جملهاي كه پشت شيشه يك مغازه كوچولوي ساندويچي، بزرگ و خوانا نوشته شده؛ حتي خواناتر از اسم و رسم خود مغازه(!) اين پيشنهاد براي مخاطبانش آنقدر دلچسب و پسنديده است كه خيلي زود در اينترنت و شبكههاي اجتماعي در قالب يك عكس منتشر شد. بازخورد كار خيرخواهانه ساندويچفروش بينام و نشان(!) رشتي به اندازهاي است كه كنجكاو شديم و اين آدم گمنام نيكوكار را پيدا كرديم. واقعا قاب زندگي در ذهن اين مرد نيكوكار پر از نقش و نگارهاي زيباست. او مرد خوشسخني است كه با ظرافت و لطافت به اطرافش مينگرد. دنياي عليرضا فتاححسيني دنياي شگفت انگيز و زيبايي است. آقا عليرضا 36ساله است و متاهل. ليسانسيه رشته مهندسي كشاورزي است اما كار و روزياش به يك مغازه 18متري اجارهاي ساندويچي گره خورده؛ مغازهاي كه به گفته خودش گاهي ميچرخد گاهي هم نه.اما مغازهدار دل بزرگي دارد و غم دنيا را نميخورد.
«يك روز تمام جنگل داشت در آتش ميسوخت؛ شعلههاي آتش بيرحمانه زبانه ميكشيد و به دل جنگل چنگ ميزد.گنجشكي سراسيمه خودش را به رودخانه كنار جنگل ميرساند و دهانش را پر از آب ميكرد(!) ميرفت بالاسر شعلههاي آتش كه به اندازه يك كوه بودند و آب داخل دهانش را كه به زحمت به يك قطره ميرسيد خالي ميكرد روي شعلهها! ديگران كه از دور شاهد اين ماجرا بودند از گنجشك پرسيدند كه دليل اين كار بينتيجه چيست!؟ پرنده كوچك پاسخ داد: ميدانم كافي نيست اما حداقل ميدانم كه به سهم خودم براي نجات جنگل تلاش كردهام، اما شما چطور، آيا به سهم خودتان براي نجات جنگل تلاش كردهايد!؟ داستان زندگي من هم اينگونه است. من كار بزرگي انجام ندادم حتي به اندازه آن گنجشك شجاعي كه داستانش را برايتان تعريف كردم هم از خودم مايه نگذاشتم. راستش اينجا در اين شهر و هر جاي ديگري كه حساب كنيد، هرچند كه باورش سخت باشد اما هستند كساني كه گرسنهاند و آرزوي يك وعده و يك شكم سير غذا خوردن را دارند. اگر نميبينيمشان به اين خاطر است كه چشمان مان را به روي آنها بستهايم. به عمد نه، حواسمان نيست. راستش از خدا كه پنهان نيست از شما چه پنهان كه من هم آنها را نميديدم تا همين يك سال پيش. تا سال گذشتهاي كه مغازه ساندويچي زدم. داستان من از آن روز شروع شد.
- آن روز چه اتفاقي افتاد؟
راستش مغازه من مغازه آنچنانياي نيست؛ كلا 18متر است؛ آن هم در يك پستو كه آدمهاي پياده رو كمتر چشمشان به آن ميخورد. به همينخاطر مشتري چنداني ندارم به جز چند مشتري خاص و هميشگي. در پستو بودن مغازه ساندويچي من، همهاش عيب و ايراد نيست. مزيتهايي هم دارد. اينكه چشم مرا باز كرد. در پستو كه باشي آن آدمهاي گرسنه و درمانده كه در موردشان حرف زديم بيشتر به سراغتان ميآيند. ريسكش كمتر است برايشان.شرم و حيا به خيلي هايشان اجازه نميدهد به مغازههاي پر رفتوآمد بروند و تقاضاي غذا كنند. با خودشان ميگويند اگر مغازهدار جلوي اين همه آدم دست رد به سينهام بزند، چه؟ يا اصلا آمديم و لقمهاي برايمان پيچيد و داد دستمان، آيا نگاههاي آن همه مشتري ميگذارد آن غذا از گلو پايين برود؟ اين ميشود كه ميآيند بيشتر سراغ مغازههاي در پستو.
من آدم بينيازي نيستم. خودم هم صدها مشكل دارم. پارسال اين مغازه را باز كردم با هزار قرض و بدهي، آخرتازه ازدواج كرده بودم. ديگر نميتوانستم دلخوش باشم به كارهاي پروژه اي. سر ماه بايد اجاره ميدادم. اين بود كه روي آوردم به مغازه ساندويچي. مغازه اجارهاي است؛ ماهانه 600هزار تومان. خانه كوچكي دارم كه آن هم اجارهاي است؛ ماهانه 200هزار تومان. اين مغازه در پستو، همينطوري هم مشتري ندارد و درآمدم پايين است. اما شما هم اگر جاي من بوديد چكار ميكرديد وقتي گرسنهاي بهتان پناه ميآورد؟ دلم كه راضي نميشود گرسنهاي ببينم و كاري برايش نكنم. از طرفي دست خودم هم خالي است. اما با اين نوشتهاي كه پشت شيشه مغازه نوشتهام خدا را شكر اين مشكل حل شده است. نوشتم با 2هزار تومان. الان در هر ساندويچي كه برويد با 2 هزار تومان همبر گر معمولي دستتان نميدهد. من سود اين ساندويچ را نميخواهم. علاوه بر اين با يك حساب سر انگشتي متوجه ميشويد حتي درصد كمي از مبلغ اين ساندويج را خودم ميپردازم. اما ديگر وجدانم راحت است و شبها راحت ميخوابم.
- روزانه چند نفر در اين مغازه ساندويچ مجاني ميخورند؟
حدودا روزي 10نيازمند در اين مغازه مهمان يك ساندويچ مجاني ميشوند.
- شكم گرسنهاي را سير كردن چه مزهاي دارد؟
نمي خواهم تصور كنيد كه من از ديگران بهترم و با مشكلات ميجنگم و يك تصوير قهرمانانه از خودم بسازم. نه اينطور نيست. اما بايد اين حس و حال را تجربه كنيد. واقعا حال آدم خوب ميشود. انسانيت به خرج دادن حال آدم را خوب ميكند. من كه كمك آنچناني نميكنم، يك واسطهام. اما همين واسطه كار خير شدن هم لذتبخش است.
- چرا اين كار را انجام ميدهي؟ چرا با خود نميگويي روزي دست خداست. خب به هرحال اين آدم كه گرسنه نميماند، يك جايي روزياش ميرسد و سير ميشود؟ من نه، اما كس ديگري كمك ميكند بالاخره.
اتفاقا من به اين موضوع ايمان دارم كه روزي هر كسي دست خداست و ميدانم اگر انسان نيازمندي از در اين مغازه گرسنه خارج بشود جاي ديگر و به طريقي ديگر روزياش به دستش ميرسد. اما اگر ميخواهيد انگيزه مرا از اين كار بدانيد برميگردد به نگاهم به زندگي. به اعتقاد من آدم بايد در اين زندگي و در اين دنيا تأثيرگذار باشد؛ تأثير مثبت. برايم مهم است كه يك جورايي تأثير بگذارم و ردي هر چند كوچك ازمن باقي بماند. دلم ميخواهد اگر يك روز از اين مغازه و از اين محله رفتم، بگويند فلاني رفت اما يك تأثير مثبت داشت. حركتي و قدمي در راه رضاي خدا برداشت. از همه مهمتر رضايت خداوند است. من بهدنبال اسم و شهرت نيستم. نميخواهم اداي آدمهاي خير و نيكوكار را هم دربياورم، چون نيكوكار نيستم. اما همين كه شايد با اين كار باعث شده باشم آدمها در زندگي ريزتر بشوند و نيازمندان اطرافشان را ببينند برايم كافي است. اين بهنظر من يك تأثير مثبت است.
- بهنظرت اين كار خير و اين ايده چقدر توانسته روي ديگران تأثير بگذارد؟
من با آدمها و مشتريهاي زيادي در رابطه نيستم. اما همين تعداد اندك هم واقعا تحتتأثير قرار ميگيرند. همين چند روز پيش يك آقايي آمد و سفارش يك همبرگر داد. روبهروي آدمي نشست كه داشت با اشتها به همبرگر مجاني گاز ميزد. بعد زل زد به نوشته روي شيشه و ديوار كه در مورد مهمان كردن يك نيازمند به صرف يك ساندويچ بود. نگاهش گره خورد به آن نيازمند. نميدانم آن لحظه چه چيزي از نظرش گذشت كه بلند شد و آرام 10 اسكناس 10هزار توماني را گذاشت زير سينياش و رفت. از سر و وضع آن مرد معلوم بود كه آنقدرها هم بينياز نيست كه يكدفعه 100هزار تومان به ديگران كمك كند. اما اين كار را انجام داد و شد يك باني كار خير بزرگ. با آن 100هزار تومان شكم 50گرسنه سير شد.
- درآمد روزانهات در اين مغازه چقدر است؟
به اندازهاي كه بتوانم اجاره اين مغازه و اجاره خانهام را بدهم!
- پس خرجهاي ديگر چه؟
مغازهداري است ديگر. تا آدم بيايد جا بيفتد طول ميكشد. در اين مدت نزديك به 8-7 ميليون تومان بدهكار شدهام. اين بدهيها بهخاطر خرجهاي ديگر زندگي است. اما خدا را شكر ميكنم. به موقعاش هميشه به فريادم رسيده، در اين 36سالي كه از خدا عمر گرفتهام بارها شده كه به قول معروف كارمان به تار مو رسيد اما هيچوقت اين تار مو پاره نشد. خدا بزرگ است.
- الان دغدغهات چيست؟
دغدغه ندارم! 4 ستون بدنم سالم است، كار ميكنم و خانواده تشكيل دادهام؛ اينها همه نعمت الهي است. دغدغهاي نميماند. من غصه هيچچيز را نميخورم. ميگويم خدايا هر چه پيش آيد خوش آيد. تلاشم را ميكنم اما تقلاي بيهوده نه. ايمان دارم كه هميشه حكمتي در كار هست.
- همسرت هم مثل خودت فكر ميكند!؟
هر مردي ميداند كه داشتن يك همسر مهربان و مومن بزرگترين نعمت خداوند است. خدا را شكر، خداوند از اين بابت به من لطف داشت كه ازدواج با يك همسر مومن و مهربان را قسمت من كرد. در جايي يك جمله پرمعني از حضرت عليابنابيطالب(ع) خواندم كه الان معنايش خاطرم است ؛ بينيازترين آدمها، قناعتكنندگان هستند. اينكه آدم قانع باشد و بتواند خودش را قانع نگه دارد در زندگي به آرامش ميرسد. ببينيد بيشتر صفتهاي بد و ناپسند از همين قانع نبودن نشات ميگيرد. حسادت، دروغ گويي، دزدي، تجاوز، آدمكشي و... همه اينها ناشي از قانع نبودن آدمهاست. دزدي ميكنند چون چشم به مال ديگران دارند و قانع نيستند. حسادت هم همينطور است. من همسري قانع دارم. خودم هم قانعم. باور كنيد مشكلي در زندگي نداريم؛ چون قانعيم.
- فكر نميكني اگر پول و ثروت بيشتري داشتي بهتر زندگي ميكردي و بهتر ميتوانستي به ديگران كمك كني؟
«هر كه بامش بيش برفش بيشتر» آن وقت ديگر كارم سختتر ميشد. الان دارم از سود يك ساندويچ چند هزار توماني ميگذرم اما آن موقع معلوم نيست بتوانم از ميليونها يا شايد ميلياردها تومان بگذرم و بخشش كنم. هر چند اگر ثروتمند باشي بخشش كردن هم به ظاهر سادهتر است. اما اگر اين ثروت قناعت را از آدم بگيرد چه؟ قناعت اگر نداشته باشي حتي نميتواني در عين ثروتمند بودن از يك ريال هم بگذري. با وجود اين باور كنيد به اين چيزها فكر نميكنم. زندگي يك جريان مشابه و ساده است و بستگي دارد چطور به آن نگاه كني.
- زندگي را چطور ميبيني؟
زندگي هم زهر است و هم پادزهر! هم شيرين است و هم تلخ. اگر دست تقدير زماني و در مكاني باعث شد كه طعم زهر زندگي را بچشي اگر صبر و تحمل داشته باشي پادزهرش هم ميرسد. تلخيهاي زندگي تعبير شيرين دارند. بستگي دارد چطور تفسيرشان كنيم. بعضيها موضوع را خيلي جدي گرفتهاند اما اين جريان را بايد شيرين تعبير كرد.
- به چه كاري علاقهمنديد؟
به كتاب خواندن.كتابها مسير تاريك زندگي را روشن ميكنند. همين جا هم در اين مغازه چند كتاب دارم كه روي ميزها گذاشتهام. مشتريها هم تا ساندويچشان آماده ميشود نگاهي به آنها مياندازند؛ مثلا اين كتاب. 100نكته طلايي چگونه زيستن را به آدمها ياد ميدهد؛ نكتههاي كوتاه و آموزشي. همين كه مشتريها بتوانند حتي يك نكتهاش را در اين مدت كوتاهي كه مهمان اين مغازهاند بخوانند كافي است. خيلي مشتريها از اين كتابها خوششان ميآيد و آنها را به امانت ميبرند.
نظر شما