پنجشنبه ۵ مرداد ۱۳۹۶ - ۰۴:۰۱
۰ نفر

ابراهیم وحیدزاده: قبلا در همین ستون برایتان گفته بودم به اعتقاد من موراکامی مجموعه‌ای است از فرانتس کافکا و گابریل گارسیا مارکز.

ابراهیم وحیدزاده

ديروز مجموعه‌ داستاني از او خواندم به‌نام كجا ممكن است پيدايش كنم؟‌در داستاني كه نام كتاب از آن برگرفته شده است مردي به قهرمان قصه مي‌گويد برخلاف دكارت كه گفته است «من فكر مي‌كنم پس هستم»، آدمي فكر مي‌كند كه نباشد. اين جمله كوچك پاسخ به سؤالي بود كه سال‌ها ذهن مرا به خود مشغول كرده بود. به‌راستي فرا واقعيت‌گرايي چيست؟ آيا همه شيوه‌هاي اكسپرسيونيسم، سوررئاليسم، رئاليسم جادويي و... براي اين به و جود نيامده است كه نباشيم؟

آيا اختلاط گذشته و حال و آينده و يا سفر به دنيايي بي‌زمان و بي‌مكان براي فرار از «حال» دردناك و غم‌انگيز نيست؟ آيا اين مكاتب براي پناه بردن به كودك درون بدون شرمساري از بزرگسالي و قيد و بند عقل‌گرايي پديد نيامده‌اند؟ ماجرا از آنجا آغاز مي‌شود كه آقاي كورو ميزاوا از خانه مادرش در طبقه بيست‌وچهارم برجي خارج مي‌شود تا به نزد همسرش در طبقه بيست و ششم همان برج برود و بين راه گم مي‌شود.

همه شواهد نشان مي‌دهد كه او از برج خارج نشده، به هيچ يك از آپارتمان‌ها سر نزده و از پنجره هم به بيرون نپريده است. جست‌وجوها به نتيجه نمي‌رسد. بالاخره 20 روز بعد، او را در شهري دور و در ايستگاه راه‌آهن پيدا مي‌كنند كه روي نيمكتي خوابيده است. همان لباس 20 روز قبل را بر تن دارد. عينكش* را گم كرده و حافظه‌اش را از دست داده و مشخص نيست بدون داشتن پول اين مدت را چگونه سپري كرده است.

* ‌در اين داستان و داستان‌هاي ديگر اين كتاب به نظر مي‌رسد عينك نشانه جهان‌بيني است كه هر زمان مي‌شكند يا گم مي‌شود، قهرمان قصه راه و روش ديگري را برمي‌گزيند.

  • نويسنده و كارگردان سينما
کد خبر 377509

برچسب‌ها

پر بیننده‌ترین اخبار سینما

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha