شنبه ۱۶ بهمن ۱۳۹۵ - ۰۷:۳۹
۰ نفر

همشهری دو - فرزانه شهامت: به میانه کوچه‌ای تنگ و خلوت در حاشیه شهر رسیده‌ایم. غالب خانه‌ها پلاک ندارند و این، پیدا‌کردن منزل جدید «فاطمه» و پسرش «عباس» را کند کرده است.

زندگی روی ریل آرامش

«سلام!» صداي عباس است كه با لباس تكواندوكاران در آستانه در قهوه‌اي كوچكي ايستاده است. چهره كودكانه‌اش به تمامي از لبخند پر شده است. به رسم ادب «اول شما بفرماييد» مي‌گويد و به چهارديواري تعارفمان مي‌كند كه زندگي در آن، براي اين دو مثل رؤيايي است كه به واقعيت تبديل شده.

فاطمه آنقدر ذوق دارد كه بعد از احوالپرسي كوتاهي بلافاصله مي‌پرسد: «بروم قولنامه را بياورم ببينيد؟» چند ثانيه بعد هم، كاغذي صورتي را پيش رويمان مي‌گذارد كه نشان مي‌دهد اين خانه 60متري رهن كامل شده‌است و تا سال آينده، سقفي محكم بالاي سر اين مادر و پسر خواهد بود. عباس كه تازه از باشگاه سررسيده است، لباس‌هايش را عوض مي‌كند و صاف مي‌رود جلوي تلويزيون. كارتون مورد علاقه او يعني پانداي كونگ‌فوكار در حال پخش است. از فريادهاي شادمانه گاه به گاهش پيداست كه دارد از تماشاي آن در تلويزيون جديد نهايت لذت را مي‌برد. فاطمه مي‌گويد كه لامپ تصوير تلويزيون قبلي‌شان خيلي ضعيف بوده و با خط‌هاي كمرنگي كه نشان مي‌داده بايد ماجراي كارتون را به جاي ديدن، حدس مي‌زدي.

2 قالي 12متري ماشيني و يك يخچال قسطي، هديه گرفتن يك دست مبل و يك كمد مستعمل تمام چيزي است كه فاطمه و فرزندش را اينطور غرق شادي كرده است؛ طوري كه به گفته خودشان خوشي اين چند روز زندگي در خانه جديد با اثاث يادشده را هرگز نچشيده بودند.

  • روزهايي كه گذشت

فاطمه چيزهاي ديگري هم مي‌گويد؛ خاطره‌هايي تلخ از خانه 30متري و نمور كه يادآوري‌اش، باز بغض قديمي را در صدايش مي‌نشاند: «عباس به نسبت سن و سالش خيلي فهميده است. مي‌ديد و مي‌بيند كه با جان و دل كار مي‌كنم تا جاي خالي پدر معتادش را پر و خواسته‌هايش را برآورده كنم. با اين حال بعضي وقت‌ها طاقتش طاق مي‌شد؛ مثلا وقتي كه فاميل به خانه‌مان مي‌آمدند و با رفتارشان به ما مي‌فهماندند كه وسايل‌تان كهنه است يا وقتي كه بچه‌هايشان بهانه تلويزيون مي‌گرفتند خرد شدن غرور پسرم را بعينه مي‌ديدم. هر سال آمدن پاييز و زمستان را عزا مي‌گرفتيم. خانه‌مان آب نداشت و با كشيدن شيلنگ از خانه همسايه، احتياجاتمان را رفع مي‌كرديم. همين موضوع بهانه‌اي شده بود تا با كوچك‌ترين مسئله‌اي، همسايه شير آب را ببندد. وقت‌هايي هم كه آب داخل شيلنگ يخ مي‌زد، بازكردن يخ مصيبتي بود براي خودش. عباس اينها را كه مي‌ديد...».

او بغضش را به‌سان لقمه‌اي بدمزه فرو داده و ادامه مي‌دهد: «بچه‌ام اينها را كه مي‌ديد مي‌گفت اين چه وضع زندگي است؟ چرا ما مثل بقيه نيستيم؟ آدرس خانه را به بچه‌هاي كلاسشان نمي‌گفت تا مبادا بيايند و سر و وضع زندگي‌مان را ببينند. خودم هم حال بهتري نداشتم. بارها شده بود كه همكارانم پيشنهاد آمدن به خانه‌ام را بدهند و من هر بار يك طور آنها را از سرم باز‌مي‌كردم. يكي‌دوبار هم سر زده آمدند حوالي خانه‌مان. زنگ مي‌زدند و مي‌گفتند يك سر پيش تو مي‌آييم. اما من مي‌بردمشان خانه خواهرم كه 2 كوچه پايين‌تر بود. مي‌گفتم اينجا مهماني بودم، مردها رفته‌اند خانه ما بخوابند و بهانه‌هايي از اين دست».

  • از جنس دعا

سكوتش ممتد مي‌شود؛ انگار كه با خودش جدال دارد. فروريختن نخستين قطره اشك مي‌گويد ديگر قادر به ادامه خويشتن‌داري نيست. با گوشه روسري، آن را پاك مي‌كند اما بلافاصله قطره دوم و سپس باراني از اشك پهناي صورتش را دربرمي گيرد؛«وقتي عباس حداقل‌ها را از من مي‌خواست و نمي‌توانستم برايش فراهم كنم، انگار كه يك چيزي راه نفس‌كشيدنم را مي‌گرفت. كساني كه به من كمك كردند خبر دارند چه باري را از روي شانه‌هايم برداشته‌اند؟ مي‌دانند كه كمرم را راست كرده‌اند؟ باورم نمي‌شود آن روزها تمام‌ شده باشد. همه‌اش خيال مي‌كنم دارم خواب مي‌بينم...».

صحبت‌هايش با بردن نام حضرت‌زهرا(س) بوي اميد مي‌گيرد و زبان به دعا باز مي‌كند: «به خيالم هيچ‌چيز توي دنيا سخت‌تر از سرشكستگي پيش چشم خانواده و عزيزان نيست. من كه نمي‌توانم محبت كساني را كه اين خوشبختي را به ما هديه كردند، جبران كنم. دعا مي‌كنم خدا به عزت حضرت‌زهرا(س) در دنيا و آخرت روسفيد و سربلندشان كند. ان‌شاءالله هر كس قدمي برايمان برداشت خدا آن را ذخيره قبر و قيامتش كند».

از وضعيت كارش كه مي‌پرسيم صورت خيس و سرخش به رنگ لبخند در مي‌آيد و مي‌گويد: «چقدر نگران بودم شامل تعديل نيروي كارخانه شوم. خدا خيلي لطف كرد كه من جزو نيروهاي تعديلي نبودم. من كه كار خاصي بلد نيستم. شب و روز از فكر در نمي‌آمدم كه اگر اخراج شوم چكار كنم. تازه، رئيسم قول داده بعد از عيد نوروز حقوقمان را طبق قانون كار بدهد؛ يعني ماهي200-300 هزار تومان به حقوق الانم اضافه شود».

  • آينده روشن

آنقدر گرم صحبت است كه صداي سر رفتن كتري را نمي‌شنود. وقتي او را متوجه موضوع مي‌كنيم، بي‌خيال ميخچه‌هايي كه پايش را مي‌آزارد به سرعت خود را به آشپزخانه مي‌رساند. فاطمه به اندازه چند سال جوان شده است. تا چاي را دم كند، عباس مدال‌هاي رنگارنگش را روي تك ميز مبل‌ها پهن مي‌كند. كمربند آبي دارد و خود را براي آزمون كمربند قرمز آماده مي‌كند. مي‌گويد: «دفعه قبل كه به خانه ما آمديد من و مادرم ترسيديم يك جوري از ما بنويسيد كه استادم، بچه‌هاي مدرسه و بقيه من را بشناسند و بفهمند كه ما فقيريم. به هيچ‌كس نگفته‌ام باباي من معتاد است و من و مادرم به تنهايي زندگي مي‌كنيم. آن روز هم كه آقا‌معلم‌مان گفت شغل پدرت را بگو، گفتم آزاد است. پرسيد آزاد يعني چي؟ گفتم يعني هر كار كه دلش بخواهد مي‌كند. براي همين مدال‌هايم را نشانتان ندادم كه عكس نگيريد و كسي نفهمد زندگي‌مان اينطوري است. الان خيالم راحت است چون كه دفعه قبلي از عكسمان معلوم نبود كه ما هستيم. بابايم هم خانه جديدمان را بلد نيست. نمي‌تواند بيايد ما را اذيت كند».

دست‌هاي كوچكش لابه‌لاي مدال‌ها دنبال چيزي مي‌گردد. يكي را بيرون مي‌كشد و مي‌گويد كه اين يكي را بيشتر از بقيه دوست دارد. بعد هم با اعتمادبه‌نفس از عكاس روزنامه مي‌خواهد از او و مدال‌هايش عكس يادگاري بگيرد.

وضعيت درسي خوب، رضايت معلم و عضويت در پايگاه بسيج مسجدمحله چيزهاي ديگري است كه در كنار موفقيت‌هاي ورزشي، افتخار فاطمه و اميدواري به آينده عباس را موجب شده است.

  • بخششي كه ساده نيست

پدر فاطمه كه از 9سالگي او را به‌كار گماشت و حقوقش را به تمامي از او مي‌گرفت، اين روزها وضعيت جسمي مناسبي ندارد. شايد همين امر باعث شده نتواند فاطمه را در مورد نحوه تأمين هزينه رهن خانه سؤال‌پيچ كند. بخشيدن رفتارهاي او، براي فاطمه كه تلخ‌ترين دوران زندگي‌اش را در خانه پدري تجربه كرده، ساده نيست. چيزي كه بيش از همه او را مي‌رنجاند، كار شبانه‌روزي در خانه و مزرعه ارباب يا تنها گذاشتنش پس از جدايي از همسري معتاد نيست؛ «اگر بابا من را مجبور نمي‌كرد كلاس اول راهنمايي را نيمه‌تمام بگذارم، شايد هيچ وقت با كسي مثل مهران ازدواج نمي‌كردم. شايد مي‌توانستم به جاي بيگاري در كارخانه كار بهتري پيدا كنم، شايد...».

كسي چه مي‌داند، شايد گرماي محبت خوانندگان سبقت‌مجاز و آرامش ناشي از حداقل‌هاي زندگي، يخ‌هاي دل فاطمه را به‌تدريج آب و زمينه فراموش كردن گذشته را در آينده‌اي نه خيلي دور فراهم كند.

کد خبر 360890

برچسب‌ها

پر بیننده‌ترین اخبار مهارت‌های زندگی

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha