تا جايي كه امكان دارد صورت و جثه نحيفش را در چادرگلدار پنهان كرده است. قطاري از مدارك پزشكي جلوي رويش، روي تنها قالي اتاق رديف شده است. قصه زندگي فاطمهخانم از تلخترين اتفاق ممكن كليد ميخورد. وقتي پاي صحبت آنهايي كه زندگيشان زير و رو شده مينشينيم، ميگويند روزي روزگاري همين روزگار روي خوش به آنها نشان داده است. اما او از همان 3سالگي بد آورده، از همان 3سالگي تنها شده و اين تنهايي تا همين سالها كه تبديل به زن سرپرست خانوار ميانسال شده كش آمده است. فاطمهخانم از معدود بازماندگان زلزله سال 1354 طبس است. در آن اتفاق ويرانكننده همه اعضاي خانواده و اقوامش را از دست ميدهد. خانوادهاي او را به همراه تعداد ديگري بچه به فرزندخواندگي ميپذيرند. هنوز به 18سالگي نرسيده كه همين خانواده قصد مهاجرت به خارج از كشور ميكنند و فاطمه را به عقد يكي از پسرهايي كه بازمانده زلزله بود درميآورند؛ عقدي كه خودش ميگويد برايش از زلزله گرانتر تمام شده است. مهمان خانه محقر او شديم تا از نزديك شاهد روايتهاي او از مشكلات ريز و درشت زندگي و معيشت خانواده پرجمعيتش باشيم.
- هم مادر بچههايم هستم، هم پدرشان
سخت است طوري بنشينيم كه همهمان در فرش 9متري خانه فاطمهخانم جا شويم. جايي ميان 4دختر او كه همه با چادرهاي سياه مادرشان را دوره كردهاند مينشينم. تمام سعيام اين است كه چيزي از روايتهاي فاطمهخانم را از دست ندهم. آرام حرف ميزند و هر چند لحظه يكبار صداي سرفهها سكوت اتاق را خطخطي ميكنند. تصويري كه اين زن سرپرست خانوار از همسرش نشان مان ميدهد باعث ميشود خدا را شكر كنيم از اينكه اين مرد، آنها را به حال خودشان رها كرده و رفته است؛ «او هم از زلزله خيلي آسيبديده بود. اعصاب متشنجي داشت. در كودكي همهكس و كارش را از دست داد. بعد از اينكه به اعتياد رو آورد كار خلافي نبود كه از آن ابا داشته باشد. مدام سرقت ميكرد و وقتي ناراحتي پيش ميآمد بچهها را به باد كتك ميگرفت.» فاطمهخانم بعد از متواريشدن همسرش بهطور غيابي از او جدا ميشود و حضانت 6 فرزندش را بهعهده ميگيرد؛ «وقتي ديدم بودن با او همهاش دردسر است و تن و بدن بچههايم از كارهاي او ميلرزد ترجيح دادم كه از او جدا شوم. هيچ وقت از او نفقهاي به من نرسيد. هميشه يك سفره خالي داشتم و گاهي دسترنج كار خودم را از من ميدزديد و خرج مواد و دود هوا ميكرد. هميشه دوست داشتم سايه پدر بالاي سر بچههايم باشد اما همه گفتند از اين آدم نميشود توقع وظايف پدري داشت. اين شد كه فهميدم خودم به تنهايي بايد بار او را بكشم. حالا هم پدر بچههايم هستم و هم مادرشان.»
