استاد اردشیر تاکستانی با بیش از 40 سال فعالیت در زمینه هنر نقاشی مینیاتور و نگارگری، تحت نظر اساتیدی همچون ابوطالب مقیمی، عباس معیری و محمود فرشچیان تعلیم دیده است و طراحی و نقاشی را نزد اساتیدی همانند ابراهیم جعفری و غلامحسین نامی تجربه کرده است.
او در رشته گرافیک با استاد عادلی و جمیله هاشمی و در رشته مجسمهسازی نیز نزد شادروان استاد قهاری به کسب تجربه پرداخته است.
تحقیقات در زمینه هنرهای فراموش شده ایرانی و ریشههای آن، 7 سال سرپرستی کارگاه مینیاتور و تذهیب موزه شهدا و تالیفاتی همچون «مقدمه تشعیر»، «تشعیر در هنرهای کتابآرایی»، «شیوه تذهیب»، «راهنمایی نقاشی در هنرهای کتابآرایی»، «مبانی نقاشی ایرانی» و برپایی نمایشگاههای متعدد داخلی و خارجی حاصل سالها فعالیت این هنرمند است.
- به تازگی تصویرسازی واژگان اشعار شاعران نامی جای خود را به نگارگری مفهومی داده است انگیزه شما که سالها در وادی نگارگری و تذهیب و خط تحقیق و کار کردهاید چه بود که دست به نقاشی این مجموعه در این دوران زدید؟
من این مجموعه را به پیشنهاد یکی از دوستان هنرمندم اجرا و به انجام رساندم. پیش از این نیز آثاری را با موضوعات شاهنامه، مثنوی، رباعیات خیام، عاشقانههایی مثل داستانهای لیلی و مجنون، شیرین و فرهاد، ویس و رامین و... به تصویر کشیده بودم.پیشنهاد دوست هنرمندم به نظرم جالب آمد و علاقهمند شدم تا بر روی غزلیات شمس نیز کار کنم.
کلیات شمس را قبلا 3 بار خوانده بودم.برای این منظور، مدتی روی طراحی فرم حرکات انسان کار کردم و علاقهمند شدم تجربه بیشتری روی خط کنم.
علاوه بر این کار کردن بر روی حرکت زنده دراویش که به دلیل اشعار موجود در دیوان شمس و مثنوی خودبهخود ریتمی دارد که ناخودآگاه شور و شعفی در انسان ایجاد میکنند، برایم لذتبخش بود.
البته این به معنای حالاتی عرفانی در من نیست، بلکه میخواهم بگویم همانطور که وقتی یک کودک به آهنگی گوش میکند و نمیداند شعر و وزن و موسیقی چیست، ولی به شور و وجد میآید، من نیز در زمان خواندن اشعار عرفانی چنین حس و حالتی داشتم.
به عبارتی، فرمها در این کار، خودبهخود در دستم به حرکت درمیآمدند. 40 تابلو با موضوع غزلیات شمس ارائه کردهام که خط آنها را نیز استاد عبدالله جواری به نگارش درآوردهاند.به هر حال در این مجموعه، کار روی هر کدام از اشعاری که به نظرم جالب میآمد و من را به وجد میآورد را شروع میکردم.
- نوع خط را چگونه انتخاب کردید؟
نوع خط نیز در همان لحظه طراحی، انتخاب میشد و به فرمهای خوبی میرسیدم. اکنون شما با دیدن این مجموعه آثار، متوجه میشوید خطوط، نقش بسیار مهمی را ایفا کردهاند، چون این نکته برایم اهمیت داشت که نوعی تغییر در خط نقاشیهایم ایجاد کنم.
شاید این پروژه خیلی بزرگی نباشد، ولی برای من از این لحاظ که توانستم تحولی در خط نقاشیهایم به وجود بیاورم، خوشحالکننده است. حاشیه کار نیز برایم خیلی مهم بود که به طور تکراری در آثار ظاهر نشود.
به هر حال این پروژه از قبل به منظور برپایی یک نمایشگاه هنر سنتی پیشبینی نشده بود، بلکه به طور اتفاقی با سال بزرگداشت مولانا مصادف شد. امیدوارم کسانی که از آن بازدید میکنند، ما را از انتقادات وتشویقهایشان بهرهمند سازند تا بتوانیم حرکت روبه جلو و بهتری داشته باشیم.
- اصولا مفاهیم معنوی را چگونه میتوان با جلوههایی مثل نقاشی به تصویر کشید؟
به نظر من به تصویر کشیدن نقاشیهایی با مفاهیم معنوی و عرفانی، نباید به این معنا باشد که هنرمند با این نوع آثار میخواهد مخاطبش را به طرف عرفان هدایت کند.
متاسفانه امروزه به اشتباه چنین چیزی مرسوم شده و جنبه شعاری پیدا کرده است.در صورتی که خود هنر، یک موضوع عرفانی است. به همین دلیل، هنرمند نماها غالباً به خاطر هنرمند بودنشان، مردم را فریب میدهند، چون مردم فکر میکنند هنرمند یک فرد وارسته با ویژگیهایی است که آنها میتوانند به او اعتماد کنند.
حال، برخی هنرمندان، شاگردان خود را همواره به دنبال خود میکشانند تا همیشه شاگردانشان تشنه باشند که بتوانند از آنها بهره ببرند؛ مثل کارفرمایی که از کارگرانش بهرهکشی میکند.
اگر ما با دید گستردهتری به هنر دنیا نگاه کنیم، میبینیم غالب هنرمندان رشتههای مختلف هنری اعم از نقاشی، مجسمه، معماری و... عارف بودهاند.
ما نمیتوانیم ادعا کنیم هنرمندانی که در ایران زندگی میکنند و ارتباط بیشتری با مفاهیم معنوی دارند، بنابراین معنویت بیشتری در کارشان دیده میشود، ولی هنرمندی مثل «میکل آنژ» یا «برنینی» فاقد چنین خصوصیتی هستند.
اغلب ما به خاطر مفاهیمی در زمینه هنر کار کردهایم که در جامعه میپذیرند و نه به خاطر خود هنر. بخشی از هنر، هنر شعاری است که متعلق به یک ماه یا یک سال است، یعنی مناسبتی که میآید و میرود. در حالی که یک اثر هنری، زمانی ماندگار است که مردم همیشه میتوانند به آن بنگرند؛ مثل طبیعت.
پس نقاشان امروزی باید آگاه و عارف شوند تا به معرفتی برسند که در گذشته بوده است.
- وصیه شما برای طی طریق معرفت برای نقاشان جوان ما چیست؟
برای کار کردن در زمینه مفاهیم معنوی، باید درک عرفانی واقعی داشت. انجام مطالعه بسیار یا در درون خود به سکوت نشستن، از راههای رسیدن به درک عرفانی است.
مچنین هنرمند باید متوجه باشد درون انسان چه انرژیهایی نهفته و قادر است چه کارهایی بکند. هنرمند بدون داشتن هوشیاری نمیتواند کاری صورت دهد.
بینید، این مسئله مانند این است که ما مبانی هنرهای تجسمی را به دانشجو بیاموزیم و سپس از او بخواهیم تابلویی را به تصویر بکشد که مبانی مورد نظر در کارش وجود داشته باشد و اگر ببینیم چنین نیست، از او انتقاد کنیم که مثلاً چرا در اثرش نتوانسته از خط، رنگ و نقطه استفاده کند؛ هر چند از سطح و رنگ هم استفاده کرده باشد.
در حالی که ممکن است احساس این دانشجو بسیار قویتر از آن مبانی باشد که ما تصور میکنیم.
پس استاد نمیتواند تجربه خود را به اجبار به شاگردانش منتقل کند، بلکه باید اجازه دهد هنرجو خودش دست به تجربه بزند. استادی موفق است که شاگردی با قدرت خلاقه میسازد. زمانی که هنرمند اعم از شاعر، نویسنده، نقاش،فیلمساز و... دیوان عرفا و اشعار عارفانه را میخواند، باید بتواند پیام خود را به مخاطبش منتقل کند.
اگر مخاطب، پیام هنرمند را در این زمینه گرفت، به معنای موفقیت هنرمند است و اگر این اتفاق نیفتاد، بازهم موفق است.
مثالی از یک عارف هندی است که میگوید وقتی گل سرخی شکوفا میشود و رایحهاش را پخش میکند، اگر کسی آن را ببوید که بهره برده است و اگر هم بوی گل را حس نکند، ضرری به گل سرخ نمیرسد، چون گل کار خودش را کرده است.
وظیفه هنرمند نیز انجام کار خود، تحمل زحمات و سختیها و عرضه متواضعانه اثرش به مخاطب است.
- در این نقاشیها بیشتر استفاده از چه نوع عناصری را مدنظر داشتید ؛ همان عناصر موجود در نقاشیهای سنتی همچون گل و مرغ، ابروماه، بلبل و... یا از عناصر مدرن نیز بهره گرفتید؟
عناصر، خود به خود به وجود میآیند. تذهیب، فینفسه یک کار تکراری است. یعنی عناصری در این زمینه وجود دارند که براثر تکرار و مهارت موجب قوی شدن کار میشوند.
از تذهیب برای تزئین استفاده میشود، ولی خود به تنهایی میتواند پاسخگوی بخشی عظیم از هنر باشد و به عنوان یک اثر مستقل محسوب شود.
حال، عناصری که در این نوع نقاشی وجود دارند، همان عناصری هستند که اغلب تصور میشود از قدیم بوده مثل میو معشوق، وقتی اشعار خیام خوانده میشوند، ممکن است مفاهیم مختلفی از آنها برداشت شوند.
مثلا برخی هنرمندان به دلیل جنبههای اقتصادی کار، مفهومی از این اشعار را برداشت میکنند و مورد پسندشان واقع میشود که به اهداف خود نایل آیند. ما هیچگاه نمیتوانیم اشعار فردوسی، مولوی، خیام و.. را برای خود تفسیر کنیم یا این تفسیر درست نخواهد بود، چون ما هیچوقت نمیتوانیم تفکرات واقعی مولوی و خیام را درک کنیم.
ما قیاس به نفس میکنیم و فکر میکنیم مثلا مولوی هم مثل ما فکر کرده است. حال، عناصری که در نقاشی به کار میروند، خود به خود در بعضی مواقع از ذهن حذف میشوند و عناصر دیگری جایگزین آنها میشوند.
- در آثارتان از شعر چگونه استفاده کردهاید، آیا شعر را عینا براساس وزن و قافیهاش در کارهایتان آوردهاید یا به طور غیرمستقیم از آن بهره بردهاید؟
در 3 تابلو از نقاشیهایم از شعر عینا استفاده کردهام؛ مثل: «چون در شبی در باغ دل همچون پری مدهوشم» این شعر برایم لذتبخش بود و نظرم را جلب کرد.
ولی اساس کار، برشعر نبود، بلکه اساس کار بر شور و وجدی بود که یک صوفی به آن دست پیدا میکند. قبلا مثال کودکی را زدم که هیچ درکی از موسیقیای که میشنود ندارد، فقط با شنیدن آن میرقصد و دست میزند، رقصاش هم نظم ندارد ولی شما در عین بینظمی، نظمی را حس میکنید.
این مسئله در فطرت بشر نهفته است. زمانی که مولوی به بازار زرگرها میرود و با چکش آنها شروع به سماع میکند، معنایش این نیست که مولوی رقصنده بوده است،بلکه به دلیل حال و هوایی است که به او در آن فضا دست داده است.
حال، اگر ما رقص را به وزن درآوریم و چارچوبی برایش در نظر بگیریم، دیگر شعر مولوی نیست، مثل مراسمی که در قونیه برگزار میکنند. در این مراسم دراویش به گونهای سماع میکنند که با یک دست انرژی را از زمین میگیرند و با دست دیگر آن را به آسمان میدهند.
نین مراسمی بیشتر یک نمایش است و یک رقص عارفانه و صوفیانه نیست. رقص عاشقانه و صوفیانه، رقصی است که وقتی آدم وارد آن وادی میشود، دیگر متوجه نیست اطرافش چه میگذرد.
صوفی در جمع صوفیان متوجه نمیشود که چه اتفاقی در حال وقوع است؛ بد میرقصد یا خوب یا اصلا میرقصد یا نمیرقصد؟ مجموعه آثار من نیز همین حالت را دارد؛ یعنی من توجهی به شعر نکردم، فقط آن را پسندیدم.
در واقع،قصدم این بوده است که 40درویش، 40نوع حرکت داشته باشند که وقتی در کنار یکدیگر قرار میگیرند و بیننده به آن نگاه میکند، متوجه ریتمی در آنها باشد. بنابراین، شعر یک انگیزه برای آغاز این کار بوده است؛به خصوص وقتی دیوان شمس را میخوانیم، میبینیم ریتم شعر بیشتر میشود.
با این حال، حالی که از خواندن این اشعار در انسان به وجود میآید، وصف ناپذیر است.