هنوز طرفداران هری پاتر به یاد دارند که زمانی در ایالت فلوریدای آمریکا، به درخواست کلیسا کتابهای هری پاتر جمع و سوزانده شدند. زمانی استفن کینگ، رولینگ را به خاطر نوشتن «داستانی که نه به درد بچهها میخورد و نه بزرگترها» مسخره میکرد.
زمانی ناشر حاضر به سرمایهگذاری برای چاپ کتاب اول هری پاتر نبود اما حالا 10 سال گذشته و یک دهه برای عوض شدن نظر منتقدان و مخالفان، زمان کمی نیست. حالا کلیسا موافق هری پاتر است، استفن کینگ برای رولینگ نامه مینویسد و از او میخواهد هری را نکشد و برای انتشار غیرقانونی کتاب هفتم ، رقابت شدیدتر از چیزی است که بشود تصور کرد.
داستان «هری پاتر و مقدسات مرگ»، خودش یکی از مهیجترین داستانهای انتشار یک کتاب را دارد. شاید در طول تاریخ سابقه نداشته باشد که برای انتشار یک کتاب، اینهمه سروصدا و جار و جنجال و تدابیر امنیتی ایجاد شده و این همه تهدید اعمال شده باشد.
ماجرا از همان فردای انتشار کتاب ششم - «هری پاتر و شاهزاده دورگه»- شروع شد. رولینگ اعلام کرد در کتاب بعدی ماجرا را تمام میکند و جلد هشتمی در کار نخواهد بود. رولینگ و مشاوران تبلیغاتیاش این موج را در طول این 2 سال کاملا حفظ کردند و آگاهانه و با انتشار اخبار و اطلاعات به صورت قطرهای و بدون اینکه هیچ چیزی از ماجرای اصلی کتاب لو برود، بهق هیجان و انتظار دامن زدند.
رولینگ یک بار اعلام کرد فصل آخر کتاب را نوشته، یک بار آخرین لغت کتاب را اعلام کرد که scar است (که البته در کتاب منتشرشده اینطوری نیست)، یک بار اسم کتاب را به مسابقه گذاشت، یک بار اعلام کرد 2 نفر از شخصیتها در این کتاب میمیرند و همینطور تا آخر...
اینهمه ایجاد حساسیت در حالی بود که لو رفتن کتاب پیش از فروش جهانی، میتوانست به انتشار و فروش کتاب ضربه بدی بزند. بلومزبری - یکی از 2 ناشر کتاب - حدود 10میلیون پوند صرف مخفی نگهداشتن کتاب و داستان آن کرد. اینبار احتمال زیادی وجود داشت که پس از تحویل کتابها به فروشگاههای مربوط، آنها به قول خود وفا نکنند و نسخههایی از کتاب را زودتر بفروشند.
قبلا این کار مساوی بود با حذف شدن آن فروشگاه از فهرست توزیعکنندههای شمارههای بعدی هری پاتر اما این بار دیگر شماره بعدیای در کار نبود و این تهدید کسی را نمیترساند.
فروشگاه آنلاین دیپ دیسکانت (deepdiscount.com)، ر4 روز پیش از تاریخ معین توزیع کتاب، فرستادن نسخههایی از آن را برای خریداران شروع کرد.
حدود 1200 نسخه زودتر از موعد مقرر به دست خریداران رسید که نزدیک به یکصدم درصد از کل کتابهایی بود که در شب اول در ایالات متحده پخش شد. دیپ دیسکانت اعلام کرد که این قضیه به خاطر اشتباه پست نیویورک بوده.
با پخش شدن این کتابها، نسخههای آنلاین هم از همه طرف پیدا شدند. کسانی که به دنبال نسخههای آنلاین «مقدسات مرگ» میگشتند، به یکی دو نسخه PDF برمیخوردند که کاملا تقلبی و توسط طرفداران بیکار هری پاتر نوشته شده بودند!
اما اولین نسخه اصلی کتاب، روز 16 جولای در سایت معروف PirateBay قرار گرفت. در این نسخه، یک نفر با دوربین دیجیتال از تکتک صفحات کتاب چاپ اسکلالستیک عکس گرفته و آن را به صورت یک کتاب دیجیتالی آماده کرده بود.
با پخش شدن این نسخه دیجیتالی، رولینگ از همه طرفداران تقاضا کرد که در برابر وسوسه خواندن کتاب خودشان را نگه دارند و مانند همه دنیا از نیمه شب 21 جولای شروع به خواندن کنند. همین واکنش رولینگ نشان داد که نسخه دیجیتالی پخش شده، صددرصد اصلی بوده و به همین دلیل بسیاری از مشتاقان با خیال راحت شروع به خواندن آن کردند.
وزنامهها هم بیکار نبودند. روزنامه بالتیمورسان، اولین روزنامهای بود که در روز 18 جولای درباره کتاب هفتم هری پاتر نقدی نوشت. اما تنها چند ساعت بعد در همان روز، نیویورک تایمز یک نقد کامل از کتاب منتشر کرد که در آن نه تنها داستان بلکه خیلی از جزئیات و سرنوشت شخصیتها هم لو داده شده بود.
نویسنده مقاله در نیویورک تایمز ادعا میکرد که نسخه را خودش خریداری کرده. روز 19 جولای هم روزنامه آبزرور متن پاراگراف اول داستان را عینا منتشر کرد.
در چنین جو عجیب و غریبی بود که هری پاتر هفتم سر و کلهاش پیدا شد، فروش بالایش را کرد و مثل همیشه رکوردها را شکست.
رودررو با مرگ
«3 برادر جادوگر در راهی با هم میرفتند که به یک رودخانه خروشان رسیدند. یکی از برادرها با استفاده از جادو توانست راهی از روی رودخانه به آنطرف درست کند. مرگ که عادت داشت جان کسانی که از رودخانه عبور میکنند را بگیرد، بر آنها ظاهر شد و به خاطر موفقیتشان در رد شدن از رودخانه به آنها تبریک گفت و اجازه داد که هر کدام هدیهای مقدس از مرگ تقاضا کنند.
