چهارشنبه ۱۴ آذر ۱۳۸۶ - ۰۴:۱۳
۰ نفر

ترجمه آزاده حاجی اسفندیاری: شان‌پن که در دهه 80 با درگیر شدن با خبرنگاران و ازدواج ناموفقش با یکی از ستارگان موسیقی راک، به پسر بد هالیوود ملقب شد،

این روزها خشم و عصبانیت خود را متوجه فیلم‌ها و فعالیت‌های سیاسی‌اش کرده است. این بازیگر برنده جایزه اسکار، در مصاحبه‌اش با شان اُگاهان به او می‌گوید که چرا زمان آن رسیده که بازیگری را کنار بگذارد و سراغ صندلی کارگردانی برود.

پس از چند ثانیه انتظار کشیدن در اتاقش، بالاخره او را می‌بینم که برای دست دادن با من آهسته به سویم می‌آید. به نظرم این خاصیت آن چشم‌های آبی خمار است که همه چیز را در خود جذب می‌کنند، بدون آنکه ذره‌ای از آن را منعکس کنند.

 برخلاف انتظارم جثه ریزی دارد اما در عین حال محجوب و خوددار است و نمی‌توان حضورش را نادیده گرفت. بعد از یک احوالپرسی مختصر مرا به سمت کاناپه‌ای که در همان نزدیکی است راهنمایی می‌کند و بدون آنکه کلمه‌ای به زبان آورد منتظر می‌ماند. شما دچار تردید می‌شوید زیرا به نظر نمی‌رسد که او آدم کم حرفی باشد.

شان‌پن  برای تبلیغ چهارمین تجربه کارگردانی‌اش و اولین فیلمش که براساس یک داستان واقعی ساخته، به لندن آمده است. فیلم «درون دنیای وحش» اقتباسی از کتاب پرفروش جان کراکوئر و درباره جوان سرخورده و بیش از حد آرمان‌گرایی به نام «کریستوفر مک کندلس» است که در تابستان سال 1992 قدم به برهوت آلاسکا می‌گذارد تا میزان صبر و استقامت خود را محک بزند، اما بعد از 112 روز از شدت گرسنگی جان خود را از دست می‌دهد.

در حالی که می‌نشینم می‌گوید: هنوز یک پایم در کالیفرنیاست و ادامه می‌دهد که ممکن است کمی طول بکشد تا صحبتمان خودمانی‌تر شود و همین‌طور هم می‌شود و تا زمانی که موضوع بحثمان از فیلمسازی به سیاست کشیده نشده، گفت وگویمان صمیمانه و خودمانی نمی‌شود.

 اگر چه او جایزه اسکار بهترین بازیگر مرد سال 2004 را به خاطر بازی در فیلم «رودخانه مرموز» برد، اما چیزی که این روزها او را بیشتر به خود مشغول کرده کارگردانی و دنبال کردن فعالیت‌های سیاسی‌اش است. او با خنده می‌گوید: اساساآدم خوش‌بینی هستم. فکر می‌کنم ما می‌توانیم خیلی چیزها را به جای اولشان برگردانیم به شرطی که خودمان را درگیر کار کنیم.

شان فردی است که دوست دارد خود را درگیر هر کاری کند و به اراده و  اختیار خود هم نمی‌تواند خود را درگیر مسائل نکند و همین تعهد و مسئولیتی که این روزها فعالیت‌های سیاسی او  را بیشتر کرده از مدت‌های قبل زیربنای حرفه‌ بازیگری و بعدتر کارگردانی او را ساخته است.

این روزها خشم و عصبانیت پن بیشتر متوجه کاخ سفید است. او تصویر کاملی از یک فعال سیاسی چپ لیبرال هالیوودی است.

این عنوان را او از تیم رابینز، دوست و هم‌قطار بازیگرش ربوده که کارگردانی فیلم «آخرین گام‌های یک محکوم به مرگ» را با بازی پن انجام داده است. شان پن در چند سال اخیر با وجود تصاحب جایزه اسکار، به خاطر بازی‌های درخشانش شهرت زیادی کسب کرده، اما به خاطر مخالفت‌های علنی اش با سیاست‌های بوش در نظر آمریکایی‌های دست‌راستی، فردی بد نام محسوب می‌شود.