- آبرويم را پرپر كردند
در خانه چيزي براي پذيرايي از مهمانها نيست. فاطمهخانم مانده و يك دنيا قسط و قرض عقبافتاده. ناگفته پيداست كه تأمين حداقلهاي نيازهاي معيشتي براي 6 بچه قد و نيم قد تا چه اندازه ميتواند سخت باشد. فاطمهخانم راوي روزهايي ميشود كه فهميد همهچيز دنيايش بر مدار پول ميچرخد و گاهي همين پول ناچيز براي بعضي از آدمها از آبرو هم گرانقيمتتر ميشود؛ «خانهاي داشتيم در محله مهرآباد. كوچك و فرسوده بود، اما سرپناه من و بچههايم شده بود. صاحبخانه هم در همان خانه قديمي با ما زندگي ميكرد. از همسرم كه جدا شدم زندگي خيلي سخت ميگذشت. هم بايد بچههاي كوچكم را تر و خشك ميكردم و هم بايد به فكر سير كردن شكمشان ميبودم. از همان سالها در خانههاي ديگران كار ميكردم. حقوقم ناچيز بود. براي همين صاحبخانه بدون ملاحظه اجارههاي عقب مانده را از پول كمي كه سرمايهمان بود و آن را بهعنوان پيش بهاي خانه نزدش امانت گذاشته بوديم، برميداشت. اين كار ماهها تكرار شد و به جايي رسيد كه ديگر نه اجاره خانه داشتيم و نه پيش بها و او مقابل اشكهاي من و بچههايم و همسايههايي كه سالها كنارشان زندگي كرده بودم اسباب و اثاثيه من را از طبقه سوم به بيرون پرتاب كرد.» فاطمهخانم ميگويد روزهاي تلخ زيادي به عمرش ديده اما بدون شك اين يكي از سختترين لحظههايي بوده كه آن را به چشم ديده است. لحظهاي كه سر سوزن مروتي در اين آشناها نديد و به جاي حمايت از او، آبرويش را در مقابل ديدگان ديگران پرپر كردند؛ «نميدانيد چه بر من گذشت آن روز. اثاثيهاي نداشتم كه بخواهم نگران از دست دادنشان باشم. اصلا مهم نبود كه دارد آنها را در هم ميشكند. بچههايم حال و روز بدي پيدا كرده بودند و گريه ميكردند. همان جا فهميدم كه در اين زمانه براي بعضيها پول از آبروي ديگران هم مهمتر شده و نااميدتر از قبل شدم.»
- زندگي در چادر
باور حرفهاي فاطمهخانم هر لحظه برايمان دشوارتر ميشود. اما استشهاد نامههايي كه او از دبيران شوراياري و اهالي محلهاش دارد سند معتبري براي آنچه بر او و فرزندانش گذشته هستند. بعد از بيخانمان شدن، فاطمه خانم و 6بچهاش به بوستان محله ميروند. اما آنجا هم به اندازه كافي امن نيست؛ «4دختر نوجوان داشتم. 2پسرم هم سن و سال كمي داشتند و ماندنمان در پارك به صلاح نبود اما جايي نداشتم. از شدت نااميدي گريه ميكردم و تمام تلاشم اين بود كه بچهها با شكم گرسنه نخوابند. در بوستان يك شب معتادها و كارتنخوابها ما را دوره كردند. نگران دخترهايم بودم. اضطراب تمام وجود آنها را گرفته بود. از شدت نااميدي وقتي ديدم بهكار اين بچهها نميآيم و نميتوانم حتي سرپناهي برايشان تأمين كنم اقدام به خوردن قرص برنج كردم تا ديگر شاهد اين فلاكت نباشم. معصيت بزرگي كردم اما خدا من را بخشيد و دوباره به زندگي برگشتم. اما سلامتيام را از دست دادم و ديگر نميتوانستم با قوت پيشين در خانههاي ديگران كار كنم.» فاطمهخانم با راهنمايي اعضاي شوراياري به كميته امداد امامخميني معرفي ميشود؛ «به كميته امداد امامخميني(ره) رفتم. از آنها خواستم كه با مامورانشان براي ديدن وضعيت من و بچههايم به بوستان محله بيايند. خدا را شكر آنها خيلي زود من را زير پوشش حمايتهايشان قرار دادند. از طرف سازمان اوقاف يك خانه در منطقه18 به من معرفي شد و مقرر كردند ماهانه قسطهاي آن را بپردازم. خانه خيلي كوچكي بود اما براي من و بچههايم حكم گنج را داشت. تصميم گرفتيم هر طور شده آن را حفظ كنيم.» فاطمهخانم با تلاش بيشتري در خانههاي ديگران كار ميكند. ظرف مدت 2 سال حدود 7ميليون تومان پسانداز ميشود اما ميداند كه اين مبلغ براي ماندن در اين خانه و پرداخت اقساط سنگين آن كفايت نميكند؛ «بعد از مدتي دوباره قسطهاي خانه عقب افتاد. مجبور شدم 2دانگ از خانه را به شخصي بفروشم. او از من خواست تا براي اينكه اين 2دانگ را به ما برگرداند مبلغ 32ميليون تومان را يكساله به او برگردانم. حالا حدود يكسال از اين ماجرا ميگذرد و من از هميشه تنگدستتر هستم.»
- در تنها اتاق خانه را به رويمان بستند
دو دانگ از اين خانه فرسوده برابري ميكند با اتاق كوچكي كه در بالا دست سالن تنگ آن قراردارد. فاطمهخانم ميگويد: « صاحب همان 2دانگ بعد از تأخير در پرداخت مبلغ، به خانهام آمد و اثاثيهاش را در اين اتاق گذاشت و در آن را قفل كرد و رفت. حالا من و 6بچهام كه 4دختر نوجوان و 2پسر 18و 20ساله هستند در اين اتاق 9متري سر ميكنيم. باز هم گلايهاي نداريم. هر چه باشد از بودن در پارك و در معرض مزاحمت قرارگرفتن خيلي بهتر است. اينجا گنج من و بچههايم است و نميخواهم تنها اميدمان را از دست بدهم. قسطهاي خانه عقبافتاده است و من هر قدر تلاش ميكنم باز هم نميتوانم خرج بچهها و اقساط خانه را بپردازم. حتي كارتي كه مبلغ يارانه ما را در آن ميريزند در گرو كسي است كه به او مقروض هستم. من در ازاي قرضهايي كه دارم پرستاري از يك بيمار را هم بهعهده گرفتهام و با وضعيت جسماني بدي كه دارم هنوز از ساعت 8صبح تا غروب آفتاب بيرون از خانه كار ميكنم اما بدون كمك خيران دوباره وضعيتم به همان بدي سابق ميشود. تنها اميدم اين است كه بتوانم اين سرپناه را براي 6بچهام حفظ كنم».
- كارنامههايي با نمرههاي خوب
هر بار كه فاطمهخانم به گريه ميافتد، شانههاي دختران نوجوانش زير چادرهاي سياه ميلرزند. گريه تلخشان بيصداست و نگران سرفههاي مادرشان هستند. يكي از آنها ليوان آبي به مادر ميرساند. فاطمهخانم همه مدارك موجود در خانه را در پوشهاي گذاشته است. دستهايش ميلرزند وقتي اخطاريه به تعويق افتادن شارژ ساختمان را نشان ميدهد. مبلغ شارژ حدود 400هزار تومان شده است.اشكهاي فاطمه خانم روي صورت گر گرفته از خجالتش ميغلتند؛ «ديگر به اين هزينهها نميرسم. حقوقم كفاف نان شبمان را هم نميدهد. هر چه درميآورم حواله قسطهاي عقبمانده ميشود. خسته شدهام و ديگر توان اين اخطاريهها را ندارم.» بين مدارك پزشكي و قولنامه خانه و قبضهاي آب و برق ساختمان نگاهمان به چند كارنامه ميافتد. نمرههاي بچههاي فاطمهخانم همه بالاي 18هستند و با معدل بالا درسهاي امسالشان را از سرگذراندهاند. گريه فاطمهخانم حالا به هقهق تبديل شده است؛ «همه ناظمها و معلمها تعريف بچههايم را ميكنند. تا به حال يكبار هم براي حل مشكل بچهها به مدرسه دعوت نشدهام. همه از آنها راضي هستند و ميگويند عجيب است كه با اين همه نداري بچههاي به اين خوبي تربيت كردهام. آنها خودشان خوب هستند. دخترهايم همه با حجاب چادر بيرون ميروند و خيلي مراقب حال من هستند. كاش اينقدر شرمنده آنها نبودم. دختر كوچكم در مدرسه ابتدايي درس ميخواند. از من قول گرفت كه اگر با نمرههاي بالا قبول شود برايش پيتزا بخرم. نمرههاي كارنامهاش از همه همكلاسيهايش بالاتر بود. اما هنوز جايزهاش را از من نگرفته است. ماهها از زمان كارنامه گرفتنش ميگذرد. آنقدر كم آوردهام كه توان عمل به خواسته كوچك او را هم ندارم.»
- دخترانم جور بيماريام را ميكشند
زن سرپرست خانوار كه ساكن شهرك بهاران است ميگويد هميشه حال و روز خوبي ندارد. روزهايي كه ناخوشاحوال ميشود دختران نوجوانش به دادش ميرسند و به جاي او كارهاي بيرون از خانه را انجام ميدهند؛ «با همه اين مشكلات هيچ وقت ناشكري نكردم از اينكه اين تعداد بچه دارم. خدا به همه آنها سلامتي داده است و ميدانم كه در آينده كمك حال من ميشوند اما حالا هيچ كدام در سني نيستند كه بتوانند درآمدزايي كنند. بايد از آنها مراقبت كنم. تا به حال دست تنها آنها را بزرگ كردهام و ميدانم كه خدا تنهايم نميگذارد و از اين به بعد هم حتما با كمك خيران گشايشي در كارم پيدا ميشود. فقط نگران آبرويم هستم. دلم نميخواهد دوباره اسبابم را در خيابان بريزند. هر وقت اخطاريهاي به در منزل ميآيد تن و بدن بچهها ميلرزد. با همه اضطرابي كه دارند براي اينكه من خيالم راحت باشد همهشان وقت امتحانها رديفي در همين اتاق كوچك مينشستند و بيسر و صدا ساعتها درس ميخواندند تا با نمرههاي خوبشان خوشحالم كنند.» اشك و بغض ديگر به فاطمهخانم امان حرف زدن نميدهد. چادر گلدارش را روي صورت ميكشد و شانههايش زير چادر ميلرزد.
- اين روزي پربركت خيران است
حضور امام جماعت مسجد محله بهاران باعث دلگرمي فاطمهخانم و دخترهايش شده است. ايشان با مهرباني مدام به فاطمه خانم گوشزد ميكند كه نبايد نااميد شود و خداوند بندههايش را رها نميكند. او با دقت به درددلهاي فاطمهخانم گوش ميكند و به او قول مساعد ميدهد تا از طريق خيران هممحلهاي، گرهگشايي براي اين زن سرپرست خانوار پيدا كند؛ «كميته خيران جنوب غرب پايتخت بهتازگي كارش را شروع كرده است. تعداد خيريههاي اين نقطه از شهر مانند مناطق ديگر زياد نيست. محلههاي اينجا بيشترشان مهاجرپذير هستند و اهالي وسع مالي كمي دارند و به همينخاطر ما تلاشمان را خواهيم كرد تا از طريق ارتباط با خيران مناطق ديگر بتوانيم كمكي به اين خانواده كنيم تا بتوانند تنها سرپناهشان را حفظ كنند. حفظ آبروي مومنان افضل اعمال است و خداوند خيراني را كه باعث پاسداشت آبروي ديگران ميشوند ياري ميدهد و عزيز و گرامي ميدارد. اميدواريم خيراني كه دستگيري از نيازمند روزي پربركت آنها شده است توجهي به اين خانواده نيازمند داشته باشند و با همدلي بتوانند باعث برطرف كردن مشكلات جدي اين خانواده 7نفره شوند.»
مسئول كميته امداد امام خميني
- مشكل اين خانواده با همدلي حل ميشود
وقتي در خانه باز شد و مسئول كميته امداد امام خميني منطقه18 به همراه امام جماعت مسجد و يكي از معتمدان محله وارد اين خانه محقر شدند گل از گل فاطمهخانم شكفت. پيدا بود اين بار اول نيست كه اين عزيزان از اين زن سرپرست خانوار دستگيري ميكنند و احوالي از او و فرزندانش ميپرسند. مسئول كميته امداد با بچهها خوش و بش ميكند. كارنامههايشان را ميخواهد و حسابي بابت نمرههاي خوب بچهها از آنها تشكر ميكند. او اميدوار است بتواند با استفاده از كمك خيران مشكل اين خانواده پرجمعيت را حل كند؛ «خانواده فاطمهخانم بسيار صبور و آبرومند هستند. آنها توقع زيادي ندارند و در همين سختي بسيار شاكر هستند و اين ميتواند درسي براي همه ما باشد.» علي ذوالفقاري با اشاره به اينكه اين خانواده 2 سال است زير پوشش حمايتهاي كميته امداد قراردارند ادامه ميدهد: «مستمري كميته امداد تنها ميتواند بخش بسيار كوچكي از نيازهاي اين خانواده را برطرف كند. ما تمام تلاشمان را بهكار گرفتهايم تا با استفاده از ظرفيت خيريهها آرامش را به خانواده ايشان بازگردانيم. الان كسي كه 2 دانگ خانه به او فروخته شده است مدعي فروش خانه شده. اگر فاطمهخانم نتواند اين ميزان بدهي را پرداخت كند در آستانه بيسرپناهي مجدد قرارميگيرد. آنها به داشتن همين خانه بسيار كوچك قانع هستند و با توجه به وضعيت جسماني ايشان از خيران ميخواهيم با كمكشان آرامش را به اين خانواده برگردانند.»
- شما چه ميكنيد؟
اين خانواده 7 نفره در خانهاي بسيار كوچك زندگي ميكنند اما حالا در آستانه از دستدادن سرپناه خود هستند. شما براي كمك به مادر خانواده چه ميكنيد؟
به 30003344 پيامك بزنيد يا با شماره تلفن 84321000 تماس بگيريد.
نظر شما