هر کدام از برادرها با توجه به خصوصیات اخلاقیشان یک هدیه از مرگ گرفتند و سپس هر یک به راه خود رفتند اما در نهایت هیچکدام نتوانستند از مرگ فرار کنند و بالاخره تسلیم او شدند.»
این داستان، هسته اصلی کتاب «هری پاتر و مقدسات مرگ» را تشکیل میدهد؛ هفتمین و آخرین کتاب از این سری داستانها که بیشتر از یک دهه، ذهن بسیاری از نوجوانان و بزرگسالان سراسر دنیا را به خود مشغول کرد.
اگر راجع به هری پاتر و کتابهایش تا به حال چیزی نشنیدهاید، احتمالا در10 سال اخیر در سیاره دیگری به جز کره زمین زندگی کردهاید وگرنه هر کس حتی اگر در خیابانها و فروشگاهها راه هم برود بالاخره اثری از هری پاتر میبیند.
جعبه باز شده پاندورا
برخلاف تصور خیلی از منتقدها، رولینگ نه تنها برای نوشتن و تمام کردن آخرین داستان هری پاتر کم نیاورده بلکه توانسته به خوبی داستان را به یک پایان قابل قبول برساند؛ طوری که تقریبا هر کسی از خواندن آن راضی باشد و از طرفی هم جایی برای ادامههای احتمالیاش بگذارد.
هری پاتر و 2 یار وفادارش- رون و هرمیون- در «مقدسات مرگ» گرفتار جدیترین ماجراهایی میشوند که تا به حال با آنها درگیر بودهاند.
البته یکی از نکات تقریبا ناامیدکننده داستان این است که تقریبا هر حدسی که درباره سرنوشت شخصیتها و رابطه بین آنها میزنید، درست از آب درمیآید. به جز یکی دو استثنا، هیچ سورپریزی برای داستانهای ناتمام کتابهای قبلی وجود ندارد.
رابطه اسنیپ و دامبلدور، دقیقا همان چیزی است که از ابتدا همه حدس زده بودند. جادوگر ناشناسی که R.A.B نام داشت و یکی از جانپیچها را دزدیده بود، کسی نیست جز برادر سیریوس بلک که البته در دنیای طرفداران هری پاتر، کسی را پیدا نمیکردید که این حدس را نزده باشد.
جالب اینجا بود که R.A.B هیچ ربطی به داستان پیدا نکرد و جانپیچی که او برداشته بود، نابود نشده بود. به این ترتیب ظاهرا تمام زحمات هری و دامبلدور در پایان کتاب 6 بدون فایده بوده. رولینگ بیچاره که تقریبا همه اتفاقات منطقی، قابل قبول و ممکن برای پایان داستانش را از پیش همه میدانستند، کاری نتوانسته بکند به جز اینکه در هفتمین کتاب، ناگهان خط داستانی جدیدی را مطرح کند که قبلا هیچ اشارهای به آن نشده و با این ترفند، خواننده را دنبال داستان بکشاند.
پایان داستان برای هیچکس تعجببرانگیز و غیرمنتظره نیست. تنها چیزی که اهمیت دارد، این است که چطور شخصیتها مراحل مختلف ماجرا را طی میکنند و به سرنوشتهای از پیش معلومشان میرسند.
این بچهها بزرگ شدهاند
اولین چیزی که با شروع کردن کتاب جلب توجه میکند، تاریک بودن جو داستان است. این را باید مدنظر داشته باشید که هری و دوستانش دیگر بچهمدرسهایهای کوچولوی نازی نیستند که بچهبازی دربیاورند و هنوز به کمک دیگران احتیاج داشته باشند؛ هری، رون و هرمیون به همراه دیگر همکلاسیهایشان، 17 سالههایی هستند که دیگر به سن قانونی برای اجرای جادو در خارج از مدرسه رسیدهاند.
از آن طرف هم بسیاری از خوانندههای کتاب هم-که از سالهای اول با هریپاتر همراه بوده اند-دیگر نوجوان نیستند. گذشت زمان حتی روی رولینگ و نحوه داستانپردازیاش هم اثر داشته.
همه این چیزها با هم جمع شده و کاری کردهاند که احساس کنید «مقدسات مرگ» دیگر نه یک داستان برای کودکان بلکه یک رمان برای آدمهای بالغ است. حتی در پایان کتاب، ناسزاهایی از شخصیتها میشنویم که کاملا مربوط به بزرگسالان هستند و در کتابهای کودکان استفاده نمیشوند.
دیگر تفاوت عمده مقدسات مرگ با 6 کتاب قبلی، در این است که ژانر داستان، از «مدرسهای» (School) به «ماجرایی» (Adventure) تغییر کرده و دیگر ماجراها هیچ ربطی به کلاسهای درس و رابطه معلمها و شاگردها ندارند؛ هر چند که از همان اول میتوان حدس زد که مدرسه جادوگری هاگوارتز، یکی از لوکیشنهای کلیدی داستان است و در نهایت همه چیز به آن ختم میشود.
افسانههای گمشده
در مقدسات مرگ، 3 خط داستانی همزمان دنبال میشوند؛ جستوجوی 3 قهرمان برای یافتن جانپیچهای باقیمانده، برملا کردن رازهای تاریک دامبلدور در جوانی و پیدا کردن 3 شیء مقدس مرگ.
در این میان برخلاف انتظار اولیه، 2 خط داستانی آخر، کاملا جدید هستند و تقریبا هیچ اشارهای در هیچیک از 6 کتاب گذشته به آنها نشده. به این ترتیب اصلا نباید توقع داشته باشید با در دست گرفتن کتاب مقدسات مرگ، همه سؤالهای بیجوابتان از داستانهای قبلی پاسخ داده بشوند.
در جریان پیدا کردن جان پیچها، رولینگ به خوبی از هر چیزی که در داستانهای قبل وجود داشته استفاده کرده و بهخصوص وارد شدن 2گروه تقریبا منفعل هاگوارتز- یعنی هافلپاف و ریونکلاو - به داستان بسیار لذتبخش است؛ هر چند که اطلاعات زیادی درباره این دو داده نمیشود اما متوجه میشوید هافلپاف و ریونکلاو هم همانند اسلیترین و گریفیندور، افسانههای جالبی داشتهاند.
اما ارجاع بسیار زیادی که به داستانهای گذشته (بهخصوص کتاب پنجم و ششم) داده میشود، این را طلب میکند که پیش از به دست گرفتن مقدسات مرگ، حتما کتابهای قبلی را مرور کرده و آماده باشید. همانطور که همیشه در هری پاتر دیدهایم، جزئیات اهمیت بسیار زیادی دارند.
این ماجراها را حتما با دقت مرور کنید؛ اولین گوی زرین که هری در کوییدیچ میگیرد، اتاق ضروریات و جایی که هری کتاب معجونهای اسنیپ را پنهان میکند و همچنین صحنه کشته شدن دامبلدور در پایان کتاب ششم.
هری پاتر 8؟
به نظر میرسد 3 ـ 2 فصل آخر کتاب هیچ سنخیتی با فصلهای دیگر ندارند. منطق و روند محکم و دوستداشتنی رولینگ، در این 3 فصل کمی متزلزل شده. شاید دلیلش تهدیدهایی باشد که نویسندههایی نظیر استیون کینگ برای رولینگ فرستادهاند که مبادا هری را در پایان داستان بکشد زیرا این کار میتواند اثر بدی روی کودکان و نوجوانانی بگذارد که هری را دوست دارند.
در نبرد نهایی که در هاگوارتز رخ میدهد، همه چیز ناگهان مانند فیلمهای تینیجری میشود؛ همه آدم خوبها جمع میشوند و شاید تنها شخصیتهایی که در نبرد پیدایشان نمیشود، پدر و مادر نویل لانگباتم باشند.
ماجرای این نبرد آنطور نیست که انتظار داریم. مثلا بلاتریکس که سیریوس بلک- یکی از محبوبترین شخصیتهای سری هری پاتر- را کشت، هیچ وقت به دست لوپین نمیافتد که به دنبال گرفتن انتقام سیریوس بلک است. پایان کاملا خوب و خوش داستان، در تضاد کامل با روند تاریک این کتابها از اول تا آخر است.
احتمال زیادی دارد که رولینگ بخواهد ماجرای این جادوگرهای دوستداشتنی را ادامه بدهد. البته با تقریب خوبی باید بگوییم که همه نکات مبهم داستان در مقدسات مرگ روشن میشوند و سؤالی برایتان به وجود نمیآید، جز اینکه سرنوشت هری و دوستانش در آینده چه میشود؟ در فصل موخره داستان-که یک سفر بسیار کوتاه به آینده است-هیچ صحبتی از سرنوشت شخصیتها نمیشود. آیا هری به آرزوی خود یعنی کارآگاه شدن رسید؟
مدیرهاگوارتز چه کسی است؟ مالفویها چه شدند؟
با پایان کتاب هفتم، هنوز یکی دو سر نخ هستند که پتانسیل زیادی برای تبدیل شدن به موضوع سری بعد دارند. باید ببینیم آیا واقعا رولینگ به همین راحتی دست از معدن طلایی که ایجاد کرده برمیدارد یا باز هم 2سال دیگر باید در انتظار کتاب جدیدی از جادوگرهای مدرسه ها گوارتز باشیم؟
کار و زندگی ندارند اینها؟!
خیابان ولیعصر، طوری خلوت و بیصدا بود که به محض دیدن چند ماشین با سرنشین در کنار هم، میتوانستی بفهمی که آدرس همینجاست. اما این تازه اول ماجرا بود. باید میرفتی داخل کوچه، چند تا خانه اول را رد میکردی، پیچ کوچه را میپیچیدی و بعد چیز غریبی را میدیدی که برای اولین و آخرینبار اتفاق افتاده بود؛ صف خرید شبانه هریپاتر در تهران.
2 سال پیش، نسخه انگلیسی هریپاتر 6، برای اولینبار در ایران توزیع و فروخته شد. آن سال، تعداد نسخههای فروشرفته، کلا 100 نسخه بود و تازه، انتشار کتاب در ساعت 8 صبح، هیچ صفی را باعث نشده بود. این شد که اینبار هم یکی از 2 ناشر توزیعکننده نسخه انگلیسی هریپاتر – نشر چشمه – ترجیح داد به جای انتشار شبانه و همزمان با بقیه نقاط دنیا، همان صبح شنبه – 30 تیر – را به توزیع آخرین هریپاتر اختصاص بدهد.
«اما من ترجیح دادم ریسک کنم و نصفهشب بیایم.» این را حمید طلاکوب – رئیس انتشارات بیان سلیس – میگوید. ساعت دو و نیم بامداد است و برخلاف پیشبینی خود طلاکوب، صف خریداران هریپاتر تا 3 خانه آنطرفتر هم رفته.
صف خرید شبانه هریپاتر در تهران، البته هیچ سروصدا و جشن و سروری – نظیر آنچه در کشورهای دیگر اتفاق میافتد – ندارد. جز ما، خبرنگار «شرق» و دوربین شبکه الجزیره، هیچ خبرنگاری در محل نیست و جز چراغهای کتابفروشی بیان سلیس، هیچ چراغی جشن کوچک هریپاتربازهای تهرانی را روشن نکرده.
با این حال، همه هیجانزده بودند؛ هم ناشر که انتظار این استقبال چشمگیر را نداشت و هم خوانندگانی که میتوانستند خودشان را در هیجان جهانی هریپاتر شریک کنند.
ساعت توزیع کتاب، 2:31 دقیقه بامداد در نظر گرفته شده است. البته اختلاف ساعت ما و لندن، 3 ساعت و نیم است؛ اما آنها ساعتشان را جلو کشیدهاند و ما نه.
کتابها 2 روز قبل به تهران رسیدهاند و طلاکوب میگوید که اجازه نداده است حتی بستهبندی کارتنها باز شود. کتابی که در تهران توزیع میشود، چاپ ناشر لندنی – بلومز بری – است. طرح روی جلد آن، طرح نسخه کودکان- همینی که در بالا میبینید- است و بر حسب انتخاب بین جلد معمولی یا جلد سخت، قیمت کتاب از 34 تا 35 هزار تومان فرق میکند.
اولین کسی که کتاب هریپاتر 7 را در ایران میخرد، پسربچهای 12 ساله است که عینکی شبیه به هریپاتر به چشم دارد. آیلا مبین، البته نفر اول صف نیست اما بقیه به او اجازه میدهند تا اولین خرید را داشته باشد، درست ساعت 2:31 دقیقه.
آیلا بلافاصله بعد از خرید، سراغ صفحه آخر کتاب میرود و صدای بقیه بلند میشود که «بلند نخون، بلند نخون». خیلیهای دیگر هم بعد از خرید، اول، صفحه آخر را میخوانند و بعد با دوربین موبایل عکس یادگاری میاندازند. اما همه حواسشان هست که چیزی به بقیه نگویند و لذت خواندن را از بین نبرند.
این وسط، یکی هم که ادعا میکند نسخه لو رفته اینترنتی کتاب را کامل خوانده، مدام سربهسر بقیه میگذارد و اهالی صف را به افشای کتاب تهدید میکند. کنار صف، یک زوج جوان خودشان را با دوزبازی مشغول کردهاند تا چیزی از این حرفها نشنوند.
راننده آژانسی هم که یکی از خریداران را آورده است، یک نفس غر میزند که «آخر توی این کتاب مگر چی هست؟! نگاه کن، کار و زندگی ندارند اینها!...».
تا ساعت 3:15 بامداد، صف خریدارها دیگر تمام شده است. طلاکوب تعداد کتابهای فروش رفته را 260 جلد اعلام میکند و جلوی تابلوی بزرگی که از جلد هریپاتر 7 آماده شده، میایستد تا عکس بیندازد. هنوز طرفدارهای هریپاتر پراکنده نشدهاند و دارند راجع به این حرف میزنند که کدامشان مرخصی دارد و کی مرخصی ندارد و چطور و کجا جمعخوانی کنند. راننده آژانس هنوز دارد غر میزند که «حالا مگه توی این کتاب چی هست؟!».
هوشنگ مرادی کرمانی: بگذار زمان بگذرد
من کتابهای هریپاتر را نخواندهام. دور و بر ما در هر ساعت و دقیقهای، آنقدر چیزهای واقعی و عجیب و غریب اتفاق میافتد که دیگر به جادو و جنبل فکر نمیکنم.
ولی در هر صورت، خواندن این کتابها و استقبال از آنها یک موج است. باید زمان بگذرد تا معلوم شود این داستانها ماندگار میشوند یا نه. هنوز معلوم نیست این کتابها در زمان طولانی بتوانند خودشان را نشان بدهند.
شاید این جو فعلی در اثر فضای تبلیغاتیای باشد که برای این کتاب بهوجود آوردهاند. بههرحال، اثر ادبی مثل قالی کرمان میماند؛ باید پا بخورد تا جای خود را پیدا کند. بههرحال من روی منفی و مثبتبودن اثر پافشاری نمیکنم. درهرصورت این جو در دنیا به راه افتاده و نمیشود منفیگرایی کرد چون مردم هر دورهای برای خودشان یک سلیقهای دارند.
مصطفی رحماندوست: چرا ما نمیتوانیم؟
من به هرحال از اینکه یک صف برای کتاب کشیده میشود خوشحالم – حال هر کتابی که میخواهد باشد – ولی از اینکه خودمان نمیتوانیم یک همچین کتابهایی داشته باشیم که همه دنیا به خواندن آن مشتاق باشند، متاسفم.
من فکر میکنم اسطورههای ما ظرفیت این را دارند که جهانی بشوند ولی زبان ما محدودیت جغرافیایی دارد و دقیقا برخلاف زبان انگلیسی، قابلیت پخششدن در کل دنیا را ندارد و از طرف دیگر این مشکل من و همکاران من است که نمیتوانیم چنین اثرهایی از روی اسطورههایمان خلق کنیم که جهانی بشوند.
من خواندن این کتاب را اصلا منفی ارزیابی نمیکنم. بههرحال کتاب سرگرمکنندهای است اما آنرا آنقدر مثبت نمیدانم که چنین استقبالی از آن بشود. به نظر من تبلیغاتی که روی آن شده است، بیشتر از خود کتاب، برای بهوجودآمدن جاذبههایش کارایی داشته است.
ابوالفضل زرویی نصرآباد: لذت میبرم
عالم هریپاتر عالم تخیل است. ما در دورهای زندگی میکنیم که مجالی برای تخیل جوانان ندارد چون حوادث غیرمترقبه و فیلمها و چیزهای اعجابانگیزی که دور و بر آنهاست، راه تخیل را میبندد. ما در دنیایی هستیم که هیچچیز غیرممکن نیست.
بهخاطر همین نمیتوانیم زیاد تخیل کنیم. چند سال پیش هالیوود اعلام کرده بود ما به فیلمهایی جایزه میدهیم که امکان ساخت نداشته باشند. آنها با ساخت فیلمهایی مثل «ارباب حلقهها» ثابت کردهاند که ساخت فیلمهای تخیلی برایشان خیلی عادی شده.
چیزهایی که قبلا نمیشد حتی تصورشان را کرد الان برایمان خندهدار شده است. به همین دلیل مجال تخیل گرفته شده و کتابی مثل هریپاتر به خواننده این امکان را میدهد که تصور کند الان هم چیزهایی هست که میتواند از تخیل ما فراتر برود.
این کتابها میتوانند به خواننده این امکان را بدهند که بفهمد اتفاقات دیگری هم در دنیای فراواقع میتواند رخ دهد که انسان خودش میتواند آنها را بسازد. حسن کتابهایی مثل هریپاتر در این است که میتوانند ذهن بشر امروز را – که شدیدا درگیر مسائل منطقی است – آزاد کنند و باعث شوند که او اینقدر جدی نباشد و بتواند به دنیا بهتر نگاه کند و این خیلی خوب است. الان تمام ذهنها دودوتا چهارتایی شده و دیگر اعتقادی به معجزه بین مردم وجود ندارد.
به علاوه چون خود فضا آمیخته با ناکامی نیست و پایان غمانگیزی ندارد، انسان را فراتر از نیروی ماورای طبیعی قرار میدهد. هری بر جنها پیروز میشود و جنها از او فرمان میبرند. از جهت دیگر داستان در مسیری حرکت میکند که میتواند ذهن کودک و نوجوان را از ترس دور کند، دقیقا مثل فیلم «کمپانی هیولاها».
اینها به بچهها یاد میدهند که توانایی غولها و جنها و هیولاها محدود است و انسان میتواند بر آنها پیروز شود. در حالت کلی اگر خیالپردازی در مسیر سالم قرار بگیرد، بعد منفی ندارد. در دنیایی که سرشار از ناکامی و ناامیدی است، تصور اینکه انسان بتواند با متافیزیک زندگیاش را تغییر بدهد لذتبخش است.
دلیل علاقه مردم به افسانه هم دقیقا همین است. افسانه به ما امید میدهد؛ حتی اگر اتفاقهایی که برای قهرمان افسانه میافتد، هیچوقت برای ما نیفتد. اما اینکه اتفاقات خوب شامل حال قهرمانان میشوند، خوشحالکننده است. جهتگیری قصههای هریپاتر در جهت تخیل منفی نیست. این داستان به بعضی نوجوانان اجازه میدهد نوجوان بار بیایند و خیلی زود وارد محیط تلخ بزرگسالی نشوند. بهعلاوه بزرگسالها را هم حداقل ساعتی به بچگیشان برمیگرداند.
5هزار نسخه در دقیقه
مراسم رونمایی «هری پاتر و مقدسات مرگ»، ساعت 1 دقیقه بامداد 30 جولای 2007، با روخوانی جی. کی رولینگ از فصل اول کتابش در موزه تاریخ ملی لندن شروع شد.
کتاب در 93 کشور جهان به صورت همزمان منتشر شد. در اکثر کشورها مراسم فروش با جشن های ویژه و جادویی همراه بود.
همانطور که پیش بینی می شد، فروش هری پاتر7، رکورد فروش کتاب در تاریخ را شکست و در ٢٤ ساعت اول، فقط در 2 کشور، ١١میلیون جلد فروخت. در آمریکا انتشارات اسکالستیک، ٣/٨ میلیون جلد از «مقدسات مرگ» را در عرض ٢٤ساعت فروخت که ٤/١میلیون جلد بیشتر از داستان ششم هری پاتر بود. در انگلستان هم انتشارات بلومزبری اعلام کرد ٧/٢میلیون جلد از هری پاتر7 را در همان 24ساعت اول فروخته. رکورد قبلی فروش کتاب، 9میلیون نسخه در 24ساعت اول برای «هری پاتر و شاهزاده دورگه» بود.
متوسط سرعت فروش هری پاتر در آمریکا، ٣٠٠هزار جلد در ساعت - یعنی 5هزار جلد در دقیقه - بود. لیزا هولتون - رئیس انتشاراتی اسکلاستیک - گفته است: «استقبالی که از کتاب هفتم هری پاتر شد، فقط با اولین سفر بیتلها به آمریکا قابل مقایسه است».
انتشارات اسکلاستیک با انتشار 12میلیون نسخه از کتاب، رکورد تعداد نسخه های چاپ اول یک کتاب را شکست.
هری پاتر 7 رکورد پیش خرید کتاب را هم با 2/2 میلیون سفارش در سایت اینترنتی آمازون شکست. تقاضای پیش خرید کتاب هفتم، 17 درصد بیشتر از جلد 6 بود.
فروش نسخه انگلیسی هری پاتر 7 در آلمان، ٤٠٠هزار نسخه در روز اول بود.
در پاکستان در فروشگاه محل توزیع نسخه انگلیسی هری پاتر7، بمب منفجر شد که باعث کشته یا زخمی شدن 22 نفر شد.
سهم ایران از فروش چاپ اول «هری پاتر و مقدسات مرگ»، 1000 نسخه بود.
30 درصد خریداران در آمریکا، بلافاصله بعد از خرید سراغ صفحه آخر کتاب رفتند.
یک انتشاراتی در فرانسه دست به ابتکار زد و واژهنامه انگلیسی - فرانسوی ویژهای برای طرفداران هری پاتر منتشر کرد. این واژه نامه که به خاطر صبر نکردن فرانسویها برای ترجمه کتاب، طراحی شده بود، 3600 واژه دارد. رولینگ در 6 کتاب قبلی، فقط از 3600 لغت استفاده کرده .
به خاطر اشتباه شرکت پست نیویورک، کتابهای 1200 نفر از کسانی که کتاب را پیش خرید کرده بودند، یک روز زودتر از انتشار جهانی آن به دستشان رسید.
یکی از فروشگاههای آمریکایی، یک نسخه از کتاب را 24ساعت قبل از پخش جهانی، به قیمت 250دلار فروخت. قیمت کتاب در آمریکا 18دلار بود.
6 کتاب قبلی هری پاتر، در مجموع 325 میلیون نسخه فروش داشتهاند و به 62 زبان دنیا ترجمه شدهاند.
همزمان با انتشار جلد هفتم، نسخهای از نخستین چاپ جلد اول هری پاتر، در یک حراجی به قیمت 17هزار دلار فروخته شد. این در حالی است که قیمت واقعی «هری پاتر و سنگ جادو» 26 دلار بوده است. جالب است بدانید که تیراژ اولین چاپ این کتاب در سال 1997،
500 نسخه بوده.
مسابقه خلاصههای 100 کلمهای
پیش از انتشار قسمت هفتم و آخر از مجموعه کتابهای هری پاتر، سایت اینترنتی شبکه بیبیسی برای طرفداران هری مسابقهای برگزار کرد. شرکت کنندگان در این مسابقه، میبایست خلاصه 6 کتاب گذشته را در کمتر از100 کلمه تعریف میکردند. طبیعی است که برای برنده شدن در این مسابقه، خلاقیت حرف اول را میزد. به هرحال جمع کردن بیش از 4هزار صفحه کتاب در یک پاراگراف کار آسانی نیست.
اینجا کار 5 نفر اول مسابقه را میبینید:
هانا، سوئد:
پروفسور دامبلدور جایی وسطهای جلد ششم گفت: « ضمنا هری، یک پیشگویی هست که میگوید تو به تنهایی میتوانی لرد ولدمورت را شکست بدهی. به همین دلیل هم او مرتب سعی میکند تو را بکشد.
تو باید هر 7 قسمت روح او را نابود کنی و یک کتاب دیگر بیشتر برای این کار فرصت نداری. از من توقع هیچ کمکی نداشته باش. من به شکل دراماتیکی طی 2 فصل کشته میشوم. غیر از این امتحانهایی هست که باید تویشان قبول شوی و کلی اتفاق هیجانانگیز که درگیرشان میشوی. حالا بگو دوست داشتی به مدرسه مشنگها میرفتی؟».
کیت، انگلستان:
گزارش روانپزشک: هری نوجوانی است که فکر میکند جادوگر است. او تعریف میکند که وقتی یک ساله بوده، شرورترین جادوگر دوران را شکست داده. او معتقد است این جادوگر پدر و مادرش را کشته است. خالهاش به من اطلاع داده است که آنها در تصادف رانندگی کشته شدهاند. هری گزارش میدهد که اگرچه قبلا فکر میکرده یک مشنگ است اما در کلاسهای یک مدرسه جادوگری شرکت کرده است. دوستانش در مدرسه بارها کمکش کردهاند تا از کشته شدن به دست جادوگر شرور نجات پیدا کند. او معتقد است، هم پدرخواندهاش - که متهم به قتل والدینش است - و هم مدیر مدرسهاش اخیرا به دست جادوگر شرور کشته شدهاند.
گیلیان ایورسون، هنگکنگ:
هری و دار و دستهاش حال میکنن آق ولد و گنگش رو که پایه شدن دنیا را بترکونن، بپیچونن. آق ولد چند تا از بر و بچ دسته هری رو تا به حال دودر کرده (خانوادهاش، پدرخواندهاش و دامبلدور). پس وقت انتقامه. هری و رفقا باید یه تریپ بگردن گنج آق ولد رو پیدا کنن و بپکونن. فقط این جوریه که میتونن خود یارو رو استاد کنن. هرمیون و رون میخوان با هم دوست بشن ولی مرام میذارن و با هری میمونن که کلا کار با حالیه. اما هری قضیه رو به کفشاش هم حساب نمیکنه چون میدونه که عشقولانهها باعث بدبختیاش میشه.
پولین راسولووا، روسیه:
نام: هری پاتر/ تحصیلات: 6 سال در هاگوارتز/ وضعیت تاهل: مجرد ولی تا به حال با 2 نفر از هممدرسهایهایش صمیمی شده/ نشانه: زخم جادویی روی پیشانی/ دستاوردهایش: سنگ جادو را در دستهایش گرفته اما آرزوی نامیرا شدن نکرده، یک تالار اسرار را کشف کرده، مار غولآسایی را کشته و یکی از جانپیچها( بخشی از روح کثیف ولدمورت) را نابود کرده، همدم یک گرگنما شده، جام 3 جادوگر را برده، سرپرستی یک گروه نوجوان را بر عهده داشته که هدفشان شکستن مداوم قوانین مدرسه بوده و سه بار با ولدمورت روبه رو شده و زنده مانده. / سرگرمی: بازیکن فوقالعاده کوییدیچ (در پست جستوجوگر)/ هدف زندگی: پیدا و نابود کردن ولدمورت و تمام جانپیچهایش./
ماری، فرانسه:
بچه فقیر میفهمد جادوگر است و تاتی تاتی میرود به مدرسه جادوگری تا ستاره و بچه معروف شود. جادوگر بدجنس که یک بار سعی کرده بود او را بکشد، نیمه جان برمیگردد و دوباره سعی میکند او را بکشد اما به خاطر شانس و همکاری غولها و دوستان هر بار شکست میخورد. حملات دوباره جادوگر بدجنس و ماجراجوییهای چند نوجوان، لحظات هیجانانگیزی خلق میکند اما جامعه جادوگری سرش را در برف فرو میکند تا وقتی که جنگ بین خیر و شر به سیاستمدارها میرسد و اوضاع شیر تو شیر میشود. میراث شوم شر، عشق را به چالش میکشد و وحشت بر همه جا چیره میشود.
چرا هری پاتر میخوانیم
هری پاتر در بهترین زمان ممکن از راه رسید؛ زمانی که عقلانیگری به اوج خود رسیده بود و مردم بیش از هر وقت دیگری زندگی خود را چون دایرهای بسته و سرشار از اتفاقهای تکراری میدیدند.
این جریان البته تازگی نداشت و آغازش به مدتها قبل از اینها برمیگشت. کسی که برای اولین بار بیروح شدن و یکنواختی بیش از حد زندگی توجهش را جلب کرده بود (در واقع باید بگوییم دادش را درآورده بود)، ماکس وبر جامعهشناس مشهور آلمانی بود.
وبر در اوایل قرن بیستم به این نکته اشاره میکرد که دنیای قرن بیستم، دنیایی است که در آن علم و عقلانیت و محاسبهگری حرف اول و آخر را میزند و همین عرصه را بر عناصر ماورایی حسابی تنگ کرده. وبر برای توصیف این اوضاع از تعبیر«افسونزدایی» یا «سحرزدایی» استفاده میکرد و میگفت در دنیای جدید، آدمها برای درک دنیای اطرافشان بیش از هر چیزی به علم رجوع میکنند و نیروهای اسرارآمیز
(از جادو و جنبل گرفته تا آیینها و ادیان) دیگر برایشان آن کارایی سابق را ندارد: دیگر چیزی بهشان نمیگوید و چیزی را برایشان توضیح نمیدهد.علم به همه قبولاند که هیچ عنصر ماوراییای در کار نیست و جهان یکباره خالی از شور و حال شد. همه چیز زیر سایه سنگین علم قابل محاسبه و قابل مهار انگاشته شد و مردم خزیدند توی لاک زندگی روزمره بیروح و ملالآورشان.
فرد دیگری که در این میان به نحوی همین قضیه به صورت یکی از دلمشغولیهایش درآمده بود،
آلفرد هیچکاک کارگردان کبیر بود. او کاملا از بشر قطع امید نکرده بود و فکر میکرد میشود هنوز این شور و حال را دوباره با رسانهای چون سینما برانگیخت. او در یکی از کنفرانسهای مطبوعاتیاش در اواخر دهه40 میگوید:
«هدف من آن است که به عامه مردم شوکهای مفید بدهم. تمدن غربی چنان محافظتکننده شده که ما دیگر نمیتوانیم رعشههای خود را به طور غریزی حاصل کنیم. تنها راه برطرفکردن کرختی این است که با استفاده از وسایل مصنوعی شوک ایجاد کنیم. به نظر من بهترین شیوه حصول این امر سینماست.»
هری پاتر در چنین اوضاعی ظهور پیدا میکند و به این شکل اعجاببرانگیز محبوب میشود. هری پاتر (و قبلتر از آن ارباب حلقهها) در دنیای امروز که علم جادو و جنبل و شور و حال را به هر ضرب و زور در کنج قفسهها و پستوها محبوس کرده، برای آدمها دعوتی است دوباره به باور کردن دنیا(ها)ی ماورای این دنیا. گوشزدی به بشر امروز که کمی آن طرفتر از دنیای محدود و بسته اطرافش را ببیند و به عوالم بزرگتری ایمان بیاورد.
وقتی پزشکها از بیمارشان قطع امید میکنند، میروند سراغ شوک الکتریکی و آخرین امید و شانسشان را برای احیای بیمار امتحان میکنند. بشر امروز چنین وضعیتی دارد و نویسندگانی چون سی.اس.لوئیس جی.آر.آر تالکین و جی.کی رولینگ حکم همان پزشکها را دارند که با فانتزیهای غریبشان آخرین شوکها را بر پیکر بشریت وارد می کنند، باشد که رعشهای به جانش بیفتد و از کرختی به درآید.
شخصیتهای اصلی چه میشوند؟
دامبلدور: پس از مرگ دامبلدور در پایان کتاب 6، تازه جادوگرها شروع کردهاند درباره گذشته مدیر سابق هاگوارتز تحقیق کنند. ریتا اسکیتر-خبرنگار معروف جادوگرها-کتابی درباره «زندگی و دروغهای دامبلدور» منتشر کرده که در آن ابعادی از زندگی دامبلدور فاش شده که پیش از آن کسی از آنها اطلاع نداشت؛ چیزهایی نظیر سر و کار داشتن او با جادوی سیاه در زمان جوانی و زندانی کردن خواهرش در خانه تا هنگام مرگ. با اینکه دامبلدور در مقدسات مرگ حضور ندارد اما به عنوان یکی از اصلیترین شخصیتهای داستان، بسیاری از اتفاقها به نوعی به او مربوط میشوند. در پایان داستانهای هری پاتر، مانند آخر داستانهای پوارو، همیشه دامبلدور باید همه چیز را کاملا توضیح بدهد، به همین دلیل در مقدسات مرگ هم انتظار چنین چیزی را داشته باشید.
ولدمورت: کسانی که از شخصیتهای منفی خوششان میآید، احتمالا با خواندن مقدسات مرگ حسابی ناامید میشوند. برخلاف داستانهایی که در6کتاب قبلی از لرد سیاه شنیدهاید، او هیچگونه ظرافت و زیرکی از خود نشان نمیدهد و تا پایان داستان، تصویر ولدمورت در ذهنتان همانند یک آدم قلدر بیاعصاب شکل میگیرد که تنها کار بدی که میتواند بکند آدم کشتن است. در طول داستان، ولدمورت با همه قدرتش به عنوان برترین جادوگر سیاه، حتی یک پیروزی کوچک هم به دست نمیآورد و همه تا آخرین لحظه داستان سر او کلاه میگذارند؛ حتی مامان دراکو مالفوی.
اسنیپ: شاهزاده دورگه معروفی که قسمت زیادی از کتاب ششم را به خود اختصاص داده بود، در مقدسات مرگ فقط در 2فصل ظاهر میشود. هر حدسی که راجع به رابطه او با دامبلدور زده بودید درست است و رولینگ یک فصل کامل را به تعریف داستان زندگیاش اختصاص داده. اصلا انتظار نداشته باشید که اسنیپ در داستان باشد. خیلیها هم به خاطر این قضیه توی ذوقشان میخورد. اسنیپ مرموزترین شخصیت کتابهای هری پاتر است و طرفدارهای او از طرفداران خود هری هم بیشتر هستند اما متاسفانه بیشتر از آنچه در کتاب ششم آمده، به او پرداخته نمیشود. اگر رولینگ بیشتر به اسنیپ اهمیت میداد شاید مقدسات مرگ خیلی هیجانانگیزتر میشد.
هری پاتر: در این داستان، هری از همان اول قهرمان ماجراست. برخلاف کتابهای دیگر که باید سیر تبدیل شدن هری از یک دانشآموز معمولی به یک قهرمان را در طول داستان میدیدیم، این بار هری از همان اول تنها قهرمان کتاب است. هری به سن بلوغ رسیده و تصمیمها و رفتارش هم تغییر کردهاند. درمقدسات مرگ، هری به وضوح باهوشتر است و در نبرد نهایی برابر ولدمورت - بدون اینکه مانند قبل، دامبلدور به او همه چیز را توضیح بدهد - با زیرکی راه شکست ولدمورت را می یابد.
دیگران: یکی از مشکلاتی که در پایان چنین داستانهایی گریبان نویسنده را میگیرد، تعدد شخصیتهاست. در طول 7 قسمت هری پاتر، با شخصیتهای بسیار زیادی آشنا میشویم که هر کدام خصوصیت خود را دارند. در پایان داستان، رولینگ هم بین این همه شخصیت گم میشود و در نهایت هیچکدام نمیتوانند مانند چیزی که از آنها انتظار داشتید، باشند.
بارزترین مثال در جبهه خوبها - بدون شک - لوپین است. محبوبترین استاد درس دفاع در برابر جادوی سیاه - که محبوب خیلی از خوانندهها هم هست - شما را ناامید میکند. در جبهه بدها هم باید به بلاتریکس اشاره کرد؛ بلاتریکس اصلا در حد تعریفهایی که از او شده ظاهر نمیشود و حتی استحقاق یک مبارزه خوب را هم ندارد.
در فصل پایانی که نبرد در هاگوارتز است، حتی رون، هرمیون یا هاگرید هم در بین شخصیتها گم میشوند و تقریبا هیچ نامی از آنها برده نمیشود. رولینگ تنها به نام بردن فهرستوار از همه شخصیتهای خوب و بدی که تا به حال میشناختیم، بسنده کرده است.
حالا که رسید به 7 تا
چوبدستی باستانی :چوبدستیها در مقدسات مرگ نقش بسیار پررنگی دارند و خصوصیات آنها در انتخاب ارباب و تسلسل رسیدن چوبدستی از مغلوب به غالب، کلیدیترین نکته ماجراست. چوبدستی باستانی که یکی از 3 شیء مقدس مرگ است، قویترین چوبدستی در دنیای جادوگرهاست و تنها زمانی به تصاحب یک جادوگر درمیآید که او صاحب قبلیاش را شکست بدهد.
در پایان داستان، چوبدستی باستانی به هری میرسد اما او تصمیم میگیرد که از چوبدستی قدیمیخودش استفاده کند و به این ترتیب اگر هری با مرگ طبیعی از دنیا برود، زنجیره شکسته میشود و چوبدستی باستانی دیگر صاحبی نخواهد داشت. اما آیا چنین شیئی را میتوان به راحتی کنار گذاشت؟ دست پیدا کردن به چوبدستی باستانی در نتیجة کشتن هری پاتر، میتواند یک داستان احتمالی باشد.
نوزادی در کینگزکراس: فصل 35 داستان در کینگزکراس یک نقطه مبهم دارد؛ یک نوزاد که به طور مشکوکی در زیر یکی از نیمکتها برای نفس کشیدن تقلا میکند و بارها اشاره میشود که هیچ کمکی از دست هری برای نجات او برنمیآید. اما این نوزاد چه نقشی در داستان دارد؟ آیا این نوزاد همان بخشی از روح ولدمورت است که در زمان نوزادی هری پاتر و در هنگام کشتن او به هری منتقل شده؟ اما سؤال مهمتر اینجاست که آیا این نوزاد هم مانند هری، برای سوارشدن به قطار یا بازگشت حق انتخاب داشته؟ اگر اینطور باشد باید حتما منتظر ادامه داستان باشیم.
دامبلدور و گریندلوالد: شاید چندان دور از ذهن نباشد که تصور کنیم رولینگ اگر، هم بخواهد در معدن طلایش تخته نشود و هم طبق قولی که داده، درباره هری پاتر داستان ننویسد، به سراغ شخصیتهای دیگر داستان برود؛ و در این صورت چه کسی بهتر از دامبلدور؟
در مقدسات بالاخره با گوشهای از زندگی دامبلدور و اتفاقاتی که بر او گذشته آشنا میشویم و میفهمیم نوجوانی و جوانی بسیار پرماجرایی داشته. رابطه صمیمی او با بیرحمترین جادوگر آن روزگار یعنی گریندلوالد میتواند سوژه بسیار خوبی برای یک کتاب کامل باشد.
مقدسات مرگ: با اینکه کل کتاب هفتم درباره این 3شیء افسانهای است، اما باز هم در پایان، 3 شیء مقدس در کنار هم جمع نمیشوند و نمیفهمیم کسی که بتواند هر3 را در کنار هم جمع کند، چه قدرتی کسب میکند. در طول تاریخ، پیدا کردن این اشیای مقدس دغدغه بسیاری از جادوگرها بوده و دلیلی نمیشود که از حالا به بعد نباشد.
علی بهپژوه- سیدجواد رسولی- طه رسولی- احسان رضایی- سیداحسان بیکایی- نسیم مرعشی