و در چارچوب قراردادی 10 ساله در کنار اعلام اعطای کمکهای 30 میلیارد دلاری آمریکا به اسرائیل و 13 میلیارد دلاری به مصر در یک دوره 10 ساله همگی علائمی هشداردهنده برای امنیت منطقه خاورمیانه و قلب آن یعنی خلیجفارس محسوب میشوند که از آنها میتوان با توسل جستن به نظریه جیمز روزنا نظریهپرداز آمریکایی در مکتب روابط بینالملل بهعنوان ورودیهای آشوبساز یاد کرد.
آمریکا که در سالهای اخیر بنا به اعتراف نظریهپردازان آمریکایی ازجمله ریچارد هاس در معماری منطقه خاورمیانه براساس طرح خاورمیانه بزرگ و جدید ناکام بوده است، اینک با روی آوردن به راهبرد قدیمی و دارای تاریخ مصرف دوران جنگ سرد یعنی سرازیر ساختن تسلیحات نظامی و کمکهای اقتصادی میکوشد نظم و امنیت خاورمیانه را براساس معماری جدید شکل دهد.
رایس و گیتس زمانی با تقسیم کشورهای خاورمیانه به دو طیف تندرو و میانهرو سعی کردند چنین القاء کنند که گسلی عمیق در منطقه خاورمیانه نمودار شده است که میتواند علامتی بر زلزلههای سیاسی امنیتی چندریشتری باشد.
آنها براساس این تحلیل غلط اینک به راهکاری بهمراتب خطرناکتر روی آوردهاند و آن تجهیز کشورهای بهاصطلاح میانهرو خاورمیانه (به تعبیر رایس) برای مهار و مقابله با نفوذ ایران، سوریه، حزبالله و القاعده در منطقه است.
درباره این راهبرد غلط دولت بوش در خاورمیانه توجه به این نکات دارای اهمیت است:
نخست اینکه چنین راهبردی یعنی میلیتاریزه ساختن خاورمیانه و قلب تپنده آن خلیجفارس نهتنها معمای امنیت در منطقه را حل نخواهد کرد که سبب پیچیدهتر شدن اوضاع امنیتی خاورمیانه خواهد شد.
کسینجر در کتاب دیپلماسی آمریکا در قرن 21 مینویسد: هیچ منطقهای در جهان بهاندازه خلیجفارس اصول آمریکایی را بهگونهای پیچیده به چالش فرانمیخواند چنانکه مبانی و قواعد ویلسونی نیز اقدامات آمریکایی را در این منطقه نمیتواند هدایت کند.
کسینجر در جایی دیگر منازعات خاورمیانه را به منازعات اروپا در قرن هفدهم قیاس کرده که همچون جنگهای 30 ساله اروپا در آن مقطع دارای ماهیتی ایدئولوژیک هستند.
بر فرض که این تحلیل کسینجر درست باشد در آن صورت باید پرسید آیا مسلح ساختن دولتهای منطقه به سلاحهای پیشرفته میتواند به چنین چالشی پایان دهد یا اینکه راهبرد آمریکا به بیان ساده ضربالمثل معروف از چاله به چاه افتادن است.
دومین نکته اینکه روزنا در کنار بحث ورودیهای آشوبساز به مکانیزمهای تنظیمکننده اشاره میکند که بهنظر میرسد در مقطع کنونی چنانکه دولتمردان آمریکایی بخواهند براساس عقلانیت سیاسی عمل کنند بایستی به دنبال تقویت مکانیزمهای تنظیمکننده یعنی تقویت همکاریهای منطقهای باشند نه اینکه در حرکتی معکوس به دنبال مختل ساختن و ناکارآمد ساختن مکانیزمهای تنظیمکننده باشند.
سومین نکته درباره راهبرد جدید آمریکا در خاورمیانه به سیاست سودمحور واشنگتن بازمیگردد و آن کسب سود بیشتر از بازار فروش سلاح در جهان است. بازاری که به استناد آمار و ارقام آمریکا در آن عقب مانده است و رقبای روسی و فرانسوی درحال پیشی گرفتن از او هستند.
به نوشته نیویورکتایمز و براساس گزارش کنگره آمریکا روسیه در سال 2005 با فروش 7 میلیارد دلار و فرانسه با فروش 3/6 میلیارد دلار مقام اول و دوم فروش تسلیحات را کسب کردهاند و در این میان آمریکا با فروش 2/6 میلیارد دلار جایگاه سوم را به خود اختصاص داده است.
فرضا اگر آمریکا بهدنبال کسب رتبه اول نیز باشد در آن صورت بهنظر میرسد بین سیاست تبلیغاتی آمریکا مبنی بر ترویج دموکراسی با سیاست میلیتاریستی همخوانی وجود نخواهد داشت چراکه در چرخه رقابت تسلیحاتی و بر هم خوردن توازن امنیتی در منطقه بدون تردید شعار دموکراسی آمریکایی راه بهجایی نخواهد برد و همه توجهات به تقویت بنیه نظامی معطوف خواهد شد.
و نکته آخر اینکه آمریکا درست تشخیص داده است که ایران قدرتی منطقهای و دارای نفوذ در خاورمیانه است اما مشکل آمریکا در چگونگی برخورد با واقعیتی بهنام ایران است.
دولت بوش در سالهای اخیر زمانی برای مهار ایران به قدرت نرم توسل جسته است و در زمانی به قدرت سخت رویآورده است و زمانی نیز به فرمول ترکیبی دست یازیده است اما فصل مشترک همه این تغییر تاکتیکها سردرگمی آمریکا برای مهار ایران و مدیریت منطقه خاورمیانه است.
موضوعی که واشنگتن همواره از آن غافل بوده است روی آوردن به تعامل با ایران بهجای رویکرد تکراری و غلط تقابل و مهار است، لذا نباید ایران را نادیده گرفت.