چگونگی اولین دیدار و گفتوگو با فلاطوری و همکاریهای علمی ایشان در پروژه «اسلام در کتب درسی آلمان» و تلاش فلاطوری در جهت ایجاد گفتوگوهای دینی میان ادیان ابراهیمی از محورهای سخنرانی خانم شیمل است که در همایش «شرق از نگاه غرب»در تهران به تاریخ 5 ژوئن 2005 ایراد شده و اینک ترجمه آن از نظرتان میگذرد.
عبدالجواد فلاطوری، که میراث او محور سخنرانی من است، یک وقتی اذغان کرد: «در درجه اول عشق به فلسفه و بالاخص جستجوی یک حقیقت فلسفی من را، که در قالب تحصیلاتی عمومی که هنوز در نظام آموزشی اسلامی رایج بود، با اخذ مدرک در فلسفه الهیات و علم حقوق فارغالتحصیل شده بودم، در اواخر سال 1954، متوجه آلمان کردند.
در این اثنا متفکرانی نظیر کانت، هگل، نیچه وهیدگر بودند که بیشترین جاذبه را در من ایجاد کردند. نگرش فکری من در سفرم به آلمان، با روحی عرفانی به وجد آمده بود، روحی که به همه آنچه وجود دارد، عشق میورزد، چرا که هر چیزی در نوع خود نشانی از خدا دانسته میشود.من این اصل عرفان را، که راه های به سوی خدا را به اندازه تعداد انسانهای میداند، میپسندیدم و هنوز هم میپسندم.»
«شرق از آن خداست – غرب از آن خداست» عنوان مقالهای است که من در سال 1991 در جشن نامه عبدالجواد فلاطوری به مناسبت شصت و پنجمین زادروز او تحت این عنوان- ترجمه آزادگونه از آیه 115 سوره 2 قرآن- منتشر کردم.
15 سال با همکار سابق در کلن، و بعدها دوست پدریام، همکاری کردم. سپس – در حدود 1992 – راه مان از هم جدا شد. او به هامبورگ رفت و من به ینا. تنها یکبار دیگر او را دیدم، در بستر بیماری در بیمارستان برلین، چند هفته پیش از مرگش به هر حال باید گفت؛ میراث فلاطوری، اندیشههای پیشبرنده او برای عصر حاضر و آینده، از موضوعات مهم و حیاتی علمی او، که آنها را به ترتیب معرفی خواهم کرد، برگرفته شدهاند.
هنوز هم نخستین دیدارم با او، در اوایل دهه80، در «آکادمی علوم اسلامی» کلن را به خوبی به یاد دارم. چندی بود که او را از نوشتههای علمیاش میشناختم و مشتاقانه منتظر ملاقات او بودم. ما خیلی سریع وارد گفتوگویی ثمربخش شدیم که در پایان آن ایده مبهم یک پروژه تحقیقاتی درباره تصویر اسلام در کتابهای درسی آلمانی ذکر شد. این اندیشه به زودی به واقعیت پیوست.
در پایان کار مشترک ما با حدود 40 دانشمند و آموزگار متخصص، که یک و نیم دهه به طول انجامید، بعد از گردهماییها و سفرهای متعدد میشد نتیجه را ملاحظه کرد: دوره 7 جلدی «اسلام در کتب درسی آلمان»، به تصحیح فلاطوری، که در موسسه گئورک اکرت برای تحقیق بینالمللی کتاب درسی در براونشوایگ (90 – 1986) . این پروژه تحقیقاتی، بدون پشتکار و خستگیناپذیری فلاطوری، بدون مهارت دیپلماتیک او در مراوده با طرف «غربی» و نیز طرف «اسلامی»، هیچگاه اینقدر موفقیتآمیز انجام نمیشد. این اثر در آن ایام در دنیای متخصصان، مورد استقبال گستردهای که انتظار آن نمیرفت، قرار گرفت.
از سال 1998 به بعد، یک برنامه تحقیقاتی بینالمللی، در ادامه این پروژه ملی، که امروز هم خیلی مورد توجه است، مطرح شد: «اسلام در کتب درسی» در موردتصویر اسلام در کتب درسی اروپای غربی.البته تنها یک بخش از این پروژه توانست به انجام برسد. و اکنون پژوهشهایی از 7 کشور در دست است: دانمارک، فنلاند، فرانسه، یونان، هلند، اتریش و سوئد.
من و عبدالجواد فلاطوری، به عنوان مدیران پروژه تحقیقاتی، خواهان این بودیم که این تحلیلهای پرهزینه، عملاً در تکلیف کتاب درسی وارد شوند. از روی چاپهای بازبینی شده و نیز از طریق گزارشهای بیواسطه ناشران و نویسندگان، میتوان به موفقیت ما پی برد. فلاطوری با سرزندگی تحسینبرانگیز خاص خویش، خود را وقف این کرد که نتایج مجموعه تحلیلهای آلمانی را در یک بروشور در دسترس گروه وسیعی از مردم قرار دهد.
کتاب راهنمای مشترک ما، «اسلام در تدریس. مقالاتی پیرامون تعلیم و تربیت میان فرهنگی دراروپا» (براونشوایگ، چاپ سوم، 1996) مدتهاست که خود را با موفقیت جا انداخته است. از این نوشته کم حجم ترجمههایی به زبانهای انگلیسی، فرانسه و هلندی وجود دارد. ترجمه ترکی که توسط دییانت اتحادیه اسلامی موسسه دین، منتشر شده است، کتاب آموزشی اسلام برای تازه مسلمانان شد.
عبدالجواد فلاطوری با طیب خاطر ذکر میکرد که از زمان کودکی «2 روح» در سینه خود داشته است. این 2 روح به او این امکان را دادند که واسطه ایدهآلی بین اسلام و غرب شود. فلاطوری در 19 ژانویه 1926، در اصفهان، نصف جهان، به دنیا آمد. او در همان شهر، با گذشته چند فرهنگی طولانیاش، بزرگ شد. در 1943 در یک مدرسه آلمانی – ایرانی، دیپلم گرفت. سپس در 2 رشته کاملاً متفاوت از هم، فارغالتحصیل شد. 13 سال به تحصیل علوم اسلامی (ادبیات عرب؛ حقوق اسلامی، تاریخ اسلام، کلام، منطق و فلسفه) درمدارس علوم دینی پرداخت.
2 سال در اصفهان درس خواند، 2سال دیگر در تهران، 6 سال در مشهد، 3 سال آخر را دوباره در تهران خواند. در 1950 تحصیلات خود را با درجه اجتهاد به پایان رساند.فلاطوری تحصیلات فلسفی و کلامی خود را با اجازه تدریس جریانهای مختلف فلسفه اسلامی از صاحبنظران سرشناس رشتهاش، از جمله مهدی آشتیانی، به پایان رساند.
عبدالجواد فلاطوری از 1954 به بعد در آلمان زندگی کرد، و در آنجا مشغول تحصیل فلسفه در دانشگاه های ماینتس، کلن و بن شد. اینکه او علوم دینی تطبیقی را به عنوان رشته جانبی انتخاب کرد، نمیتواند تصادفی بوده باشد.
بن در آن زمان، به واسطه صاحب کرسی این رشته، پروفسور گوستا و منشینگ ، دارای دکترای افتخاری (78 – 1901)، و کسی که دانشجویانی از هند و ژاپن به دیدنش میآمدند، به همراه ماربورگ مهمترین مکان مطالعه علوم دینی در منطقه آلمانی زبان بود. دانشمندی همچون فلاطوری که اساساً باز و چندفرهنگی بار آمده بود، باید تحت تاثیر گستره عام و ایده تساهل محتوایی، آن گونه که منشینگ در آن سالها با تعهد زیاد از آن دفاع میکرد، قرار گرفته باشد.
ما به کرات درباره معلم مشترکمان با هم صحبت میکردیم. فلاطوری در 1962 زیرنظر فیلسوف کانتی اهل بن، گوتفر مارتین (با رسالهای درباره «تفسیر اخلاق کانتی در پرتو احترام») دکترا گرفت.کانت همیشه محبوب او باقی ماند. رساله استادی فلاطوری در کلن به «دگرگونی فلسفه یونان توسط طرز فکر اسلامی» میپرداخت (1973).
عبدالجواد فلاطوری، که در این اثنا لقب پروفسور به او داده شد، یکی از بنیانگذاران آکادمی علوم اسلامی بود. او از 1978 به بعد آن را با از خودگذشتگی فراوان، مهارت و موفقیت اداره کرد. در اساسنامه این آکادمی، موضوع مهم و حیاتی دانشمند سرشناس، که امروز هم دوباره در رأس موضوعات مورد بحث قرار دارد، صورتبندی میشود: « سر و سامان مجدد و معنای دوباره بخشیدن به اسلام» که برای فلاطوری مهمتر از هر چیزی بود. «راه ها و روشها»یی که این امکان را فراهم میآورند، که به مصلحت هر2 فرهنگ، با توقع بیش از حد، یا به عبارت بهتر، بیگانگی از مسلمانان مقابله شود، و پیشداوری ها و سوءتفاهمات موجود از بین بروند، بایستی مجدداً مورد بررسی قرار گیرند.
عبدالجواد فلاطوری هرگز تفاوتهای فرهنگی، تمدنی و فلسفی – کلامی بین اسلام و غرب را دست کم نگرفت. او بنا را براین یافته گذاشته که مشترکات، بیشتر از آنند که غالباً پذیرفته شده است.
هر دوی این فرهنگها ریشه در تفکری یونانی سامی دارند. قرنها این 2 جریان، هم در سنت مسیحی و هم در سنت اسلامی با نیرویی، متوازن در کنار یکدیگر پیش میرفتند. در جریان این پیشرفت، در غرب مسیحی، عنصر یونانی- غربی، و در مقابل در حوزه اسلام، عنصر سامی غلبه یافت. فلاطوری خواهان تاملی عمیقتر در این تحولات تاریخی بود، که به خصوص برای مسلمانان سودمند است: «هنگامی که اینها، به عنوان مثال، در اثنای برخورد جدیدشان با غرب... ریشههای مشترک را به یاد میآورند و به طور مشروح از این ریشهها آگاه میشوند، امکان ارتباط خیلی بیپردهتری را با سنت خود مییابند.
این امر میتواند آنها را از هر نوع تخریب فرهنگی، همچنان که متاسفانه امروزه اتفاق افتاده است، محافظت کند. اگر مسئولان در این کشورها، هنگام اخذ ناقص اندیشه غربی به این مسئله فکر کرده بودند، این کار میتوانست، پیش از این در گذشته، از آنها در مقابل این رویداد محافظت کند.»
فلاطوری، از زمانی که در آلمان بود، خود را وقف گفتوگوی«ادیان ابراهیمی»، که هیچ جایگزینی برای آن نمیدید، کرد. او در زمانی از این اندیشهها دفاع میکرد که در آلمان تقریباً هنوز کسی به آنها فکر نمیکرد.
فلاطوری، قبلا در خانه آلبرت شوایتسر در ماینتس، در حضور اساتیدو دانشجویان الهیات پروتستان، سخنرانیای، که در آن به حقیقت ایمان اسلامی و به همان خدای یگانه نزد یهودیان، مسیحیان و مسلمانان اشاره میشد، ایراد کرد: «این نگرش فکری از یکسو و تصورم از صاحب فرهنگ غربی از سوی دیگر، من را به این سمت سوق دادند که، 6 ماه بعد از ورودم به آلمان در خانه آلبرت شوایتسر در ماینتس، با مشقت، سخنرانیای درباره 3دین توحیدی، یهودیت، مسیحیت و اسلام، ایراد کنم. با این هدف که ثابت کنم که این نزاعها که صورت جنگ سرد یا دعواهای کودکانه را دارند، جنگهای برادرانه بیمعنایی هستند.
یک خدای بلندمرتبه هیچگاه نمیتواند به اینکه بلندمرتبگیاش را، به واسطه کوتهنظری ما، به صورت یک جبار انتقام جوتنزل دهد، راضی باشد. هرچند واکنش متکلمان مسیحی به این سخنرانی، مأیوس کننده بود، اما واکنش بقیه شنوندگان، من را به ادامه گفتوگو با یهودیان، مسیحیان و پیروان دیگر ادیان ترغیب کرد...»
باید میدیدید که فلاطوری،عالم برجسته و دارای سعه صدر، چگونه، بدون هرگونه تعصب،کارشناسانه و ماهرانه، مفاهیم اعتقادی دین خود را بیان میکرد و در این اثنا حتی مخالفان دو آتشه و مبلغ مسیحیت را متقاعد میکرد.
بدون در نظر گرفتن اینکه بعضی از این بحثها چقدر نقادانه و با مشاجره شروع میشدند- در جریان بحث، به برکت حضور آرامشبخش فلاطوری به همراه وسعت معلومات تخصصیاش –مفاهمه و حتی بعدها دوستی با کسانی که در اصل طرف دعوا بودند، به وجود میآمد. فلاطوری درباره پیشرفت بعدی چنین میگفت: «فعالیت من با شروع دوران گفتوگو بین ادیان جهان، معنایی عمیقتر، وسعتی بیشتر و تاثیری ملموس یافت.
تجربهای که برای من از آن ناشی شد و تداوم یافت، این بود که در هر گفتوگویی چیز جدیدی در مورد تصور مسیحیان از خود و به تبع آن چیز جدیدی هم در مورد اسلام در مورد شیوه معرفی اسلام به انسانی که مسیحی –غربی فکر میکند، کشف کردم.»
امروز این اندیشه توانسته است در محافل گفتوگوی مسیحی مقبولیت بیشتر و بیشتری به دست آورد. این برای فلاطوری خیلی مایه خشنودی بود. آرزوی بزرگ او این بود که تصویر غرب از اسلام، که با پیش داوریها تحریف شده بود را اصلاح کند. او با رجوع دوباره به قرآن و سنت، بارها موفق شد این مبانی انسانگرایانه اسلام را به درستی نشان دهد.
فلاطوری یکی از موانع عمده در گفتو گوی مسیحی-اسلامی را در این واقعیت میدید، که هر2طرف خیلی کم از یکدیگر میدانند و غالبا سادهلوحانه وبدون تحقیق به زبان خویش اعتماد میکنند. غالبا شرکتکنندگان در یک گفتوگو توجه ندارند که بعضا با واژههای مشخصی، معنایی کاملا متفاوت از معنای مورد نظر طرفشان را تداعی میکنند. هنوز هم گفتو گویی با همکاری دوستم فلاطوری پیرامون اصطلاح «دین قانونی» را به خوبی به یاد دارم. فلاطوری این مفهوم را بیدرنگ برای اسلام جایز دانست.
من کوشش کردم تا برای او توضیح دهم که این اصطلاح میتواند به لحاظ دین شناختی،معنی داشته باشد، اما در الهیات پروتستان، معنایی کاملا منفی یافته است: به نظر فلاطوری این اشارههای ضمنی، برای اسلام، به عنوان «دین رحمت/بخشندگی» به کلی نامناسب بودند.
فلاطوری در مقاله خود، که همین عنوان را دارد، به گونهای متقاعد کننده نشان داده است که اندیشه بخشندگی و لطف، چه معنای والایی در قرآن دارند.
از طرفی این را نیز نباید از نظر دور داشت که فلاطوری با گذشت زمان، نسبت به امکان گفتوگوی میان دینی، تردید پیدا کرد. او در این اثنا اهمیت سطح احساسات را متذکر شد، که فراتر از امر صرفا شناختی، از لحاظ هرمنوتیکی دارای اهمیتاند.
او به گونهای کاملا مدرن، این اندیشه را که ، در اثنای فهم میان دینی، مقداری امر نامفهوم و بیگانه باقی میماند، صورتبندی میکرد:«امروز اعتقادم بر این است که گفتوگوهایی از این دست، عمدتا بین مسلمانان و مسیحیان غربی، به میزان زیادی، همدیگر را نادیده میگیرند. هر یک میخواهد دیگری را از طریق تصوری که از دین خود دارد،بفهمد و اینچنین هم خواهد فهمید.
این رویه تنها نتایج گمراه کننده در پی دارد و مقاومتها را بازهم بیشتر میکند. همچنین مادامی که طرفهای گفتوگو، به ظاهر هم صحبتی مهربان، اما در دل مبلغی با لباس مبدل هستند، این مسئله به همین صورت باقی میماند. سؤال مطلوب و جدی برای من این است که آیا با این وصف، اصلا گفتوگوی میان دینی و به طور کلی میان فرهنگی ممکن است؟»
«دین و فرهنگ در شکلگیری شخصیت هر انسانی نقش بنیادین دارند، آن هم از بدو تولد. این، احساسات، عواطف و تجربیات روزمره هستند که جنبه دینی و فرهنگی شخصیت فرد را میسازند، نه منطق انتزاعی و مفاهیم نظری. اینها همان عواملی هستند که در گفتو گو با طرف بحث به کمترین میزان میتوان مطرح کرد.
ما میخواهیم به وسیله مفاهیم، واقعیاتی را بازگو کنیم که به واسطه مفاهیم قابل درک نیستند، اما اگر آماده باشیم که این پدیده را ، همچون یک حقیقت، کشف و تصدیق کنیم، به پیشرفت بزرگی در جامعه چند فرهنگی جهانی نائل شدهایم. هر کسی ذهنیت و شیوه زندگی طرف مقابل خود را درک میکند، بدون اینکه آن را کاملا بفهمد. »
به دفعات شاهد این بودم که عبدالجواد فلاطوری، مأیوس و ناامید، از برگزاری گفتوگو برمیگشت. اما او هیچگاه تسلیم نشد؛ زیرا به همزیستی مثمر ثمر انسانهایی با ادیان مختلف خیلی امیدوار بود. او میتوانست حتی در دشوارترین موقعیتها، که به ظاهر به بنبست رسیده بودند، چیز مثبتی بیابد و آنگاه با چشمکهای خاص او به دوستانش،بحث، دوباره به موضع خود باز میگشت.
من عمق فلسفی فلاطوری را هم به اندازه وسعت فکری- دینی او تحسین میکردم. او فاقد هرگونه تنگنظری بود. از تعصب و عدم تساهل بیزار بود.او به تعبیر امروزی با پشتکار، با پایداری سرسختانه ، از موضعی روشن و مبتنی بر قرآن و سنت، دفاع میکرد. با تمام تعهد، همیشه تصویر واضحی از اسلام را به اثبات میرساند. این امر موجب میشد که او گویندهای باشد که هم در طرف مسیحی و هم در طرف اسلامی ، پذیرفته شود.
از اینکه، توسط فلاطوری ، به ژرفای کتاب مقدس راه یافتهام، شکرگزارم. فلاطوری، قرآنشناس بزرگ، به ندرت بر طبق نوشتههای علمی و ثانوی عمل میکرد. منابع دست اول، قرآن و سنت، برای او مهمتر بودند. او به کرات مطالب بکری در قرآن مییافت، اندیشههایی که پیش برنده بودند و درهایی را میگشودند. قرآن برای او منبع پویایی بود.
پروژه بزرگ قرآنی که او از سالها پیش همیشه به فکر آن بود، متاسفانه محقق نشد. فلاطوری در اصلی از قرآن، مبنی بر شکل دهیسادهتر زندگی فردفرد انسانها، اساس مهمی برای پیشرفت بیشتر اسلام میدید.
هدف علمی و اصلی فلاطوری این بود که اسلام را به صورتی متناسب با روح زمان، به تصویر بکشد و مواضعی را که بر سر تناسب آن با این روح وجود دارد به طور علمی نشان دهد. فرق فلاطوری با مدرنیستها این بود که او از این بازبینیها، به شکل نادیده گرفتن مسائل، پیروی نکرد. او در عوض تلاش کرد تا با کمک زبان و تفکر تخصصی عالمان راستین، اصول جدید و هرمنوتیک جدیدی را ابداع کند.
او، به عنوان صاحب نظر علوم عقلی شیعه و منابع آنها،کتابخانه شیعه کلن را به موسسهای دارای شهرت جهانی تبدیل کرد. وی در مقالات متعددی از 1965 به بعد، به این پروژه مهم اشاره کرده است. تحقیقات شیعی فلاطوری هم نشانه فعالیت وی برای وحدت اسلام است.
هدف او این بود که مشاجرات بین اهل سنت و شیعیان را فیصله دهد و مشترکات هر2جریان را که بیش از 80درصد است، از لحاظ علمی،به طور مستند ثابت کند. او بعد از چند سال به چهره طراز اول همزیستی درونی در اسلام، تبدیل شد.بهگونهای که دانشگاه سنی الازهر در قاهره او راکه شیعه بود، به عضویت بالاترین شورای اسلامی در آورد.