جمعه ۲۶ مرداد ۱۳۸۶ - ۰۵:۵۷
۰ نفر

آیدا آزاد: دیگر نوبت خانواده‌هاست که واسطه‌ای برای نمایش جنگ باشند؛ آدم‌هایی معمولی که در حال زندگی طبیعی هستند اما به ناگاه و با حضور جنگ همه چیزشان به‌هم می‌ریزد.

آنها با واقعه‌ای بزرگ روبه‌رو می‌شوند که زندگی‌شان را تحت تاثیر قرار می‌دهد. غصه‌هایشان و دل‌مشغولی‌هایشان از جنگ نشأت می‌گیرد و مجبورند خود را با شرایط وفق دهند. حالا می‌آییم و با نگاه به «پاداش سکوت» فیلم‌های مطرح خانوادگی جنگ را مرور می‌کنیم؛ چه بسا به نکته‌های گمشده‌ای برسیم.

سومین فیلم بلند «مازیار میری»، درباره اعتراف‌نامه بعد از جنگ است. فرهاد توحیدی، نویسنده فیلمنامه پاداش سکوت، از روی داستان «من قاتل پسرتان هستم» آن را نوشته. در اصل داستان همه چیز در یک نامه روایت می‌‌شود؛ نامه‌ای با توصیفات دقیق که یک رزمنده در آن توضیح داده که چطور همرزمش را کشته است و بعد از این همه سال، هنوز وجدانش آرام نگرفته. همه اتفاق‌ها در زمان جنگ می‌گذرد و آدم‌هایی که وارد داستان می‌شوند به نوعی با جنگ درگیر بوده‌اند.

 پیش از آنکه فرهاد توحیدی شروع به نوشبتن این فیلمنامه بکند، گروهی دیگر می‌خواستند از روی همین کتاب، فیلمنامه‌ای بنویسند. آن گروه، از تلفیق چند داستان متفاوت استفاده کرده بودند ولی در نهایت فیلم با فیلمنامه‌ای از فرهاد توحیدی و با کارگردانی «مازیار میری» ساخته شد.

اتفاق خاصی در فیلم نمی‌افتد، الا اینکه ما وارد زندگی آدم‌های جنگ می‌شویم، آن هم 20سال بعد؛ خانواده‌هایی که هر کدام به نوعی زخم جنگ را با خود دارند اما روی پا ایستاده‌اند و زندگی می‌کنند. پرویز پرستویی همان آدمی است که به قتل همرزمش اعتراف می‌کند و پدر پیر همرزمش با او همراه می‌شود. مرد میانسال و پیرمرد به خانه تک‌تک همرزمان سر می‌زنند تا حرف پرستویی ثابت شود. اما ثابت‌شدنی در کار نیست.

 هر کدام از آدم‌های جنگ به نوعی حذف شده‌اند. یا چند وقت پیش، در بیمارستان از درد جانباز شدن به شهادت رسیده‌اند و یا هنوز با دردهایی که از آن دوران با خود دارند، مانده‌اند. اما همه چیز وقتی شکل خانوادگی می‌گیرد که آدم‌ها می‌آیند و به خانواده‌هایشان می‌رسند؛ به زن میانسال بغض‌آلودی که با همرزم شوهرش درددل می‌کند و از جای خالی همسرش روی تخت وسط هال می‌نالد یا به آن زن صاحب مجله‌ای که حاضر به همکاری نمی‌شود. برعکس «روز سوم»، فیلم فضای جوانانه‌ای ندارد و همه آدم‌ها بالای 40سال دارند.

خانواده در جنگ
یکی از خانوادگی‌ترین فیلم‌های جنگی ایران. خواهر و برادری که درگیر جنگ شده‌اند. جنگ به ناگهان بر آنها نازل شده و آنها مجبورند هم خودشان را نجات دهند و هم شهرشان را. انگار که شهر، ناموسشان است و باید تا سر حد مرگ، دفاع کنند؛ کاری که انجام می‌دهند.

پس از آنکه خیلی‌ها کشته می‌شوند و خیلی‌ها مصدوم می‌شوند،‌در نهایت دختر را فراری می‌دهند و به دست مردان هموطنش می‌سپارند. دیگر از آن کلیشه‌های همیشگی خبری نیست.

 یک داستان جنگی که سعی می‌کند در نهایت ظرافت و سادگی، از دل خانواده‌های دوران جنگ صحبت کند. گاهی کمی بخنداند و گاهی بترساند. حس خواهر و برادری «باران کوثری» و «پوریا پورسرخ» است که داستان را به پیش می‌برد و ما را منتظر می‌گذارد که دل‌دل کنیم تا خواهر جوان به دست برادرش سپرده شود.

داستان مربوط به خانواده‌ای خرمشهری است؛ خانواده‌ای که زندگی‌شان را می‌کنند. شبیه یک اتفاق واقعی که در سال‌های جنگ افتاد؛ خواهرها و برادرهایی که زیر یک سقف زندگی می‌کردند و زندگی‌شان به‌هم وابسته بود. اما جنگ است؛ وقتی می‌آید زندگی را به‌هم می‌ریزد.

 به‌غیر از «روز سوم» در فیلم «جایی برای زندگی» هم با شرایطی مشابه روبه‌رو هستیم؛ خانواده‌ای پرجمعیت که در روزهای ابتدایی جنگ با آن درگیر می‌شوند و بمباران‌ها و ورود عراقی‌ها، آواره‌شان می‌کند. هرچند این فیلم دیده نشد، اما بازیگران خوب و صاحب‌نامی داشت؛ از  عزت‌الله انتظامی تا هدیه تهرانی و هانیه توسلی.

این بار بعد از بلای بزرگ‌تر، درگیری‌های خانوادگی هم وجود دارد. اینجاست که خودخواهی آدم‌ها به دنیای سینما و تلویزیون می‌رسد و جنگ، شکل واقعی می‌گیرد وگرنه تا پیش از این، حداکثر درگیری‌ها، مربوط به جنگ است؛ عراقی‌ها و ایرانی‌ها. اما در واقعیت جنگ، اختلافات خانوادگی هم وجود دارد.

حالا آدم‌ها می‌توانند روی دیگر سکه را ببینند. ببینند که آدم‌هایی با دست خالی و بیل و کلنگ و بدون آنکه آموزش نظامی خاصی دیده باشند، جنگیده‌اند و در همین جنگ با خانواده‌شان هم درگیر بوده‌اند. برای اینکه ببینید واقعیت تا چه حد است، کافی است از فامیل‌ها و آشناهایتان که در جنگ، عزیزی را از دست داده‌اند بپرسید شما در خانواده‌تان مشکلی داشته‌اید یا نداشته‌اید. جواب این سؤال را که پیدا کنید به واقعیت جنگ نزدیک‌تر می‌شوید؛ واقعیتی که نشان می‌دهد ممکن است در جنگ، یک رزمنده، همرزمش را بکشد.

تصویرهای شاخص پیشین
قبل‌تر از اینها، در فیلم‌های حاتمی‌کیا با این تصاویر آشنا شدیم. آنها مردانی بودند که با فرزندان جوانشان مشکل داشتند. با آرمان و هدف به جنگ رفته بودند و آرمان‌هایشان برای نسل جدید گنگ و نامفهوم بود. آنها منت می‌گذاشتند که ما کشور شما را نجات دادیم و جوان‌ترها می‌گفتند خب نمی‌رفتید و سؤال و جواب و توضیحی شکل نمی‌گرفت.

 اما در همان زمان‌ها، حاتمی‌کیا شروع به ساخت فیلم کرد. اول پسر حاج کاظم در «آژانس شیشه‌ای» بود که این سؤال را ایجاد کرد که واقعا چرا جنگیدید و رفاقت‌هایتان به کجای زندگی‌تان رسید؟ در همان فیلم بود که حاج کاظم به مرز جنون رسید تا رفیق همرزمش را نجات دهد و تماشاگر را به این باور برساند که انگار «حق دارد».

حق هم داشت. همیشه می‌گویند آدم‌ها در روزهای سخت بیشتر به هم نزدیک می‌شوند. جنگ هم نشانه‌ای از همین روزهای سخت است. به ازدواج‌های آن روزها نگاه کنید؛ به مردان و زنانی که عاشق بودند و عاشقانه ازدواج کردند و هیچ جشنی برگزار نکردند، از بس که روزهای سختی بود و از بس که دور و برشان تعداد شهدا زیاد بود.

خانواده‌های داغدار سال‌های جنگ، حتی به قصد انتقام زندگی می‌کردند. برادران کوچک‌تر به جنگ می‌رفتند تا انتقام پدران و برادران و دوستانشان را بگیرند و خانواده‌هایی که از روند معمول زندگی‌شان دور شده بودند، احتیاج به فیلم‌هایی داشتند که حرف دلشان را بزند. از آدم‌های جنگ بگوید و نه از «فضا»ی جنگ. آدم‌های جنگ هم، آدم‌هایی فضایی نبودند. آنها کاملا عادی و معمولی زندگی می‌کردند.

گروهی‌شان از امکانات ویژه بعد از جنگ استفاده کرده بودند و گروهی دیگر نه. آدم‌های حاتمی‌کیا معمولا از گروه دوم بودند. بعد از جنگ هم دست به کار شده بودند و از امکانات ویژه دولتی استفاده‌ای نکردند تا زندگی‌شان را خودشان بسازند. پای «آرمان» بایستند و زندگی خانواده‌شان را بچرخانند. خانواده‌هایشان گاهی شاکی بودند و گاهی همراهی‌شان می‌کردند تا اینکه «به نام پدر» آمد.

آخرین فیلمی که از ابراهیم حاتمی‌کیا اکران شد، مونولوگی‌بین یک پدر و فرزند بود؛ پدری که جنگید و بعد از جنگ به سراغ بازمانده‌ها نرفت و دختری که پایش را قطع می‌کنند، به خاطر آنکه پایش روی مینی می‌رود که پدر در زمین کاشته و حاضر نشده بعد از جنگ آن را بردارد. حالا دختر، روی تخت بیمارستان، پدرش را سؤال‌پیچ می‌کند.

 حاتمی‌کیا آن پسر صامت حاج کاظم را که فقط نگاه می‌کرد با زندگی امروزی تطبیق داد و به دختری رسید که می‌خواهد از زندگی پدرش سردر بیاورد و برای فهمیدن، می‌پرسد. گلشیفته فراهانی در نقش دختر پرویز پرستویی، نماد خانواده در حال بحران آدم‌های جنگ است؛ دانشجوی باستان‌شناسی که سرحال و قبراق می‌خواهد در زمین حفاری کند و عاشق همکلاسی‌اش است. اما جنگ 20سال بعد، گریبانش را می‌گیرد. حساب کنید چند خانواده ایرانی هستند که هنوز و در لحظه‌های غیرقابل باور، جنگ به سراغشان می‌آید.

فیلمسازی که رفت
نمی‌شود از جنگ و سینمای جنگ نوشت و اسمی از رسول ملاقلی‌پور نبرد. او زیاد درباره جنگ فیلم ساخته بود و آدم‌هایش همگی آدم‌های این روزها بودند. همین آخرین فیلمش، «میم مثل مادر» باز هم تصویر تازه‌ای از جنگ بود؛ از پدری که دیگر از جنگ خسته شده و مادری که می‌خواهد بچه‌دار شود و پای جنگ همیشگی با زندگی‌اش می‌ایستد.

ازدواج نمی‌کند و بچه باهوش ولی معلولش را بزرگ می‌کند و می‌جنگد و می‌جنگد و می‌جنگد. اصلا ویژگی اتفاق‌های بزرگ همین است. همان‌طور که می‌شود به تعداد تمام آدم‌ها درباره انقلاب ایران فیلم ساخت، می‌توان از زاویه دید تمام آدم‌ها به جنگ نگاه کرد و داستانشان را به تصویر درآورد و نمایش داد. بالاخره همه آدم‌ها به نوعی جنگ را دیده‌اند.

 یا در آن سال‌ها جنگیده‌اند یا کوچک بوده‌اند ولی جنگ را از نزدیک لمس کرده‌اند (شبیه جوان‌های امروزی که هنوز در کابوس‌هایشان آژیر قرمز می‌شنوند) یا حتی کودکان امروز که جنگ را ندیدند و لمس نکردند، ولی با آدم‌هایی زندگی‌می‌کنند که خاطره‌های آن روزهایشان را با خود دارند؛ مثل مادر فیلم ملاقلی‌پور که آخر داستان، نمی‌تواند کنسرت بچه‌اش را ببیند؛ بچه‌ای که باید زندگی را بنوازد، ولی اشک در چشم‌هایش می‌نشیند و مادرش را می‌خواهد؛ همان مادری که از جنگ آسیب دید ولی روی پا ماند و زندگی کرد و باز هم جنگید.

برای اینکه عقب‌تر برویم، به آدم‌هایی می‌رسیم که فیلم ساختند و از هدف و آرمان گفتند و در شرایطی نبودند که واقعیت‌ها را به تصویر بکشند. اما واقعیت سینمای جنگ ایران، همین‌هایی است که این روزها، روی پرده سینما می‌بینید؛ خانواده‌هایی که راضی یا ناراضی با جنگ 8ساله درگیر شدند و در نهایت به این واقعیت بزرگ تن دادند.

 اما فراموش نکنید فیلم‌های زیادی در این یادداشت‌های پراکنده از قلم افتاد که هم تاثیرگذار بودند و هم مهم. اما برای یک تلنگر کوچک از این فیلم‌ها نوشتیم تا بدانید جنگ هنوز هم هست؛ به تعداد تمام آدم‌هایی که امروز در این کشور زندگی‌می‌کنند.

کد خبر 29081

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز