مجموع نظرات: ۰
یکشنبه ۱۱ شهریور ۱۳۸۶ - ۱۱:۰۰
۰ نفر

حدیث نبی زاده: سال 1386 «خیابان جمهوری اسلامی» با ردیف مغازه‌ها و آن همه سر وصدا خسته‌ات می‌کند، اما می‌شود چشم بست و رویا بافت.

قدم زد روی سنگفرش خیابان لاله‌زار، ایستاد روبه روی «گراندهتل» رفت تا «خیابان نادری»، نشست کنار جماعت شاعرپیشه؛آنهایی که امروز نیستند و اگر هم هستند یا خیلی پیر و فرسود‌اند از گذر ایام، یا خیلی دور از سرزمین مادری‌شان.

 می‌شود موقع دیدن یک فیلم، از آنها که در «شهرک سینمایی غزالی» فیلمبرداری شده و «علی حاتمی» کارگردانش بوده، رفت تا روزهای پرشکوه تهران قدیم. مردان کت و شلوارپوش را  دید‌ و بزرگان ادبیات را، نشسته دور میزهای گرد روسی در کافه‌های تازه‌ساز آن روزهای پایتخت. بعد ناگهان چشم باز کرد، دل بست به آنچه باقیمانده است.

«باب همایون» انگار دری به سوی حیرت بود. از «سردر الماس» گرفته که در انتهایش بود اول بار«بوذرجمهری»، بلدیه‌چی سال‌های ابتدایی حکومت «رضاخان قزاق»  آن را آسفالت کرد و آدم‌های تهرانی را انگشت به دهان کرده بود، تا این اتاق با این میز و صندلی‌های قهوه‌ای روسی، که ناگهان معلوم نبود از کجا سردرآورده‌اند میان خیابان.

کافه را «میرزا غلامحسین‌خان لقانطه» بنا کرده بود. مردها که تا دیروز با آن لباس‌های گل و گشاد می‌رفتند و می‌نشستند در قهوه‌خانه‌ای، پشت شیشه‌ها می‌ایستادند و نگاه می‌کردند به کت و شلوارپوش‌های فرنگ رفته و تحصیلکرده، که آهسته و جرعه‌جرعه ، قهوه ترک و فرانسه می‌نوشیدند از فنجان‌های چینی کوچک و ظریف. گارسون بستنی می‌گذاشت روی میزها و آدم‌های دور میز، بیشتر از آن که حواسشان به خوردن باشد، پی گپ‌و گفت‌شان را می‌گرفتند.

گارسون همه حرفی می‌شنید؛ از نجواهای عاشقانه گرفته که زوج‌های جوان داشتند تا بحث‌های سیاسی و اجتماعی مردان و زنان روزنامه به دست. «لقانطه» دوم کمی بعد در حوالی عمارت مجلس بنا شد و «غلامحسین‌خان» این شکلی ماند توی تاریخ ایران، با بنا کردن اولین کافه‌های تهران.

کافه نادری

جوانک آبادانی«صفدر»، کاغذ به دست تا «خیابان نادری»، «جمهوری» فعلی آمد و ایستاد روبه‌روی کافه‌ای که آدرسش را استاد زبان انگلیسی روی آن کاغذ نوشته بود. به صفدر گفته بود:«می‌توانی نویسنده خیلی از کتاب‌ها را آنجا پیدا کنی.»

صفدر داخل سالن شد. دست کشید روی موهای روغن زده‌اش و رفت کنار میزی ایستاد که شاعره‌ای جوان روی یکی از صندلی‌های اطرافش نشسته و شعر می‌خواند؛ همان که سال‌ها بعد فیلم «این خانه سیاه است» را ساخت و دنیای «جذامی‌ها » را تماشایی کرد.
سال1306«خاچیک مادیکیانیس»، مهاجر روس چشم‌آبی، حرفه شیرینی‌پزی را رها کرد و رفت در خیابان شلوغ و پررفت‌وآمد«نادری»، کافه‌ای به همان نام بنا کرد. مرد روس هرچه «غذای فرنگی» و «دسر» بلد بود،‌ درست می‌کرد و می‌گذاشت جلوی آدم‌های کافه‌نشین که روز به روز تعدادشان بیشتر می‌شد.

«کافه نادری» دو سالن داشت و حیاطی پر از گل و درخت که شب هنگام، شام را آنجا سرو می‌کردند. لابد «مادیکیاینس» نمی‌دانست که کافه‌اش می‌شود محل اجتماع بزرگان ادبیات روشنفکری ایران و هرچند سال هم که بگذرد باز نامش از خاطره‌ها نمی‌رود.

یکسال بعد با رشد کافه‌نشینی، بلدیه دست به کار شد و «بوذرجمهری» قوانین کافه و رستوران‌‌داری را مصوب و اعلام کرد.

همان موقع، صاحب کافه چند اتاق به بالای سالن‌هایش اضافه کرد و کافه صاحب هتل شد؛ هتلی که نزدیک «سفارت انگلیس» بود و مسافران زیادی به آن رفت و آمد داشتند.

بلدیه بیکار نماند!

انگار قرار بود در شهر هر خبری می‌شود و هر اتفاق تازه‌ای می‌افتد، یک سر ماجرا وصل شود به بلدیه و بلدیه‌چی‌های تهران.

سال1307 بلدیه‌چی آن سال‌ها، قزاق ‌دیروز، اعلام کرد که کافه‌داران  موظف به اجرای دستورالعمل‌های بهداشتی هستند و اصلا هر که هرجا خواست نباید کافه‌ای بنا کند، کافه باید مجوز داشته باشد. هر روز صبح رفت و روب و محوطه جلویش هم آبپاشی شود. «بوذرجمهری» تاکید کرده بود همه گارسون‌ها باید تمیز و سالم باشند و بین‌شان خبری از آدم‌هایی با مرض‌های واگیر نباشد.

آشپزخانه‌ها که اصلا مهمترین جای کافه هستند و «بازرس» می‌فرستد برای تایید کردن نظافت و تمیزی‌شان. شاید قوانین بهداشتی بوذرجمهری به نوعی اساس قوانین بهداشت اماکن و محیط این روزها شد. بعد از 7سال بلدیه به فکر ساخت هتل و مهمانخانه افتاد. «سرتیپ قلی خان هوشمند» بلدیه‌چی سال1314، «هتل فردوسی» را ساخت که «کافه فردوسی» هم در کنارش شکل گرفت.

کافه فردوسی محل تجمع خیلی از مردان و زنان شاعر و نویسنده آن روزها شد و دور میزهای گرد کافه همیشه آدم‌هایی در حال دفاع از نظریه‌ای، دیده می‌شدند؛آدم‌هایی که یکی‌شان در فروردین‌ماه سال 1330، امید به زندگی‌اش را از دست داد و در جایی خیلی دور از تهران و کافه‌هایش، در پاریس به خاک سپرده شد. خیلی از شاعران مطرح دهه 20 و 30، گذارشان به کافه فردوسی افتاده بود. بعضی‌ها مثل «م.آزاد» و «رحمانی» از مشتری‌های همیشگی بودند و بعضی مثل «اخوان» و «شاملو» گاهی به جمع دوستان شاعر سرمی‌زدند.

نوایی برای تمام تاریخ

طراح یونانی، سال 1337، «کوچینی» را نزدیک «میدان ولیعصر» امروز ساخت. کوچینی زیرپله، با ورودی دو رنگ سیاه و سپید و معماری خاص که امروز از تمام گذشته‌اش تنها همان ورودی دو رنگ حفظ شده، محلی شد برای جمع شدن نوآوران موسیقی. اگر اهالی ادبیات مدرن به «نادری» و «فردوسی» سرمی‌زدند، موسیقی دوستان هم به هوای شنیدن صدای «فرهاد»، خواننده موسیقی«حضرت محمد» به «کوچینی» می‌آمدند.

«فرهاد» و خیلی‌های دیگر در همان سالن سقف کوتاه «کوچینی» معروف شدند. این میان، بزرگان حکومتی و اعیان هم جایی داشتند، «لابیدنت» پاتوق آنها بود. «لابیدنت» یا همین «شاندرمن» امروز با معماری حلزونی شکل، در «بلوار کشاورز» امروز یا «الیزابت، آن روزها،‌ به مدیریت خسرو گوهرشناس«فرزند حیدرقلی‌ گوهرشناس» رئیس هتل و جهانگردی آن زمان، در سال 1349 افتتاح شد. 3 شریک «اشتهاردی» ، «میخ‌چی» و «گوهر‌شناس»، «لابیدنت» را مدیریت می‌کردند و به واسطه هر کدام، گروهی از آدم‌های سرشناس آن دوره از حکومتی گرفته تا ورزشکار به کافه –رستوران رفت و آمد داشتند.

حدود سال 1357، «پریرخ لیستر» به جای «اشتهاردی» و «میخ‌چی» شریک «گوهرشناس» شد و ماند تا سال 59 که «کافه-رستوران لابیدنت» تعطیل شد و تعطیل ماند تا سال 1367 که «نظام شکیبا» طرح و معماری‌اش را عوض و همه دالان‌های مارپیچی را خراب کرد و «شاندرمن» امروز را بنا کرد.

کافه‌های این روزها

«کافه نادری» با آن گارسون‌های پیر، «فردوسی» که اثری از آن نیست، کوچینی که تنها ورودی‌اش شبیه قبل مانده و شاندرمن که «نظام شکیبا» توانسته از تمام گذشته‌اش تنها یک تابلوی رنگ روغن را به یادگار نگه دارد، کافه‌های سال‌های دور تهران‌اند. هنوز جوان‌ها جمع می‌شوند در کافی‌شاپ‌های تهران که هر روز به تعدادشان اضافه می‌شود، قهوه سفارش می‌دهند و از آرزوهای‌شان می‌گویند.

حرف می‌زنند و خیال می‌بافند و اگر گذرشان به کافه نادری افتاد ژست‌ آدم‌های متفکر را می‌گیرند. اینجا تهران است و بلدیه‌چی این روزهایش «محمدباقر قالیباف»، تنها مجوزی برای ساخت بنای کافه می‌دهد و مسئولیت بهداشت آن را ندارد.

اینجا تهران است با گذشته‌ای که تنها چند تکه‌اش باقیمانده و همان چند تکه کافی است تا هوایی‌ات کند و خیالت را ببرد تا آن روزهای  دور  و بعد در همان خیابان جمهوری، نزدیک به همان کافه نادری ناگهان بوق کر کننده ماشینی بکشاندت تا سال 1386 و مجبورت کند دل خوش کنی به هر آنچه از آن  گذشته  باقیمانده است.

کد خبر 30379

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز