مي‌فهميم كه چهره ظاهري دنيايي ما چيزي نيست كه بخواهيم غصه‌اش را بخوريم. آن چيزي كه مهم است اين است كه آدم باشيم و برويم آن دنيا.»

يك تغيير بزرگ

وقتي كه بيماري شدت گرفت، ديگر راضيه نتوانست كارهايي را كه پيش از اين مي‌كرد ادامه بدهد. ظريف كاري از دستش برنمي‌آمد و كارهاي هنري هم همه‌شان احتياج به ظرافت داشت. حتي او به روزهايي رسيد كه ديگر نمي‌توانست چاقو دست بگيرد و چيزي پوست بكند و كم كم متوجه شد كه ضعف‌هايي دارد.

نحوه مواجهه خانم نصيري با اين ضعف‌ها، يكي از درس آموزترين وقايع است. مي‌گويد: «وقتي كه ديدم مثلا نمي‌توانم سيب‌زميني و پياز را خرد كنم، پيش خودم گفتم شايد خدا اين ضعف را در وجود من قرار داده تا يك نفر ديگر اين كار را برايم انجام دهد و يك منبع درآمدي براي او باشد. شايد خواست خدا اين است كه از طريق ضعف من، يك نفر ديگر به ناني برسد. وقتي اينطور به مشكلاتم فكر مي‌كردم، زندگي قشنگ‌تر مي‌شد و تحمل مشكلات راحت‌تر.»

روزهاي سختي بر راضيه مي‌گذشت. تصميم گرفت كاري راه بيندازد. به كميته امداد رفت و براي وام خوداشتغالي اقدام كرد. وقتي از مراحل گرفتن وام و فراز و نشيب‌هايي كه براي شروع كردن كار جديد داشته مي‌گويد، بيشتر به پشتكار اين بانوي سختكوش پي مي‌بري؛ اينكه در هر مرحله چه چوب‌هايي لاي چرخ كارش گذاشته شده و هر كدام از اين مشكلات را به چه صورت حل كرده، خودشان تك تك مي‌توانند مثنوي هفتادمن كاغذ باشند؛ «يك بار براي گرفتن وام، تمام مراحل را طي كرده بودم و دستور از رئيس مربوطه رسيده بود كه وام به من تعلق بگيرد. در مرحله آخر و درست وقتي كه بايد بخش مالي، اين وام را تحويلم مي‌داد، از من خواست كه پاي برگه را انگشت بزنم. به‌خاطر تغيير شكل انگشتم نمي‌توانستم اين كار را انجام دهم و به او گفتم كه فقط امضا مي‌كنم اما آن مسئول اصرار مي‌كرد كه حتما حتما بايد اثر انگشت باشد. انگشتم را با همان وضعيت در جوهر فرو كردم و پاي برگه زدم اما باز هم ايراد گرفت كه اين فايده ندارد. ناراحت و عصباني شدم و گفتم اصلا وام نمي‌خواهم. بيرون آمدم و خيلي گريه كردم. به خدا گفتم خدايا چرا كار مرا به بندگانت انداختي؟ مرا با بنده‌هايت بازي نده. من از خودت كمك خواسته‌ام و مي‌خواهم كه خودت كارم را راه بيندازي. چيزي نگذشته بود كه از اداره تماس گرفتند و عذرخواهي كردند و كارم راه افتاد». اين، يكي از صدها اتفاقي بود كه براي اين بانوي كارآفرين افتاد ولي هيچ كدام از اين موانع، آنقدر بزرگ نبودند كه توكل او را كم كنند يا از هدف دورش سازند. با پشتكار كارش را ادامه داد و توانست كارهايي را راه بيندازد. ابتدا كار پخت كيك و باقلوا را راه انداخت و همزمان روي تاكسي هم كار مي‌كرد. راضيه نصيري يكي از نخستين زنان راننده تاكسي است كه 6-5سالي به اين كار اشتغال داشته. مسيرهاي مختلفي را امتحان كرده و در اين راه هم به‌خاطر بيماري‌اش سختي‌هاي زيادي كشيده است.

