شنبه ۱۷ مرداد ۱۳۹۴ - ۰۶:۳۰
۰ نفر

زهرا جاهد: نگار، نیایش، زینب و امیرحسین؛ چهارقلوهای ۵۲روزه خانواده مظفری؛ قل‌هایی با کمترین شباهت درصورت و در عین حال هماهنگ در اموری نظیر گریه‌کردن، بیدارشدن، گرسنه‌شدن، دل‌درد و... ؛ دوست‌داشتنی‌های پرخرج یا به قول پدر «چندروزه‌های چند وجبی با مخارجی کمرشکن».

چندروزه‌هایی با  مخارج کمرشکن

  يك خانواده جوان و اما پرجمعيت. خانواده‌اي كه نمي‌خواستند تك‌فرزند بمانند. هرگز فكرش را هم نمي‌كردند كه روزي با 4فرزند تنهايي دخترشان را پركنند. فخرالدين مظفري، پدر35ساله چهارقلوهاست؛ پدري كه خود در يك خانواده پرجمعيت 12نفره بزرگ شده است. در يكي از روستاهاي شهر اراك متولد شد، قد كشيد و خوب و بد روزگار را تجربه كرد. از همان كودكي دوشادوش پدرش در زمين‌هاي كشاورزي مشغول به‌كار شد و به دليل نبودن دبيرستان در روستايشان پرونده تحصيلي‌اش را در كلاس سوم راهنمايي براي هميشه به بخش بايگاني سپرد. از همان زمان طعم محروميت و سختي را چشيده بود. تا اينكه دوران خدمت سربازي فرارسيد و راهي تهران شد. آقاي مظفري برايمان اينگونه تعريف مي‌كند: «از همان نوجواني به انجام كارهاي فني و ساختماني علاقه‌مند بودم، به همين دليل بعد از پايان دوران خدمت، ديگر به روستايمان برنگشتم و براي خودم در تهران كاري دست و پا كردم. درآمد متوسطي داشتم اما از آنجا كه نسبت به خانواده‌ام احساس مسئوليت مي‌كردم همه درآمدم را براي پدرم مي‌فرستادم و براي خود پس‌اندازي نداشتم».

25ساله شده بود؛ سني كه به اعتقاد پدرش زمان پوشيدن رخت دامادي بود. مرور خاطرات براي آقاي مظفري با نقش بستن تبسمي همراه است؛ «همسرم از اقوام دور ماست. ايشان را پدرم برايم انتخاب كردند و من هم با گفتن يك «چشم» به پدر و يك «بله» به عاقد به جرگه متاهلان پيوستم. پدرزنم هيچ توقع خارج از عرفي از من نداشت و حتي مراسم عروسي را بي‌منت، خودش برگزار كرد تا سربلندي ما را در ميان اقوام و خويشان رقم بزند. تنها دل‌نگران تك دخترشان بود و با گفتن يك جمله كه «مبادا بشنوم يا بينيم كه دخترم را اذيت كرده باشي»، حجت را بر من تمام كرد... .»

  • دل قوي‌دار كه ايزد با ماست...

زندگي مثل هميشه معمولي مي‌گذشت تا سال 87 كه تولد دخترشان نگين جمع آنها را سه‌نفره كرد؛ «پا قدم فرزندم با خير و بركت در زندگي‌ام همراه بود. قبل از تولد دخترم، حالت سرخوردگي و افسردگي داشتم اما با تولد او اميدم پررنگ و تلاشم براي ساختن زندگي بهتر دوچندان شد و حتي رابطه عاطفي‌ام با همسرم صميمي‌تر شد. با وجود نگين دلم مي‌خواست ساعات بيشتري در كنار خانواده‌ام باشم اما كارم در تهران بود و خانه‌ام در همان روستاي پدري در اراك، تا اينكه تصميم گرفتم خانواده‌ام را هم به تهران بياورم.»

مديريت گفت‌وگو با آقاي مظفري بيشتر دست چهارقلوها بود. مادر بچه‌ها كه تمام وقت در حال ‌تروخشك كردن آنها بود و پدر هم گاهي طاقت نمي‌آورد و گفت‌وگو را قطع مي‌كرد و به كمك همسرش مي‌پرداخت. تا يكي از اطفال را مي‌خواباندند، ديگري با صداي گريه‌اش او را بيدار مي‌كرد و هر دو با هم گريه سر مي‌دادند. آن يكي را شير مي‌دادند، سومي بي‌تابي و گريه مي‌كرد. يكي از بچه‌ها را نگين دختر اول خانواده در بغل مي‌گرفت تا بادگلوي بعد از شيرش را بگيرد و مادر به داد شكم گرسنه آن ديگري مي‌رسيد و پدر هم به آشپزخانه مي‌رفت تا براي يكي از آنها شير درست كند. در اين ميان مادربزرگ هم نقش مؤثري در كمك به دخترش داشت.

اما جرقه بچه‌دارشدن مجدد خانواده مظفري از آنجا زده شد كه خانم خانواده با ديدن دوقلوهاي دوستشان به قول معروف قند در دلش آب شد. آقاي مظفري مي‌گويد: «دوست نداشتيم نگين تنها بزرگ شود و به قولي تك‌فرزند بماند اما چند سالي بود كه همسرم ديگر امكان بارداري مجدد را نداشت تا اينكه به دكتري مراجعه كرديم و او با تجويز دارو‌هايي اين اميد را به ما داد كه به‌زودي صاحب فرزند مي‌شويم. روزي كه از همسرم جواب سونوگرافي را شنيدم تا يك هفته در شوك به‌سر مي‌بردم. اصلا باور نمي‌كردم. هم خودم شوكه بودم و هم همسرم. جرأت بيان اين خبر را هم با كسي نداشتيم. شرايط زندگي‌ام در حد متوسط و براي گذران زندگي 3الي 4نفر مناسب بود. افزايش بار مسئوليت نگراني‌هايم را دوبرابر كرده بود. دلم نمي‌خواست بعدها احساس نارضايتي فرزندانم را بشنوم. اين فكرها هميشه مثل خوره وجودم را مي‌خورد و تنها چيزي كه سعي مي‌كردم با مرور آن دلم را قرص كنم يك بيت شعر بود: دل قوي دار كه ايزد با ماست».

  • پيشنهاد غيرمنتظره

و در ادامه ماجراي اين زندگي مي‌شنويم كه خانواده مظفري در مقطعي پيشنهادي مبني بر به سقط يك يا 2‌فرزندشان گرفته بودند. پدر اين چهارقلوها در اين‌باره مي‌گويد: «خدا را بابت تولد چهارقلوهايم هزاران مرتبه شكر مي‌كنم اما از دكتر همسرم رضايت ندارم. اين چهارقلو‌زايي به‌دليل تجويز قرص‌هاي دكتر بود و‌ اي كاش از همان اول با ما درباره اين احتمال صحبت مي‌كرد. وقتي هم با اعتراض ما نسبت به تجويزش مواجه شد براي جبران، پيشنهاد غيرمنتظره سقط 2 جنين را در 3ماهگي داد! پيشنهاد دكتر در لحظه اول به‌شدت عصباني‌ام كرد اما دروغ چرا وقتي در خانه با همسرم صحبت كردم و مشكلات مالي، نداشتن خانه و از همه مهم‌تر نداشتن بيمه را با خود مرور كرديم به اين نتيجه رسيديم كه بزرگ كردن 4فرزند آن هم با وضعيت اقتصادي و توانايي ما چندان تناسب و همخواني ندارد. تا اميدمان را از دست مي‌داديم پيشنهاد دكتر در ذهنمان خوش‌رقصي مي‌كرد. بر سر دوراهي بدي قرار گرفته بوديم. ما بچه مسلمان هستيم و اعتقاداتي داريم كه در وجودمان ريشه دوانده است. پس از كلنجارهاي دروني، خودمان را قانع كرديم كه چاره كار تنها و تنها توكل به خداست و فكر سقط را كه آرامشي موقت به ما مي‌داد اما بعدها قطعا عقوبت سنگينش دامن مان را مي‌گرفت، از سرمان بيرون كرديم».

آقاي مظفري با خنده‌اي كه نمي‌دانيم از شادي است يا ناراحتي در تكميل صحبت هايش مي‌گويد: «اين چهارقلوهاي چندوجبي از همان ابتداي شكل‌گيري در وجود همسرم هزينه‌هاي سنگيني براي ما تراشيدند چرا كه همسرم در دوران بارداري براي رقيق شدن خون بايد براي چند‌ماه متوالي هرشب آمپولي به قيمت 70هزار تومان تزريق مي‌كرد. تا جايي كه مي‌شد از اطرافيان قرض كرده‌ايم و الان خيلي نمي‌توانم در جمع فاميل و دوست و آشنايان حضور پيدا كنم چرا كه شرمنده رويشان هستم و هنوز نتوانسته‌ام قرض‌هايم را پرداخت كنم. از ماه‌هاي آخر وضع حمل همسرم تا به امروز نيز به ناچار قيد كارم را زده‌ام. ما در تهران تقريبا هيچ آشنايي نداريم. مادرهمسرم كه خدا خيرشان دهد، زندگي و همسرشان را در اراك رها كرده و كمك حال ما هستند كه اگر در كنار ما نبودند احتمالا يا ما تلف شده بوديم يا يكي از قل‌هايمان».

  • بدرفتاري نهادهاي مربوطه كه ادعاي كمك كردن دارند

خانه‌شان را به تازگي با 40ميليون‌تومان كه بخش عمده آن قرض است، رهن كرده‌اند اما بعد از تولد چهارقلوها همواره اين استرس را دارند كه مبادا صاحبخانه از حضور هفت‌نفره در خانه‌اي كه براي 3نفر رهن شده است ابراز نارضايتي كند. البته آقاي مظفري درصورت تبديل اين ذهنيت به واقعيت حق را به صاحبخانه و حتي همسايه‌هايشان مي‌دهد چرا كه گريه‌هاي همزمان 4نوزاد آن هم در طول شبانه‌روز آسايش همه را سلب كرده است. او مي‌گويد: «كجا را مي‌توانم پيدا كنم كه به 7نفر خانه اجاره بدهند. ماهي كه گذشت سخت‌ترين شرايط اقتصادي در اين چند سال عمرم را تجربه كردم البته خدا را شكر بارها به مو رسيد اما به خواست خدا پاره نشد. چندوقت پيش هم تصادف سنگيني داشتم و پژو آردي‌مان تبديل به آهن پاره‌اي اسقاطي شد».

اينطور كه پدر خانواده مخارج چهارقلوها را تخمين زده است در هر‌ ماه هر كدام از بچه‌ها تنها براي تأمين شير خشك و پوشك نزديك به 400هزار تومان هزينه دارند؛ «فكر هزينه‌هاي بچه‌ها، دارو و درمان، بيكاري، نداشتن مسكن، نداشتن بيمه، هزينه خورد و خوراك، بدهكاري‌ها و دست تنها‌بودنمان مدام جلوي چشمانم رژه مي‌روند. چشم‌ام به‌دست خداست تا خلقش. اما اين را شنيده بودم كه دست خدا از آستين انسان‌ها بيرون مي‌آيد. بدترين خاطره‌اي كه در اين ايام تجربه كرده‌ام بدرفتاري نهادهاي مربوطه است كه ادعاي كمك كردنشان مي‌شود و دستگيري از گرفتاران و نيازمندان را تنها در حد شعار، وظيفه خود مي‌دادند. اگر من و امثال من روزي به‌دليل ترس از آينده مالي، مرتكب سقط‌جنين شويم قطعا مسئولان مربوطه در آن گناه شريك هستند.»

از آقاي مظفري كه با تمام وجود مشكلات را درك كرده است مي‌پرسيم كه آيا ممكن است يك يا 2 فرزندتان را به كساني بدهيد كه از نعمت فرزنددار شدن محروم هستند كه در پاسخ مي‌گويد: «چندبار به ما پيشنهاد داده‌اند كه بچه‌ها را به كساني بسپاريم كه فرزندي ندارند. راستش را بخواهيد وقتي عرصه بر ما تنگ مي‌شود، فكر قبول اين پيشنهاد به ذهن من و همسرم خطور مي‌كند اما چنددقيقه بعد منصرف مي‌شويم. اصلا نمي‌توانم با خودم كنار بيايم و تصور كنم كه كسي فرزند مرا ببرد و نام خود را جايگزين اسم من و مادرش در شناسنامه كند. حتي اگر بخواهد بهترين آينده را براي آنها رقم بزند».

  • اشكي از سر شوق...

اين پدر جوان حين گفت‌وگو يكي از بچه‌ها را در آغوش گرفته تا او را بخواباند. حرف‌هاي پدر گويا براي اين فرشته كوچك كه در بغل گرفته حكم شنيدن قصه‌اي شيرين را دارد چرا كه هر چند دقيقه يك‌بار لبخندي زيبا روي لبان كوچكش نقش مي‌بندد كه لذت بردن از اين وضعيت در چهره پدر كاملا نمايان است. از پدر چهارقلوها مي‌خواهيم كه اشاره‌اي هم به خاطرات خوب اين ايام داشته باشد؛ «همه من را در بيمارستان به‌عنوان پدر چهارقلوها با انگشت نشان مي‌دادند؛ هم خجالت مي‌كشيدم و هم از شادي در پوست خود نمي‌گنجيدم. هيجان زيادي برايم داشت. شيرين‌ترين خاطره‌ام كه با جاري شدن اشك از چشمانم در ذهنم ثبت شد لحظه ديدن سلامتي همسر و چهارقلوهاي سرخ و سفيدم در بيمارستان بود. به لطف خدا بچه‌هايم با وجود داشتن جثه و وزن كم حتي نياز به قرار گرفتن در دستگاه پيدا نكردند. همانجا از شادي به نيت حضرت‌عباس(ع) گوسفندي نذر كردم و اذان را در گوش فرزندانم گفتم.»

  • مشكلاتي كه با بزرگ‌تر‌شدن بچه‌ها قد مي‌كشند

در اتاق اين چهارقلوها يك گهواره فلزي دست‌ساز كه تنها ظرفيت خواباندن 2نوزاد را دارد، قرار گرفته است. يك چمدان پر از لباس‌هاي نوزادي كه مشخص نيست كدام لباس براي كدام فرزند است. تنها مالكيت شيشه‌هاي شير و پستونك بچه‌ها به‌دليل درج نام روي آنها، مشخص است. سكوت حاكم در خانه گواه خوابيدن بچه‌هاست. بالاخره زهرا نظر فراهاني مادر 32ساله اين 5فرزند است. اول از هرچيز خستگي چهره اين مادر كه نشان از كم‌خوابي و كلافگي دارد نظرمان را جلب مي‌كند. با اين حال بدون اشاره به حال خود از چهارقلوهايش كه آرام خوابيده‌اند، مي‌گويد: «اميرحسين يك دقيقه از خواهرهايش بزرگ‌تر و به‌شدت هم شيطان است. زينب، هم از نظر جثه از سه‌قل ديگر كوچك‌تر است و هم از همه مظلوم‌تر. از همان 4ماهگي به بعد كه حركت جنين در شكم آغاز مي‌شود تا به امروز نتوانسته‌ام خواب آرام و كاملي داشته باشم. حركاتشان هم در دوره جنيني مانند الان با هم هماهنگ بود. تا ماه‌هاي آخر اطرافيان را از چهارقلو باردار بودنم مطلع نكرديم. هم نگران بوديم كه به‌دليل وضعيت جسمي‌ام كه به تجويز دكتر استراحت مطلق داشتم، عمرشان به دنيا نباشد و هم اينكه نگران نگاه، تعبير و واكنش ديگران از وضعيت بارداري‌ام بودم. خودم در خانواده‌اي كم‌جمعيت متولد شدم و تنها يك برادر داشتم، به همين دليل دوست نداشتم دخترم هم مثل من تنهايي را تجربه كند. روزي كه دوقلوهاي دوستمان را ديدم و آرزوي بچه‌دار شدن كردم، هرگز فكر نمي‌كردم كه خدا آرزويم را با دادن 4فرزند برآورده كند». او در ادامه اشاره‌اي به تجربيات متفاوت 2بارداري‌اش مي‌كند: « وقتي فرزند اولم را در سن 24سالگي به دنيا آوردم با وجود كم‌تجربگي اصلا سختي بچه‌داري را احساس نكردم. هم وضع مالي‌مان به نسبت خوب بود و هم در كنار مادر و اقوام‌ام در اراك زندگي مي‌كردم اما امروز با وجود اين چهارقلوها سختي‌هاي مادرشدن برايم معناي ويژه‌اي پيدا كرده است.

گاهي اوقات من هم پا به پاي آنها گريه مي‌كنم و نوازش‌هاي مادرم مرا آرام مي‌كند. اغلب براي بچه‌هايم آيت‌الكرسي مي‌خوانم. اينگونه، هم من آرام مي‌شوم و هم آنها. دخترم نگين امسال بايد به كلاس اول برود اما مي‌گويد به مدرسه نمي‌روم تا به شما كمك كنم. خيلي وقت است كه مثل يك كدبانوي خانه‌دار نتوانسته‌ام ناهار و شام درست كنم. بعد از به دنيا آمدن چهارقلوها اغلب اوقات بدون خوردن شام، شب را صبح مي‌كنيم. نعمت مادر شدن با وجود همه سختي‌هايش لذتبخش است. درست است كه مشكلات با بزرگ‌تر‌شدن بچه‌ها قد مي‌كشند و بيشتر مي‌شوند اما وقتي به آن روزها و شرايط فكر مي‌كنم كه وسوسه سقط‌جنين افكارم را آلوده كرده بود از خودم بيزار مي‌شوم. مشكلات بزرگ هستند اما خدايمان بزرگ‌تر است».

  • شما چه مي‌كنيد؟

پدر چهار قلو‌ها براي تامين مخارج هركدام از قل‌هايش ماهانه 400 هزار تومان هزينه مي‌كند. نداشتن بيمه، مسكن، بيكاري، بدهكاري و .... هيچكدام نتوانسته اميد اين خانواده را به لطف خداوند كمرنگ كند. شما در اين زمينه چه مي‌كنيد؟ به 30003344 پيامك بزنيد يا با شماره تلفن 23023676 تماس بگيريد.

کد خبر 303366

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha