به ميز و نيمكتهاي چوبي مدرسه؛ به شوق خريدن كتاب و دفتر و كيف و كفش؛ بالا و پايين كردن خيابانها، براي يافتن كيف دلخواه با همان عكس شخصيت كارتوني خاص؛ خريدن نايلون و كاغذ كادو براي جلد كردن كتاب و دفترها. اما مهرماه براي بعضيها خاطرات خوبي به همراه ندارد؛ براي آن بچههايي كه وقتي روزهاي آخر شهريور ميشود و دوستانشان از خريدهايشان ميگويند، آنها با حسرت به صحبتهايشان گوش ميدهند. براي آنها كه چند سال يكبار كيف و كفش عوض ميكنند و لباسهاي كهنه خواهر و برادرشان را به تن ميكنند؛ براي آنها كه با ديدن لوازمالتحرير همكلاسيشان آهي از نهادشان بلند ميشود؛ آهي كه هيچ درماني جز سكوت ندارد. شايد بايد بيشتر از كودكان بيبضاعت نوشت. از حسرتهايشان، از نداشتنهايشان، از آرزوهايشان و عزت نفسهايشان؛ از آنچه ديدند و فروخوردند و لب باز نكردند؛ از آنچه شنيدند و به روي خود نياوردند. سبقت مجاز دلش ميخواهد با اين گزارش به خيلي از اين كودكان لوازمالتحرير مدرسه و كيف و كفش هديه بدهد؛ هدايايي كه شايد جزء وظيفه انساني است و هيچ معناي ديگري ندارد.
- كِيف با كيف چهارساله
«مادرم پول ندارد، من چطور ميتوانم از او توقع داشته باشم كه برايم كيف نو بخرد». نويدسكوت ميكند. شايد تلاش دارد بغضش را فروبخورد. هرچه هست زماني طول ميكشد تا به صحبت ادامه دهد؛ «4 سال است يك كيف دارم؛ گاهي اوقات بهخودم ميگويم عجب كيف جانسختي است، از دست من خسته نشده!» لبخند ميزند، سرش را پايين مياندازد. نگاهش به كفش هايش دوخته شده است؛ كفشهايي كه رنگ و روي خود را باختهاند و از سياهي به طوسي تغيير رنگ دادهاند؛«يك سال و نيم است كه كفش نخريدهام، بچهها هرماه يك كفش پايشان ميكنند، آن هم چه كفشهايي؛ رنگ و وارنگ. دل آدم را ميبرد. خب، وضع ماليشان خوب است، حتي آنهايي كه مسافت خانه تا مدرسهشان كم است سرويس ميگيرند اما من بايد پياده بروم، به همين دليل نيم ساعت زودتر از خانه بيرون ميآيم تا دير به مدرسه نرسم.تازه اين همه ماجرا نيست، لباسهاي دست دوم من كه كهنه و مندرس شده، هيچ وقت دور ريخته نميشود. برادر كوچكترم از آنها استفاده ميكند. او هم دلش ميخواهد كه لباس نو بپوشد اما پدرم يك كارگر ساده است و وضع مالي خوبي ندارد. او مريض است و حتي پول ندارد كه
خرج دوا و دكتر خودش را پرداخت كند.»
- دفترهاي رنگي آن يكي!
عرفان 9سال دارد. شيطنت از چشمهايش ميبارد. شاد است و ميخندد اما همين كه سراغ مدرسه را از او ميگيرم غم بهصورتش حمله ميكند. لبخند محو ميشود؛ «دوست داشتم هر چي آنها دارند من هم داشته باشم. نميدانيد دفترهايشان چقدر قشنگ است.» اين جمله را با حسرت ميگويد طوري كه دل آدم ميگيرد از اينكه نوشتن براي او در دفتري با رنگ و لعاب، به رويايي دست نيافتني تبديل شده است؛ «عكس قهرمانهاي كارتونها رويش است. وقتي دوستم حواسش نيست يا پاي تخته ميرود، يواشكي دستم را روي شكلهاي برجسته دفترش ميكشم. بعضي از شكلها انگار تغيير ميكند. دفترش آدم را شاد ميكند اما وقتي ما براي خريد دفتر ميرويم هميشه بابام ارزانترين دفتر را انتخاب ميكند. گاهي اوقات هم ما را به مغازههاي عمده فروشي ميبرد، دفترهايمان اصلا ريخت و قواره ندارد. من رويم نميشود آنها را از كيفم بيرون بياورم. ميثم، همان پسري كه كنار دستم سر كلاس مينشيند هر روز يك جور وسيله ميآورد. آنقدر دلم ميخواست من هم مثل او ازآن لوازمالتحريرها ميخريدم.»
- انتقامهاي يواشكي
دستهايش پينه بسته، هنوز دوران كودكي اش را سپري ميكند. خيلي داشته باشد 8يا 9سالش است اما بريدگي روي دستهايش حكايت از كار او دارد؛ «بايد كار كنم تا براي مدرسه رفتن پول داشته باشم. امسال كلاس سوم ميروم. بچهها مدام مرا مسخره ميكنند، ميگويند دستهايت يكجوري است. خب، وقتي كارتن جمع ميكني دست آدم اينجوري ميشود. يك كيلو كارتن را هزار تا هزار و500 تومان ميفروشيم. دلم كفش ميخواهد.» ابوالفضل اين جمله را كه ميگويد، حركتي به پاهايش ميدهد. سعي دارد با اين حركت پارگي كفشاش را مخفي كند تا ما متوجه آن نشويم؛ «اما پول براي خريد كفش نداريم؛ ما چند تا خواهر و برادريم، براي همين هم پول زياد نداريم. دوستانم مدام به من پز وسايلشان را ميدهند. من هم دلم ميخواهد؛ چرا آنها بايد داشته باشند ولي من نه؟ درس من كه بهتر از آنهاست ولي همكلاسيهايم لوازمالتحرير خوب دارند. هر دفعه هم كه يك نمره عالي ميگيرند پدر يا مادرشان براي آنها يك وسيله ميخرد اما من خيلي عالي هم بگيرم كسي نيست كه برايم چيزي بخرد. دوست داشتم من هم جايزه ميگرفتم اما... .»
- لوازم التحرير اشتراكي
«حرصم ميگيرد، وقتي هر چه براي مدرسه ميخرم بايد اشتراكي باشد؛ حتي مداد رنگيهايم.» حميديكي ديگر از كودكاني است كه پدرش را سالها پيش از دست داده و فقر مالي گريبانگير مادر و برادرش است؛«مثلا مدادرنگيها يا دفتر نقاشيام را با برادرم شريكي استفاده ميكنم. مادرم پول ندارد كه براي هر دوي ما وسيله بخرد. از اين كار خيلي حرص ميخورم اما چارهاي نيست. وقتي پول نداري كه با آن وسيله بخري مجبوري همين كار را انجام دهي. ميدانيد آخرين باري كه كيف جديد گرفتم كي بود؟ 2سال پيش. خودم كه نخريدم، يك روز مدير مدرسه مرا صدا كرد و به من كيف داد اما كيف را اصلا دوست نداشتم. دلم كيف ديگري ميخواست. همان كيفي كه پشت ويترين مغازه اكبرآقا بود. هر روز تابستان صبر ميكردم تا مغازه اكبر آقا باز شود و من به بهانههاي مختلف از جلوي ويترين مغازه اش رد ميشدم و كيف را ديد ميزدم. مدام خودم را با آن كيف تصور ميكردم؛ كتابهايم را داخل كيف ميگذاشتم و آن را روي شانهام ميانداختم و به مدرسه ميرفتم. اگر آن كيف را داشتم، پيمان و كيان و ساسان ديگر مسخرهام نميكردند. آنها مدام مرا بهخاطر ساده بودن كيفم مسخره ميكنند، چنين كيفي را چه كسي دستش ميگيرد، كيفهاي آنها خيلي باكلاس است. كيف ساسان چرخ دارد. آن را روي زمين ميكشد و از صداي چرخهايش يك حسي به آدم دست ميدهد؛ دل آدم قنج ميرود. اما خب، من هيچ وقت نميتوانم اين حس را براي خودم داشته باشم؛ چون كيف من خيلي معمولي است.»
- كيف؛ هديهاي براي حفظ قرآن
مدارس و خيرين با فرارسيدن مهرماه، به بهانههاي مختلف كار خيرشان را آغاز ميكنند و سعي ميكنند كودكان و نوجواناني را كه از نظر مالي براي خريد مشكل دارند تحت پوشش قرار دهند. كادويي كه ميلاد پارسال از مدرسهاش گرفت يك كيف بود. كيفي كه قشنگ بود اما با سليقه او جور درنميآمد؛ حميد ميگويد:«نصف جزء 30 قرآن را حفظ هستم؛ براي همين هم يك سال و نيم پيش بود كه مرا به دفتر مدرسه صدا كردند و يك كيف بهمن هديه دادند. كيفي كه به من دادند خيلي قشنگ است. چون وضع مالي ما خوب نيست مجبور بودم همان كيف را استفاده كنم. الان حدود 2 سالي از داشتن آن كيف ميگذرد و كيفم خيلي كهنه شده است. بچهها مدام مسخرهام ميكنند كه كيفم كهنه است. البته مدرسه بهغير از كيف، 2 سال قبل كاپشن هم به من هديه داد اما برايم بزرگ بود، تازه الان دارد اندازهام ميشود كه خيلي كهنه شده است. رنگي هم نيست، ولي دوستانم كاپشنهايشان رنگي است. هر سال هم يك رنگ ميپوشند.»
- مي خواهم دكتر شوم
حامد نهتنها از نداشتنهايش گلايه ندارد و ناراحت نيست بلكه به آن افتخار هم ميكند؛«درسته كه كتابهاي برادرم را به مدرسه ميبرم چون پول نداريم اما اينها كه عيب نيست. چه ايرادي دارد، اينجوري صرفهجويي ميكنيم. حتما كه نبايد كتاب نو داشت. ما اصلا هيچ مشكلي نداريم. اين موارد را هم كه شما به آن مشكل ميگوييد چند سال ديگر حل ميشود. ميخواهم دكتر شوم تا حسابي پول در بياورم و به مادرم بدهم. مرد خانه من هستم و هيچ نيازي هم به كمك ديگران نداريم. خودم حواسم به مادرم هست. اگر يك وقت كسي حرفي بزند، به او نميگويم تا دلش نشكند. در عوضش خيلي زود دكتر ميشوم و براي مادرم بهترينها را ميخرم.»
- شهريه 250هزارتوماني
اما بعضي دانشآموزان با بضاعت مالي پايين با مشكلي بزرگتر مواجه هستند؛ شهريه و هزينه كتاب كه بايد به مدرسه پرداخت كنند. اميد15سال دارد. غم او تهيه 250هزار توماني است كه بايد براي شهريه اش پرداخت كند؛«اينكه پول نداشته باشم تا لباس نو و كيف جديد بخرم برايم سخت نيست. هيچ وقت هم شكايت نكردهام تا مادرم شرمندهام نشود. اما گاهي اوقات من شرمنده مادرم ميشوم. هر سال بايد حدود 250هزار تومان براي شهريه مدرسه و هزينه كتاب پرداخت كنيم و مادرم توان پرداخت اين پول را ندارد. براي همين اگر بشود اين هزينه را قسطي ميدهيم. گاهي اوقات هم هزينه را خودم پرداخت ميكنم. تابستانها در يك مكانيكي كار ميكنم و حقوقم را براي شهريه مدرسهام نگه ميدارم. حقوقم به اندازه شهريه است و نميتوانم وسايل ديگري خريداري كنم. نداشتن اين وسايل برايم زياد مهم نيست اما دلم ميخواست من هم مثل خيلي از دوستانم دوچرخه داشتم تا با دوچرخه به مدرسه ميرفتم يا حتي تابستانها براي رفتن به سر كار مجبور نبودم اين همه راه پياده بروم.»
- لبخندي كه اعضاي باشگاه سبقت مجاز ميسازند
با آغاز مهر ماه، غم كودكان نيازمند سرزمينمان به دلمان نشست. آن دسته از كودكاني كه با نداري دست و پنجه نرم ميكنند؛ دانشآموزاني كه اگر اينك همراه و پشتيباني داشته باشند در آينده سرمايههاي جامعه ميشوند، كودكاني كه ميشود از همين حالا در مسير آينده كمكشان كرد. آنها نيازمند كمك هستند؛ از مداد و دفتر گرفته تا كيف و كفش و لباس... . ما باز هم ميخواهيم دست بهدست هم دهيم؛ فرقي ندارد چقدر و چه اندازه؛ چراكه ايمان داريم مهمتر از هر كار خيري ترويج نگرش خير و گسترش خيرانديشي در جامعه است. حال اعضاي باشگاه سبقت مجاز همشهري با كمك يكديگر طرحي را پيگيري ميكنند كه طي آن در آستانهماه مهر براي دانشآموزان نيازمند لوازمالتحرير تهيه خواهد شد. براي اجراي اين طرح، يكي از خيرين گروه سبقت مجاز، پيشقدم شد و اعضاي باشگاه نيز علاوه بر كمكهاي نقدي با ترويج و معرفي اين طرح به اطرافيان براي تهيه لوازمالتحرير دانشآموزان كمك ميكنند. مبلغهاي جمع شده بهحساب سركارخانم شكوهي يكي از اعضاي اوليه باشگاه سبقت مجاز همشهري واريز شده و در نهايت طي برنامهاي همه اعضا براي تهيه و توزيع لوازم مورد نياز دانشآموزان اقدام ميكنند. شما هم ميتوانيد از همين لحظه در اين كار خير شريك شويد. كافي است به 30003344 پيامك بزنيد يا با 23023676 تماس بگيريد.
- نبايد غرورشان را شكست
«محلههايي كه درس ميدادم اغلب محلات فقيرنشين بودند، به همين دليل دانشآموزانم نيز وضع مالي بدي داشتند»؛ سالهاست كه پاي تختهسياه ايستاده و گچ خورده تا به دانشآموزانش بياموزد كه با علم ميتوان هم فقر فرهنگي را از ميان برداشت و هم فقر مالي را. خانم معلم ادامه ميدهد: «دانشآموزان در اين مناطق فقط مشكل لوازمالتحرير ندارند، بلكه آنها مشكل تغذيه هم دارند. يادآوري بعضي از خاطرات با گذشت سالها هنوز قلب آدمي را به درد ميآورد. يادم ميآيد دانشآموزي داشتم خيلي زيبا بود؛ چشمهاي رنگي با پوستي سفيد، يك روز سر ميزم آمد و گفت خانم ميدانيد آرزوي من چيست؟ من حسرت داشتن يك عروسك را دارم. دلم ميخواهد شبها كه ميخوابم عروسك را با خودم بخوابانم. دانشآموزاني بودند كه مدتها گوشت نخورده بودند و عزت نفس بالاي آنها طوري بود كه اصلا حرفي از اين مسائل به زبان نميآوردند. شايد تنها راهي كه ما از اين موضوع با خبر ميشديم نامههايي بود كه در صندوق انتقادات و پيشنهادات توسط دانشآموزان انداخته ميشد.»
خانم معلم حرفهاي زيادي براي گفتن دارد؛ صحبتهايي كه شايد براي خيلي از ماها عجيب باشد و با خودمان بگوييم مگر ممكن است؟ اما آنچه او ميگويد تجربه 30سال تدريساش در مناطق پايين شهر است؛«دانشآموزي داشتم كه دفتر نداشت و از سررسيدهاي بلااستفاده و مصرفشده استفاده ميكرد. وقتي نگاه حسرت آميز دانشآموزي را ميديدم كه به دفتر بغل دستياش نگاه ميكند، دفتري كه عكس كاراكترهاي كارتونها را داشت، قلبم به درد ميآمد. حس كمبود آنها را نميتوان با هيچ جملهاي بيان كرد. بايد باشيد و ببينيد. دانشآموزي داشتم كه كتابهايش را در كيسه نايلوني ميگذاشت و زماني كه به او كيف هديه دادم، از شدت هيجان تا چند دقيقه هيچ حرفي به زبان نميآورد.» دانشآموزان معلم ميانسال ماجراهاي زيادي داشتند و بيشتر اين ماجراها بهخاطر فقر و نداريشان بود؛«يادم ميآيد چند سال قبل با سرد شدن هوا، يكي از دانشآموزانم به سراغم آمد و گفت خانم اجازه ميدهيد كه از اين به بعد من 10دقيقه زودتر بروم. با اينكه به ماجرا شك كرده بودم و ذهنم براي اين درخواست هزار راه رفت اما با موضوع موافقت كردم. بعد از چند روز متوجه شدم كه خواهرش شيفت عصر است و او زودتر به خانه ميرود تا كاپشنش را به خواهرش بدهد تا بتواند به مدرسه بيايد. الان هم بچههاي فقير زياد هستند؛ آنهايي كه حسرت داشتن خيلي از چيزها را دارنداما چون خيرين زيادشدهاند و تا حدي بهصورت موقتي به آنها كمكهايي ميشود، كمتر ديده ميشوند.»
- شما چه ميكنيد؟
اعضاي باشگاه سبقت مجاز همشهري براي دانشآموزان نيازمند لوازمالتحرير تهيه و در مدارس توزيع ميكنند.شما براي همراهي با اعضاي باشگاه سبقت مجاز چه ميكنيد؟
پيشنهادهاي خودرا به 30003344 پيامك كنيد يا با شماره 23023676 تماس بگيريد.
نظر شما