طی 2هفته اخیر جورج بوش رئیس جمهوری آمریکا رسماً ایران را در دو محور عراق و افغانستان مورد تهدید قرار داد و از دولتهای عراق و افغانستان خواست روابط خود را با ایران با نگاه منفی مدیریت کنند.
این نوشته میکوشد با طرح چند فرضیه دلایل افزایش فشارهای آمریکا علیه ایران را مورد ارزیابی قرار دهد. بدیهی است که به دلیل تراکم و انبوهی بحرانهای موجود در روابط آمریکا و ایران نمیتوان ریشه هر یک از فرضیههای مورد اشاره این ارزیابی را بازگو کرد. از اینرو و تا آنجا که ممکن است این نوشته به عوامل کنونی تشدید کننده فشارهای موجود آمریکا علیه ایران اکتفا خواهد کرد.
فرضیه یکم؛ نوری مالکی نخست وزیر عراق و متحد همزمان ایران و آمریکا در سفر خود به تهران سیاستهای ایران را در عراق مورد تمجید قرار داد و به گونهای ضمنی از دیگر کشورهای همسایه عراق خواست از سیاستهای ایران الگو بگیرند.
همچنین حامد کرزی رئیس دولت افغانستان هنگام دیدار و مذاکره با جرج بوش، سیاستهای ایران را در افغانستان سازنده توصیف کرد و نقش ایران را در چارچوب بازسازی افغانستان مفید خواند.
در همین حال و بلافاصله رئیس جمهوری آمریکا همزمان با حضور نوری مالکی در تهران سیاستهای ایران را در عراق مورد نکوهش قرار داد و آن را مخرب توصیف کرد. همچنین و در واکنش به اظهارات حامد کرزی جرج بوش برای شنیدن حرفهای مغایر با نظراتش ابراز آمادگی کرد اما افزود که نباید در مورد سیاستهای منفی ایران در افغانستان دچار خطا شویم.
چرا سیاست آمریکا در قبال ایران تا بدان جا رادیکال شده که رئیس جمهوری این کشور از رؤسای دولت عراق و افغانستان میخواهد که روابط خود را با تهران مورد تجدیدنظر قرار دهند. فرضیه نخست میگوید دولتهای عراق و افغانستان به این نتیجه رسیدند که باید منافع ملی خود را خارج از چارچوب منافع ایالات متحده در منطقه مورد ارزیابی قرار دهند.
افزایش مبادلات بازرگانی میان ایران و کشورهای عراق و افغانستان و نیز واگذاری چند طرح عمرانی به ایران در حوزههای انرژی(عراق) و راهسازی(افغانستان) و همچنین افزایش حضور ایران در منطقه نشانه علاقهمندی دولتهای عراق و افغانستان به بهرهگیری از قابلیتهای منطقهای به ویژه توانمندیهای ایران است. دلایل فراوانی برای صحت این فرضیه وجود دارد.
مهمترین آن اینکه دولتهای نوری مالکی و حامد کرزی در تعامل خود با دولتهای دارای نیروی نظامی در عراق و افغانستان به ویژه آمریکا دریافتهاند که این کشور منافع خود را بر منافع ملی کشورهای تحت اشغال ترجیح میدهد. در مورد عراق، این نکته بیشتر آشکار است.
نیروهای آمریکایی بدون توجه به مقتضیات دولت نوری مالکی نیروهای مشارکت کننده در روند سیاسی این کشور را مطابق معیارهای آمریکا دستهبندی و رفتار خود را مطابق این دستهبندیها تنظیم میکنند در مورد نیروهای مقاومت به ویژه آنها که در چارچوب حق مشروع مقاومت غیر خشونتبار علیه نیروهای اشغالگر فعالیت میکنند، برخورد نیروهای آمریکایی بسیار خشونتبار و تحقیر کننده است.
عملیات نیروهای این کشور در بخشهای مختلف عراق زیرنظر ستاد نیروهای مرکزی آمریکا مدیریت میشود. و هیچ یک از نهادهای قانونی عراق حتی ارتش تازه تأسیس شده عراق از انگیزه و هدفهای عملیات نظامی آمریکا در این کشور بیاطلاعند. نیروهای آمریکایی حتی به خود اجازه میدهند که دیپلماتهای کشور ثالث را در عراق دستگیر کرده و ماهها در زندانهای خود تحت بازجویی قرار دهند.
در مورد افغانستان، این مأموریت به مجموعه نیروهای ناتو (ایساف) واگذار شده است.
فعالیت نیروهای ناتو در ماههای اخیر در مناطق گوناگون افغانستان افزایش یافته است تا آنجا که نیروهای هوایی آمریکا برای حمله به ارتفاعات مرزی پاکستان تحت عنوان تعقیب نیروهای القاعده و طالبان، اقدام به تهیه طرح عملیاتی کرده بود و اگر اقدام به موقع و فوری دولت اسلام آباد در مخالفت با این طرح واشنگتن نبود.
بسیاری از مناطق مرزی افغانستان و پاکستان امروزه در معرض تاخت و تاز نیروهای ناتو قرار داشتند. نتیجهگیری ساده رهبران عراق و افغانستان و حتی پاکستان این است که آمریکا، این کشورها را حوزه عملیاتی خود آن هم در چارچوب منافع ملی ایالات متحده در منطقه خاورمیانه و شبه قاره هند تلقی میکند و دولتهای مرکزی این کشورها فاقد ابتداییترین اصول مربوط به حاکمیت ملی و اقتدار بومی هستند نزدیکی روزافزون عراق و افغانستان به ایران علاوه بر دلیل یاد شده در برگیرنده این پیام مهم به دولت آمریکاست که در صورتی که واشنگتن بخواهد با کشورهای عراق و افغانستان رفتار قیم مآبانه داشته باشد، گزینههای فراوانی پیش روی بغداد و کابل برای محدود کردن حوزه اختیارات ایالات متحده در این کشورها وجود دارد که نزدیکی به ایران یکی از آنهاست.
فرضیه دوم؛ آمریکا و ایران موافقت خود را با برگزاری نشستهای تیمهای امنیتی یکدیگر در مورد بحران عراق اعلام کردند. اولین نشست دو طرف برای بررسی مسائل امنیتی عراق در نیمه دوم مرداد در بغداد برگزار شد که سومین نشست مستقیم دو طرف پس از 28سال جدایی و بحران به شمار میرود.
ناظران سیاسی از روند مثبت نشست دوم میان دو طرف سخن به میان آوردند. ایران در 2 واکنش مشابه (یکی منوچهر متکی وزیر خارجه و دیگری سخنان علی اکبر هاشمی رفسنجانی رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام در نماز جمعه تهران) آمادگی خود را برای ارتقای سطح نمایندگی هیأتهای مذاکره کننده اعلام کرد که با واکنش منفی واشنگتن مواجه شد.
واکنش منفی آمریکا قابل درک است. اگر دولت جرج بوش در شرایط کنونی نسبت به ارتقای سطح هیأتهای مذاکره کننده و موضوع مذاکره موافقت کند، بسیاری از راهبردهای داخلی و منطقهای دولت جرج بوش دستخوش دگرگونی خواهد شد و این دگرگونی از دیدگاه واشنگتن فقط زمانی قابلیت اجرا دارد که ایران غنیسازی اورانیوم را به حالت تعلیق درآورد.
حاکمان کاخ سفید در مقابل اعلام آمادگی ایران برای ارتقای سطح مذاکرات فیمابین، سیاست تشدید فشارهای علیه ایران را در پیش گرفته است. در این فرضیه، آمریکا میکوشد هم به رهبران ایران و هم به رهبران عرب محافظهکار که به تازگی به اردوی میانهروی پیوستهاند پیام دهد که مذاکره با ایران بر سر عراق از سر ضعف و ناتوانی نیست بلکه از سر اتمام حجت به ایران در مورد ضرورت تغییر رفتار تهران در عراق است.
دلایل فراوانی برای این فرضیه قابل دستهبندی است که مخالفت واشنگتن با ارتقای سطح مذاکرات با ایران عنوان اصلی آن دلایل است. اما دلیل اصلی آمریکا این است که کشورهای خاورمیانه با تلاشهای بیوقفه رایس به دو اردوی میانهرو و رادیکال تقسیم شدهاند که ایران، سوریه و بازوان منطقهای آنان یعنی حزبالله و جنبش حماس در رأس نیروهای رادیکال قرار دارند و کشورهای مصر، عربستان سعودی و اردن محور کشورهای میانهرو را تشکیل میدهند.
هدف آمریکا از این تقسیمبندی این است که زمینه منطقهای تشدید فشارها علیه ایران و سوریه تحت عنوان خطر روزافزون ایران فراهم شود تا در شرایط مناسب و در صورت به بنبست رسیدن مذاکرات مربوط به توان هستهای ایران، طرح حمله به تأسیسات اتمی ایران با پوشش و موافقت نیروهای منطقهای همراه باشد.
حال اگر آمریکا در مورد مذاکرات خود با ایران شتاب بخشد و آن را به سطحی فراتر از آنچه امروزه در بغداد جریان دارد ارتقا دهد، اردوبندی کشورهای منطقه و در نتیجه «راهبرد محورها» دستخوش اختلالهای جدی خواهد شد و نیروهای میانهرو منطقه از ادامه همرکابی با راهبرد آمریکا پرهیز خواهند کرد و یا حداقل با احتیاط بیشتری عمل خواهند کرد.
در نتیجه دولت جرج بوش که چندان امیدی به سودمندی مذاکره با ایران حتی در شکل ارتقا یافتهاش ندارد، ترجیح میدهد بهجای اتخاذ سیاست نرم در قبال ایران، فشارهای خود را علیه ایران تشدید کند.
پیام اصلی این فرضیه آن است که رهبران سیاسی ایران باید به چگونگی رفتار آمریکا در مذاکرات بغداد و آمادگی نداشتن واشنگتن برای ارتقای سطح مذاکرات نگاهی تیزبینانه داشته باشند و نسبت به لوازم و پیامدهای آن هوشیار باشند.
فرضیه سوم، فشارهای اخیر آمریکا علیه ایران و هشدار دولت جرج بوش به دولتهای عراق و افغانستان در مورد نزدیکی به ایران، به هیچیک از عوامل و سیاستهای منطقهای آمریکا مربوط نمیشود، بلکه این موضوع عمدتاً در چارچوب رقابتهای داخلی ایالات متحده و دستهبندیها و صفآراییهای دموکراتها و جمهوریخواهان قابل تفسیر است.
پایه اصلی این فرضیه روی این اصل سنتی وجود دارد که سیاست بینالمللی آمریکا در دورانهای نزدیک به شروع مبارزات انتخاباتی ریاست جمهوری ایالات متحده در اسارت عوامل و دستهبندی و کشمکشهای درونی آمریکا قرار دارد، اما این اصل نیز پذیرفته شده است که دستهبندیها و کشمکشهای جناحهای قدرتمند آمریکا عمدتاً حول مسائل بینالمللی آمریکا شکل میگیرد و در هر دوره یکی از پروندهها یا حوزههای بحران به عنوان عامل تعیینکننده در رقابت جناحهای آمریکا عمل میکند.
چنانکه میدانیم نامزدهای ریاست جمهوری این کشور (چه دموکرات، چه جمهوریخواه) برای جذب لابی اسرائیل در آمریکا حملات خود را به ایران افزایش داده و برای سبقت گرفتن از یکدیگر وعدههای فراوانی در مورد سیاست آینده آمریکا در قبال تهران مطرح میکنند.
از این رو آمریکا از یکسو ناگزیر است برای کاهش فشارهای بحران عراق به توصیه کمیته جیمز بیکر- هاملتون در مورد ضرورت برقراری ارتباط و گفتوگو با ایران عمل کند و از سوی دیگر ناگزیر است این گفتوگوها به محدودهای وارد نشود که حساسیت نیروهای تأثیرگذار بر روند انتخاباتی آمریکا را برانگیزد.
حفظ این موازنه در دشوارترین دوران جمهوریخواهان، دشوارترین راه دولت جرج بوش در برخورد با موضوع ایران در شرایط کنونی است.
تقدم هریک از فرضیههای فوق بر دیگری به چگونگی رفتار عملی ایالات متحده با ایران طی چند ماه آینده بستگی دارد، اما این نتیجهگیری نیز نباید از دیدگاه ناظران پنهان بماند که ایالات متحده یک بار دیگر دوران گروگانگیری سفارت آمریکا در تهران و سردرگمی دموکراتها در مورد چگونگی حل و فصل این بحران را تجربه میکند؛ با این تفاوت که این بار و به دلیل تعدد و تنوع عوامل تأثیرگذار و تعیینکننده در موفقیت و ناکامی راهبرد اجرایی، گزینههای دولت جمهوریخواه جرج بوش بهشدت محدود شده است.
*رئیس مرکز مطالعات استراتژیک خاورمیانه