رسيدن به مقام كارآفرين نمونه

كمي كه گذشت، جرقه راه‌اندازي يك نانوايي در ذهن خانم نصيري زده شد. با تعدادي كارگر و 10ميليون تومان اين كار را آغاز كرد و توسعه داد به‌طوري كه الان، نانوايي اين بانوي كارآفرين هم بربري پخت مي‌كند و هم لواش. كارگرها كه همگي مرد هستند مديريت خانم نصيري را قبول كرده‌اند و از او حرف شنوي دارند؛ «من با عملم به همه آنها ثابت كرده‌ام كه از آنها توانمندترم؛ به‌خاطر همين الان كاملا به من احترام مي‌گذارند و قبولم دارند». راه‌اندازي اين كار آنقدر براي اين بانوي كارآفرين شيرين و ادامه‌دادنش جذاب بود كه بهترين خاطره روزگارش را روزي مي‌داند كه براي نخستين بار به كارگرهايش حقوق داده. مي‌گويد در اوج بيكاري وقتي ديدم توانسته‌ام چند نفر را سركار بياورم و حقوق به آنها بدهم، واقعا خوشحال بودم و در پوست خودم نمي‌گنجيدم.

توي اين كار هم مشكلات سر راه راضيه نصيري كم نبود و نيست. روزگاري كارش آنقدر توسعه پيدا كرده بود كه 12 تا كارگر هم استخدام كرد اما مشكلات و موانعي كه برايش تراشيده شد باعث شده كه در حال حاضر فقط 8-7كارگر اين نانوايي را بگردانند؛ «سهميه آردمان را كم كردند. قبلا 9هزار پخت داشتم و الان 4هزارتا. نمي‌دانم چرا با يكي كه آمده و چند تا جوان را شاغل كرده و نانشان را مي‌دهد بايد اينطور برخورد شود». با همه اينها، امروز راضيه نصيري يكي از كارآفرين‌هاي برتر كشور است و لوح تقدير از مجلس به‌عنوان كارآفرين نمونه گرفته و تقدير شده است.

نه ناتوانم نه كم توان

روحيه راضيه ستودني است. با اينكه بيماري جسمش را به‌شدت درگير كرده و فرم استخوان‌هاي صورت، دست‌ها و پاها را تغيير داده، باز هم خودش را ناتوان و يا حتي كم توان نمي‌داند و به هيچ وجه دلش نمي‌خواهد از اين بيماري صحبت كند. مي‌گويد: «نه ناتوانم و نه كم توان. فقط بيماري روي شكل ظاهري‌ام تأثير گذاشته. مثلا قبل‌تر‌ها انگشت‌هاي كشيده‌اي داشتم و الان انگشت‌هايم خميده شده و يا استخوان‌هايم تغيير شكل داده. هر كسي كه ظاهر تغيير شكل داده مرا ببيند شايد فكر كند كه من قابل ترحم و كم‌توانم اما وقتي بيشتر آشنا مي‌شود مي‌فهمد كه اين بيماري نتوانسته مرا ناتوان و يا كم توان كند. من همچنان توانمندم و هر كاري كه بخواهم مي‌توانم انجام دهم چرا كه توان انسان‌ها را خودشان تعيين مي‌كنند.»

خدا را بهتر شناختم

اينكه يك فرد با بيماري صعب‌العلاج و نادري مثل راضيه كه تمام بدنش را درگير كرده و توانايي‌هايش را تحت‌تأثير قرار داده بگويد «دوره بيماري‌ام را با همه سلامتي‌ام عوض نمي‌كنم» ادعاي بزرگي به‌نظر مي‌رسد؛ ادعايي كه از يك آدم معمولي نمي‌شود شنيد اما راضيه، اين جمله را خيلي جدي و محكم مي‌گويد و براي آن دليل هم دارد. مي‌گويد: «در اين چند سال بيماري‌ام، طوري خدا را شناختم كه اگر صدسال عمر مي‌كردم و سالم بودم، به اين شناخت نمي‌رسيدم. معجزاتي از او ديدم كه به بزرگي‌اش ايمان آوردم. لذت اين شناخت و نزديكي به خدا را با هيچ‌چيز عوض نمي‌كنم و همه دردها را با آغوش باز مي‌پذيرم.» راضيه مي‌گويد:«با اينكه توانايي خيلي از كارها از من گرفته شده اما درهايي به رويم باز و قدرت باوري به من داده شده كه حاضر نيستم با همه اين دردها به دوره سلامتي برگردم. از اينكه به قبل برگردم و باورهايي كه الان دارم از من گرفته شود، مي‌ترسم.»

هرقدر هم كه مشكل بزرگ باشد، خدا بزرگ‌تر است

وقتي سختي و مشكل بزرگ مي‌شود، مي‌شود يك غول سياه ترسناك كه هر آن ممكن است آدم را ببلعد. به گفته راضيه، فكركردن به اين غول ترسناك خودش عامل شكست است؛ «در زندگي ياد گرفتم كه نبايد به مشكلات فكر كنم. فكر كردن به آنها، آنها را برايمان بزرگ و بزرگ‌تر مي‌كند، آنقدر كه حس مي‌كنيم نمي‌توانيم بر آنها پيروز بشويم. اگر من به مشكلاتم فكر مي‌كردم، همان جا از آنها شكست مي‌خوردم».

معتقد است نبايد از ترس مرگ خودكشي كرد؛ «نمي شود همينجور دست روي دست گذاشت و منتظر مشكلاتي ماند كه ممكن است هيچ وقت نيايند. وقتي با مشكل روبه‌رو بشوي، هيبتش مي‌ريزد اما اگر به آن پشت كني، هميشه دنبالت مي‌آيد و مي‌ترساندت». راضيه نصيري، رمز حل مشكلات را پيدا كرده و آن را در يك كلمه خلاصه مي‌كند؛ توكل. معتقد است اگر واقعا به خدا تكيه كنيم، خودش همه‌‌چيز را مرتب مي‌كند. اين بانوي كارآفرين بزرگ‌ترين ثروتش را توكل به خدا مي‌داند؛ «تا به حال هر كاري كه مي‌خواستم انجام بدهم، ابتدا از خدا كمك گرفتم و او هم به بهترين شكل، وسيله‌هايش را سر راهم قرار داده. تلاش خودم را كرده‌ام و نتيجه را واگذار كرده‌ام به خدا. هر چقدر هم كه مشكل بزرگ باشد، خدا بزرگ‌تر است». راضيه معتقد است كه خدا اين لطف را در مورد همه بندگانش كرده كه توانايي همه جور كاري را در وجودشان قرار داده. او مي‌گويد كه همه ما آدم‌ها اگر بخواهيم مي‌توانيم هر كاري را انجام دهيم و فقط كافي‌است كه بخواهيم؛ «هيچ‌كس با مدرك فني يا ليسانس و دكتري به دنيا نمي‌آيد. همه يكسان و يك شكل و با يك شكل توانايي به دنيا مي‌آيند و اين ما هستيم كه با شكوفا كردن توانايي‌هايمان و جهت دادن به آنها، آدم‌هاي مختلف مي‌شويم. به همين‌خاطر است كه گفته مي‌شود انسان اشرف مخلوقات است. بدترين جهل انسان‌ها اين است كه خودشان را باور ندارند. خدا از آنجا كه عادل است، از هركس به اندازه وسعش سؤال مي‌كند و اين ما هستيم كه كم يا زياد از فرصت‌ها استفاده مي‌كنيم».

لازم نيست استاد، پروفسور يا دانشمند باشي و مدرك علمي‌ات گوشه‌اي از اتاقت قاب شده باشد تا بتواني به كسي چيزي ياد بدهي. مي‌تواني يك زن تنها و به ظاهر كم‌توان اما قوي و صبور در يك گوشه پرت از اين دنيا باشي و با سينه سپر كردنت در برابر مشكلاتي كه پشت سر هم سراغت مي‌آيند، به عالم و آدم ثابت كني كه اگر بخواهيم، مي‌توانيم؛ كافي‌است كه اراده كنيم.

درسي از يك مظلوم واقعي

خيلي‌ها معني درست مظلوم را نمي‌دانند. فكر مي‌كنند مظلوم كسي است كه سرش روي شانه‌اش خم باشد و دستش جلوي ديگران دراز اما اين تعبير درستي نيست. به اين جور آدم‌ها «منظلم» مي‌گويند. منظلم كسي است كه اجازه مي‌دهد به او ظلم كنند و در برابر ظلم، هيچ عكس‌العملي نشان نمي‌دهد. خداوند آدم منظلم را بيشتر از آدم ظالم بازخواست مي‌كند. اما آنهايي كه مظلوم واقعي هستند، با ظلم مبارزه مي‌كنند و همه‌‌چيزشان را پاي اين مبارزه مي‌گذارند. سيدالشهدا يك مظلوم واقعي بود كه مورد ظلم واقع شد اما زير بار ظلم نرفت.

من و امثال من هم مظلوميم. صدايمان را به همه جا رسانده و تلاش كرده‌ايم كه مشكلاتمان را برطرف كنيم اما گاهي مورد ظلم واقع شده‌ايم. اينطور نبوده كه در خانه بنشينيم و بگوييم كه خدايا! به من ظلم شد پس كارم را واگذار مي‌كنم به تو و خودم تلاشي انجام نمي‌دهم. نه! ما مسير را طي مي‌كنيم و با تلاشمان موانع را برمي‌داريم و هر جا هم كه ظلم ببينيم، آنجا از خدا كمك مي‌خواهيم. من باور دارم كه يك مظلوم واقعي، مورد حمايت كامل خداوند است و خدا مظلوم را تنها نمي‌گذارد.

روزي كه صبر پيروز شد

گاهي ظاهر آدم‌ها باعث قضاوت مي‌شود. در اين مدتي كه بيمارم، اين اتفاق زياد برايم افتاده. يك روز آقايي آمد و در صف نانوايي ايستاد. وقتي نوبتش شد، نان را كه جلويش گذاشتم گفت:«من از دست شما نان نمي‌گيرم»!! به شاطرم گفتم به اين آقا نانش را بده برود. شاطر گفت كه من اين كار را نمي‌كنم چون آن مرد به شما توهين كرد. هر چه اصرار كردم باز هم شاطر قبول نكرد و مرتب مي‌گفت: اگر كسي نان مي‌خواهد بايد از دست خود شما بگيرد. سركارگرم هم از اين وضعيت عصباني شده بود و مي‌خواست عكس‌العمل نشان بدهد كه من او را به آرامش دعوت كردم و گفتم: «صبر داشته باش و كاري كه به تو مي‌گويم بكن، داد نزن و وظيفه‌ات را انجام بده». بالاخره به آن مرد نان فروخته شد و او رفت و نيم ساعت بعد بازگشت. سرش را انداخته بود پايين و شرمنده شده بود. اول نشناختم. وقتي خودش را معرفي كرد كه هماني‌است كه نيم‌ساعت پيش از دست من نان نگرفته، تازه فهميدم چه‌كسي‌است. در اين فكر بودم كه چه كار دارد و چرا برگشته كه ديدم شروع كرد به عذرخواهي و حلاليت طلبيدن. گريه و عذرخواهي مي‌كرد. گفت: «من نمي‌دانستم شما مريض هستيد. خدا مرا ببخشد ولي فكر مي‌كردم اعتياد داريد و به‌خاطر اين قضاوت غلط، از دست شما نان نگرفتم و جلوي ساير مشتري‌ها آن رفتار بد را انجام دادم. اما الان كه متوجه شدم بيماريد، آمده‌ام حلاليت بطلبم و حاضرم جلوي همه مردم، به پاي شما بيفتم». من به او گفتم كه تو بزرگ‌تر از من هستي كه وقتي پي به اشتباهت بردي، حاضر شدي عذرخواهي كني چرا كه آدم‌هاي كوچك حاضر به عذرخواهي نمي‌شوند.
آن روز، صبر پيروز شد.

کد خبر 278280

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha