سعید بی‌نیاز: «داره حالم ازش به‌هم می‌خوره... اصلا انگار نه انگار که آدمای دیگه اهمیتی دارن؛ دقیقا شیفته خودشه و بس»، وای نمی‌دونی چه‌جور آدمیه!

حال می‌کنه که 2ماه تنها بزنه بره توی یه ویلا، تک و تنها بمونه بدون اینکه حتی یه آدم هم ببینه. موندم که چه‌جور می‌تونه با این همه تنهایی حال کنه؟»، «میزشو که می‌چینه، یه طرف فقط باید کاغذاش باشن، یه طرف فقط قلما.

اگه این‌جور نباشه انگار دارن دارش می‌زنن. حالا اینکه یه مثاله؛ کل زندگیش مثل همون میزه؛ همه چی همیشه باید در نهایت نظم باشه.»، «دارم ذله می‌شم. این مرد با هر چی که خلاف باشه حال می‌کنه. اگه فردا اعلام کنن که کمک کردن به گداها خلاف قانونه، می‌ره از یه جای دیگه با خلاف پول جور می‌کنه و به هر چی گدا تو شهره پول می‌ده...» و...

شما هم با این‌جور آدم‌ها سر و کار داشته‌اید؟ دلتان می‌خواهد بدانید چطور بهتر می‌شود با این آدم‌ها سر و کله زد؛ آدم‌هایی که مشکلشان مال یک‌روز و یک هفته و یک ماه نیست؛ آدم‌هایی که همیشه مریضند؛ آدم‌هایی که اختلال شخصیت دارند؟ در این شماره فقط به 4 نوع از این بیماری می‌پردازیم. بقیه بماند برای شماره بعد.

اینکه تا به حال در صفحه موفقیت از موضوع مهمی مثل رابطه برقرار کردن با افرادی که مشکلات شخصیتی دارند طفره رفته‌ایم، یک دلیل بیشتر ندارد؛ روان‌شناس‌ها یک ضرب‌المثل اعتراف‌گونه و تلخ بین خودشان دارند با این مضمون که «اختلال شخصیت باتلاق روان‌شناسی است»؛ یعنی علمی که حالا پایش را از گلیم خودش دراز‌تر کرده و دارد روی چاقی و زخم معده و دیابت و حتی سرطان کار می‌کند، وقتی با بیمار اختلال شخصیت مواجه می‌شود، مثل آدمی که توی باتلاق مانده باشد، گیر می‌کند، هی زور می‌زند و طرف درمان نمی‌شود.

سخت‌ترین کاری که ممکن است یک روان‌شناس در طول دوره درمانش با آن مواجه شود، درمان یک اختلال شخصیت عمیق است؛ چرا؟

اختلال شخصیت یعنی چه؟
وقتی یک آدم در طول دوران زندگی‌اش تا شکل‌گیری نسبی شخصیت - یعنی سن قراردادی 18سالگی - طوری بزرگ شود که راه‌های ارتباط برقرار کردنش با دیگران یا راه‌های حل مشکلات‌اش ناجور باشد و با چیزی که همه پذیرفته‌اند متفاوت باشد، می‌گوییم طرف اختلال شخصیت دارد.

این آدم‌ها روش‌های ناسازگارانه‌شان را در همه رفتارهایشان بروز می‌دهند؛ مثلا یک نفر که تا قبل از 18سالگی همه مشکلات‌اش را با خلاف و بزهکاری حل کرده و حتی وقتی که راه‌های مشروع‌تری وجود داشته‌اند، از راه‌های خلاف استفاده کرده است، مبتلا به اختلال شخصیت ضداجتماعی است.

مشکل عمده آدم‌هایی که اختلال شخصیتی دارند این است که اصلا قبول ندارند بیمار هستند و برای همین، روان‌شناس‌ها چندان کاری نمی‌توانند برایشان انجام دهند. مثلا اگر یک فرد افسرده به راحتی حاضر می‌شود برای تغییر دادن زندگی‌اش با یک روان - درمانگر یا روانپزشک مشورت کند، کسی که اختلال شخصیت و بدگمانی دارد، عمرا حاضر شود به خاطر بدگمانی‌اش پایش را توی یک مکان درمانی بگذارد، چرا؟

همان‌طور که از اسم این بیماری‌ معلوم است، اختلال آن‌قدر عمیق است که کل شخصیت یک بیمار را دربر می‌گیرد. اگر یک افسرده فقط خلقش ناجور است، اگر یک بیمار وسواسی فقط فکرهای اضطراب‌آوری دارد، یک مبتلا به اختلال شخصیت همه رفتارهایش در همه موقعیت‌ها به‌هم ریخته است.

حالا شما چطور می‌توانید به یک نفر بگویید کل شخصیت‌ات را بگذار کنار به این خاطر که بیماری؟ شما خودتان را جای آنها بگذارید؛ قبول می‌کنید که شخصیتی را که با چه جان‌کندنی در طول 18سال زندگی به دست آورده‌اید، بگذارید کنار؟ این قضیه یک مشکل عمده دیگر را هم پیش آورده است؛ این آدم‌ها دارند دور و بر ما می‌پلکند، بدون اینکه احساس بیمار بودن داشته باشند، با ما رابطه برقرار می‌کنند، اعصاب ما را به‌هم می‌ریزند و ما می‌مانیم که چرا طرف این‌جور با ما برخورد کرد.

بهترین راه برای اینکه بدانید کسی که کنار شما نشسته است و رفتارهایش دارد حال شما را به‌هم می‌زند، از کدام نوع اختلال شخصیتی رنج می‌برد، این است که آخرین کلمه نام بلند‌بالای بیماری را بخوانید و ببینید آیا این صفت در همه رفتارهای طرف وجود دارد یا نه؛ مثلا اگر می‌گوییم «اختلال شخصیت وسواسی»، باید ببینیم آیا طرف این منظم بودن افراطی را در همه زمان‌ها و مکان‌های زندگی‌اش نشان می‌دهد یا نه.

یادتان باشد که به هر کسی برچسب اختلال شخصیت نزنید. خیلی از ما ممکن است بنا به دلایلی در بعضی از موقعیت‌ها بدگمان شویم، عشوه‌گری کنیم، تنهایی افراطی را دوست داشته باشیم، بیش از حد منظم شویم، آزار دیدن از دیگران را دوست داشته باشیم اما کل شخصیت‌مان سالم باشد. خلاصه اینکه یک نفر را مبتلا به اختلال شخصیت دانستن «نه کاری است خرد»، یادتان باشد!

اتوبوسی به نام توهم
   اختلال شخصیت ضداجتماعی

این آدم‌ها فت و فراوان دور و برمان ریخته‌اند؛ کسانی که با خلاف - از آفتابه دزدی گرفته تا قتل، بله قتل! - حال می‌کنند؛ آدم‌هایی که در خیابان چراغ قرمز را رد می‌کنند، در خانه زنشان را کتک می‌زنند، در محل کار خلاف‌های مالی بزرگ می‌کنند و با دوستان که می‌نشینند، دود و دمی راه می‌اندازند و ... جالب اینکه این آدم‌ها در نظر اول جذاب و باهوش می‌آیند و به راحتی می‌توانند خودشان را در جمع جا کنند.

جدیدا مغز این آدم‌ها را که بررسی کرده‌اند، دیده‌اند که بخشی از این سلول‌های خاکستری که مخصوص وجدان است در این آدم‌ها وجود ندارد! اگر با این آدم‌ها هم‌پالکی شده باشید، گیر موجودات خطرناکی افتاده‌اید.

    اختلال شخصیت نمایشگر
فیلم «اتوبوسی به نام هوس» را دیده‌اید؟ نقش اول زن این فیلم دقیقا مبتلا به اختلال شخصیت نمایشی است. افرادی مثل این زن، عاشق عشوه‌گری، آرایش شدید و اغوای دیگران هستند. البته آنها هیچ‌وقت دم به تله نمی‌دهند؛ یعنی اصلا به قصد رابطه جدی این کار را نمی‌کنند. آنها فقط با این نمایش دادن خودشان حال می‌کنند و نه چیز دیگر. حتما تا به حال دست‌تان آمده است که این اختلال در اکثر مواقع مال زن‌هاست.

    اختلال شخصیت وابسته
خدا نصیبتان نکند؛ کنه‌ترین نوع اختلال شخصیت! می‌چسبند به روانتان و تمام انرژی‌تان را می‌گیرند. آنها کاملا به شما وابسته‌اند. البته قبلا هم احتمالا به پدرشان، مادرشان، معلم دوره ابتدایی‌شان، استاد آزمایشگاه دانشگاهشان و دوست اینترنتی‌شان وابسته بوده‌اند. شما سوژه فعلی هستید. آنها اعتماد به نفسی از خودشان ندارند و می‌خواهند همه زندگی‌شان را با وصل بودن به شما معنی کنند. اگر حرفی بزنید که کوچک‌ترین معنای دک کردن از آن قابل برداشت باشد، باید بنشینید و فاجعه در حال رخ دادن را تماشا کنید.

    اختلال شخصیت بدگمان
حرف زدن در مورد این یک‌کمی احتیاط می‌خواهد چون ممکن است همه شما در اطرافتان، آدم‌هایی که توی یک دوره یا در حد خفیف بدگمان بوده‌اند را دیده باشید. برعکس ممکن است کسانی را دیده باشید که از یک اختلال شدید روانی به نام اسکیزوفرنی رنج می‌برده‌اند و بدگمانی یکی از هذیان‌هایشان بوده است. به هر حال این آدم‌ها به هر کس و هر چیزی سوءظن بی‌مورد دارند؛ به کوچک‌ترین چیزی که نشانه‌ای از خیانت دارد یا آنها فکر می‌کنند که این نشانه را دارد، حساسیت شدید دارند، به دیگران به شدت حسادت می‌کنند و فکر می‌کنند که همه آدم‌های دنیا در پی شیطنت هستند مگر اینکه خلافش ثابت شود.

    اختلال شخصیت خودشیفته
«انگار از دماغ فیل افتاده‌اند.» شخصیت‌های خودشیفته باور دارند که از دماغ فیل افتاده‌اند و فکر می‌کنند تمام عالم باید جمع شوند و برایشان هورا بکشند. آنها فکر می‌کنند بهترین قیافه، بهترین انتخاب لباس، بهترین همسر، بهترین محل کار و بهترین مدرک تحصیلی در دنیا مال آنهاست. یک خودشیفته اگر خودش را هم بکشد نمی‌تواند خودش را جای یک آدم دیگر بگذارد؛ مخصوصا اگر طرف مقابلش مشکلی داشته باشد. البته ته این خودبزرگ‌بینی یک حقارت بزرگ خوابیده است. به قول یکی از اساتید «آدم هر چه تو خالی‌تر باشد پرادعا‌تر است».

آیا شما طعمه‌اید؟
تسلیم نشوید. شاید همین دو کلمه کافی باشد. این آدم‌ها عاشق دور زدن افرادی مثل شما هستند. اگر خودتان را مطیع نشان دهید، آنها به هدفشان رسیده‌اند. اما اگر موقتا هم‌تیپ خودشان شوید، دستشان می‌آید که خیلی هم نمی‌توانند جولان دهند. اول اینکه یادتان باشد اگر حال این‌جور آدم‌ها را گرفتید و حال کردید، ضداجتماعی بودنتان را ادامه ندهید و دوم هم اینکه خیلی در این حال‌گیری زیاده‌روی نکنید؛ یادتان هست که صفت‌هایی مثل «خطرناک» و «قاتل» و... شوخی نیست!

شما باید یک مرد موفق و احتمالا خوش‌تیپ باشید؛ یعنی یک نسخه مارلون براندوی «اتوبوسی به نام هوس». گول این عشوه‌ها را نخورید. شما فقط در مقابل یک نمایش قرار گرفته‌اید. کافی است که از این نمایشگر یک کمک مرامی بخواهید و زیرکی‌اش را در طفره رفتن از این کمک تماشا کنید. اصلا شما انتخاب شده‌اید که تماشا کنید!

اوایل رابطه با این نوع افراد احتمالا خیلی حال می‌کنید. بالاخره یکی دارد به شما اظهار وابستگی می‌کند و شما را همه چیز و خودش را هیچ چیز می‌خواند؛  می‌شود با عشق اشتباهش گرفت، نه؟ ولی این فقط مال اوایل است. کم‌کم این آدم خودش را به همه زندگی‌تان تحمیل می‌کند و شما مجبور می‌شوید ساعت 2نیمه شب به تلفن‌های طولانی‌‌اش گوش دهید یا ای‌میل‌های هزار خطی‌اش را بخوانید. در مقابل وابستگی این آدم‌ها جدی‌تر باشید، تعارف نکنید و از آنها بخواهید که گاهی نقش شما را بازی کنند.

اگر طرف همسرتان است، تسلیت می‌گوییم، شما در بد دامی افتاده‌اید! البته اگر حسادت‌های معمول دوره زناشویی را با این اختلال اشتباه نگرفته باشید. در پی اثبات بی‌گناه بودن دیگران برای این افراد نباشید؛ فقط می‌توانید از او بخواهید که بیشتر به رفتارهای خودش برسد و تلاش خودش را بکند. جز این کار تقریبا بی‌نتیجه، کاری نمی‌توانید انجام دهید.

محل نگذارید. از این آدم‌ها هر چه بیشتر تعریف کنید و هر چه بیشتر تحویلشان بگیرید، با بادکنک گنده‌تری روبه‌رو می‌شوید که هم کنترل کردنش و هم اگر خدا خواست و روزی این بادکنک ترکید، جمع کردنش برای شما سخت‌تر می‌شود. همین که آنها گمان کنند خوشگل‌ترین آدم دنیا را در آینه می‌بینند، کافی است؛ شما این دروغ را تایید نکنید، اصراری هم به ردش نداشته باشید!

کد خبر 37050

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز