همه چیز شهر عجیب بود. تهرانیها میدانستند در روزهایی که از پس هم میگذرند هر بار چیزی آنها را به جهان جدید پرت میکند.
فرقی نمیکند ناصرالدین شاه حکمران مملکت باشد یا رضاخان قزاق. آنان عادت کرده بودند تهران را با چیزهای عجیب ببینند.
روزی هم که در ابتدای خیابان باب همایون مغازهای با شکل و شمایل جدید علم شد و نام کافه را بر شیشههایش چسباند، کسی تعجب نکرد. هرچند این مغازه چای میفروخت به مشتریان و از دود قلیان و دیزی و حوضخانه کوچک در وسط آن خبری نبود.
اما هرچه بود کافه برای اولین بار در تهران تاسیس شد و مردم در ابتدا، راه آنجا را در پیش میگرفتند. بدون آنکه بدانند کافه چیست و کافهنشینی یعنی چه؟
میرزا غلامحسین خان لقانطه هم در آن مغازه نونوار چای و بستنی و قهوه میداد به همه.
سالها بعد کافهها و قهوهخانه در تهران جا باز کرد. قهوهخانهها و کافهها نهتنها جایی بود برای پذیرایی از مشتری و فراهم آوردن وسایلی نظیر چای و قهوه و بستنی و شربت، بلکه محلی شد برای استراحت نیم روز مردم و بهتدریج محلی دائمی برای اسکان افرادی که جایی نداشتند.
شاید همین شد که خیلی زود قوانین مشخصی از سوی اداره بلدیه و به دستور کریمخان بوذرجمهری صادر شد برای ساماندهی وضعیت این کافههایی که در هر جای شهر دیده میشدند.
البته میرزا غلامحسین خان همچنان به کافهداری مشغول بود. او پس از خیابان باب همایون در حوالی مجلس برای خود کافهای فراهم کرد که اینبار هم نام کافهاش را به رسم قبل لقانطه گذاشت و کافهنشینی را به عنوان یک عادت در میان طبقه متوسط شهری جای داد.
امروز پس از گذشت قریب به صد سال از آن روز کافههای زیادی در نقاط مختلف شهر سرک کشیدهاند و کافهداری نیز شغلی شناخته شده است.