 او در اکتبر سال‌2002 یک آگهی سه چهارم صحنه‌ای را در قالب یک نامه سرگشاده به بوش، در روزنامه واشنگتن پست چاپ کرد و از بوش به خاطر سیاست‌هایش در عراق و نقض آزادی مدنی انتقاد کرد. او که برای چاپ این آگهی مبلغ 56 هزار دلار هزینه کرده بود از سوی دست راستی‌ها که او را مظهر لیبرالیسم خطاب کرده بودند، تحقیر شد. خشم راستی‌ها از پن زمانی به اوج خود رسید که او در آگوست همان سال برای ملاقات با هوگوچاوز، رئیس جمهوری بوش ستیز ونزوئلا به این کشور سفر کرد.

او با خنده می‌گوید: خیلی‌ها از من انتقاد کردند اما حقیقت همیشه تلخ است. نمی‌گویم که این کارها باعث آزار و اذیت من نمی‌شوند؛ اما هرگز این آزار و اذیت‌ها نمی‌توانند مرا از هدفم دور کنند و من همیشه در مسیر عکس آنها حرکت خواهم کرد.

از او می‌پرسم که آیا فقط رسانه‌های وابسته به راستی‌ها از او انتقاد می‌کنند یا مردم نیز این کار را انجام می‌دهند؟

او می‌گوید: خب ، بله.  مردم هم گاهی اوقات از من انتقاد می‌کنند اما نه همیشه. در مقابل صدها عکس‌العمل مثبت، خب چندتایی هم منفی و ناراحت‌کننده‌اند. بعضی از انتقادهایی که از من می‌شوند تا حدی خشونت آمیزند. مردم نمی‌دانند که با خود شان چه کار می‌کنند و بعد از گفتن این جمله شانه‌هایش را بالا می‌اندازد.

زمانی که نشریه آمریکایی  اسکوایر در ماه سپتامبر از او به عنوان یک آمریکایی بزرگ یاد کرد واکنش خوانندگان بسیار خصمانه و اهانت‌آمیز بود. در عوض آنها او را دشمن آمریکا و کمونیست کثیف لقب دادند.

او در حالی که سرش را به نشانه تاسف تکان می‌دهد، برای چند ثانیه به دیوار خیره می‌شود، سپس می‌گوید: می‌خواهم چیزی را برایتان تعریف کنم. هنگامی که از اولین سفرم به بغداد بازگشتم یک راست به ممفیس تنسی رفتم. ممکن است تصور کنید در آنجا با مشکل مواجه شدم. اما می‌دانید چه شد؟ با کسانی در آنجا مواجه شدم که با من هم عقیده نبودند اما به من می‌گفتند: ما به حق شما برای مخالفت با عقایدمان احترام می‌گذاریم. در مورد سربازان آمریکایی مستقر در عراق هم همین‌طور بود. آنها می‌گفتند: این همان کاری است که ما در اینجا انجام می‌دهیم.

سپس مکث کرد و ادامه داد: اکثر اوقات این مردم هستند که از من می‌خواهند کارم را ادامه بدهم و این کار واقعا مرا دلگرم می‌کند.

پس از زمان آغاز جنگ 2بار به عراق سفر کرده و شرح تجربیات خود در آنجا را در نشریه سان‌فرانسیسکو کرونیکل چاپ کرده است. او می‌گوید: «من نمی‌دانم این کارم تا چه اندازه درست بوده، اما امکان دارد من اولین گزارش منتشر شده در روند کلی روزنامه‌نگاری را نوشته باشم. این گزارش هدف یکسری پیمانکار را که به عراق رفته بودند توضیح داده بود.

من به آمریکا بازگشتم تا اطلاعاتی در این مورد پیدا کنم و در این زمان تنها کلمه‌ای را که مدام می‌شنیدم این بود: نظارت و کنترل. چرا ما متوجه نشدیم که یکسری آدم در حال تقویت شبه نظامیان مستقل در خارج از پنتاگون هستند؛ آن هم با پول‌های مالیات‌دهندگان؟
نظارت و کنترل؟ در رسانه‌ها هیچ‌کس به این قضیه اهمیت نمی‌دهد و این همان چیزی است که دمکراسی ما را نابود می‌کند.

 اساساً شان پن بیشتر از آنکه یک رادیکال باشد، یک آرمان‌گرای رمانتیک است و قاطعیت و ثبات قدم او که پیش برنده کارها و فعالیت‌هایش است روی فعالیت‌های سیاسی‌اش نیز تاثیر می‌گذارد. ایده آل او یک آمریکای دمکرات است؛ جایی که سیاستمداران نیز برای اقدامات خود باید حساب پس دهند. او به آرامی می‌گوید: چیزی که من به آن اعتقاد دارم. اگر شما نیز طرفدار دمکراسی هستید باید کاری برای آن انجام دهید. در حال حاضر کسانی زمام امور این کشور را به دست دارند که باید برای بلایی که بر سر دمکراسی آورده‌اند زندانی شوند.

 چنانچه تعریفی که از کشورمان داریم برپایه قانونمندی و پایبندی به اصول قانون اساسی باشد، پس باید گفت که در حال حاضر دشمنانی در کاخ سفید، وزارت دفاع و امور خارجه داریم.

جایگاه کنونی پن در جامعه بسیار چشمگیر و کنجکاوی برانگیز بوده است و چشمگیرترین نقش او در چند سال اخیر مربوط به زمانی است که او به تنهایی برای امدادرسانی به نیوارلئان سیل زده رفت. بسیاری  خانواده‌ها و ساکنان نیواورلئان، زندگی خود را مدیون کمک‌های او می‌دانند و هنگامی که با سر و وضع گلی در صفحه تلویزیون ظاهر شد دولت بوش را به خاطر عدم واکنش سریع نسبت به بحران پیش آمده به شدت مورد انتقاد قرار داد.
او می‌گوید: آن قضیه فرق می‌کرد. من مدت زیادی از زندگی‌ام را در آنجا سپری کرده بودم و دوستان زیادی در آنجا داشتم. واکنش من نسبت به آن بحران به‌وجود آمده یک چیز درونی و غریزی بود.

به گفته همسرش- رابین رایت‌پن – او به هیچ چیز مهمی پیش از آنکه آن را انجام دهد فکر نمی‌کند. در بیوگرافی شفاهی «ریچارد. تی.کلی» از این بازیگر با نام «شان پن: زندگی و زمانه‌اش»، همسرش به خاطر می‌آورد که چگونه به طور ناگهانی تصمیم گرفت در سال 2002 به عراق سفر کند. او می‌گوید: شان ناگهان تصمیم گرفت که به عراق سفر کند و من هم به این گونه رفتارهای او عادت کرده‌ام. او آدمی نیست که بنشیند و صبر کند تا اتفاقات خود به خود پیش روند.

لئوپن که در سال 1998 درگذشت، حضوری همیشگی در زندگی پسرش داشته است و شان به عنوان یک بازیگر و کارگردان صلابت و زیربنای فعالیت‌های سیاست‌های رادیکال خود را از پدرش به ارث برده است.

لئو در کنار همسرش آیلین رایان‌پن، یک هنرپیشه مستعد که در حال حاضر به نقاشی مشغول است و سابقا در درام‌های تلویزیونی زیادی بازی کرده بود، به نسلی از چپ‌های کولی واری که در دهه 40 در کالیفرنیا شکل گرفتند، تعلق دارد.

او که سابقاً یکی از قهرمانان جنگ جهانی دوم بود به خاطر عقاید سیاسی و رادیکال خود و خودداری از دادن شهادت علیه دوستان و هم‌قطارانش در جریان پرونده‌سازی‌ها و بازجویی‌های کمیته فعالیت‌های ضدآمریکایی، نامش وارد فهرست سیاه شد.

از شان می‌پرسم که آیا او هم ایده‌آل‌های پدرش را به ارث برده یا نه؟ پس از مکثی کوتاه که معمولا پیش از پاسخ دادن به سوالات شخصی می‌کند می‌گوید: منطقی به نظر می‌رسد، درست است، خوشحال می‌شوم اگر آن را به او نسبت دهم ولی این چیزها آگاهانه نیستند.

شان در چند سال اخیر درگیری‌های زیادی با دولت داشت. او از 5 سال قبل تا به حال از سوی اداره نظارت بر دارایی‌های خارجی وابسته به وزارت دفاع آمریکا تحت بازجویی بوده است. او می‌گوید: این کاری است که با جهانگردان دوچرخه‌سواری که از هاوانا عبور می‌کنند انجام می‌شود و در حالی که شانه‌هایش را بالا می‌اندازاد می‌گوید:‌ این تهدید به ظاهر خیلی برایم گران تمام شد. آنها مدام قیمت‌ها را بالا می‌برند ولی فکر می‌کنم که به طور کلی خطر را رد کرده‌ام.

پن چندی پیش در نیویورکر مطلبی چاپ کرد و در آن به همه گفت که از طریق برخی دوستان مشغول به کار در اداره پلیس لس‌آنجلس متوجه شده که به طور نامحسوس تحت نظر است. به خودم می‌گویم او تا چه‌حد خود را در معرض تهدید یا وحشت احساس کرده است. او معتقد است که اگر می خواهید کسی‌را ساکت کنید چند کیلو هروئین در صندوق‌عقب ماشینش جاسازی کنید و سپس به پلیس اطلاع دهید که فکر می‌کنید، چیزی در ماشین آن طرف هست.

از او می‌پرسم آیا فکر می‌کنی روزی این اتفاق برای تو می‌افتد؟

او می‌گوید: این ماجرا برای خیلی‌ها پیش آمده؛ مثلا برای جراونیمو پرت، یکی از اعضای گروه یوزپلنگ‌های سیاه ویتنام که به اتهام قتل، به حبس ابد محکوم شد، در حالی که در آن زمان او در یک ایالت دیگر تحت‌نظر F.B.I بود. او پس از گذراندن 27 سال در پشت میله‌های زندان بالاخره توسط خود آنها و براساس شواهد جدیدی که از نظارت‌های نامحسوس به دست آمده بود آزاد شد.

پن سکوت می‌کند و در ادامه می‌افزاید: لابد از خودتان می‌پرسید که آیا آنها می‌توانند چنین کاری را با من هم بکنند؟ فکر می‌کنم تنها دلیلی که تا به حال آنها این کار را با من نکرده‌اند این است که من برای آن‌ها یک تهدید به حساب نمی‌آیم. چون من آنقدرها مهم نیستم. فکر می‌کنم آنها پیروز شده‌اند و نوار پیروزی خود را ادامه می‌دهند.

 در حال حاضر من یک فرد بسیار معمولی و پیش پا افتاده‌ام و هنوز یک شخصیت بزرگ و مهمی که بتواند همه چیز را دگرگون کند، ظهور نکرده است. به نظر می‌رسد که او تصمیم گرفته آنقدر ادامه دهد تا بالاخره بتواند تفاوتی ایجاد کند. هنگامی که برای پیدا کردن یک نقل قول مناسب که بتواند ترسیم کننده شخصیت درونی این بازیگر جسور باشد با بونو، دوست 20ساله پن تماس می‌گیرم، بونو در پاسخ، ایمیلی در ستایش او می‌فرستد و می‌گوید: شان قیافه کمدینی را دارد که وقتی مسائل مهمی مثل خانواده، دوستی، هنر و آمریکا مورد مخاطره قرار‌می‌گیرند، ناگهان دگرگون می‌شود و به هم می‌ریزد... او یکی از بزرگترین روزنامه‌نگارانی است که با آغوش باز به استقبال خطر می‌رود و برای غلبه برسختی‌ها و مشکلات دوست خوبی است.

او ذهنی به بزرگی و گستردگی آلاسکا دارد و قلبی بزرگ‌تر از آن که دوست دارد شما را از آن با خبر کند. اسکاری که به پن در سال 2004 برای بازی در نقش «جیمی مارکوم» در فیلم رودخانه مرموز داده شد، تقدیری دیر از سوی هالیوود و به رسمیت شناختن هنرمندی بود که واجد استعدادهای منحصر به فردی در بازیگری است که شاید بتوان تنها نظیر آن را در جک نیکلسون و رابرت دنیرو پیدا کرد.

از نظر کلی که زندگینامه او را نوشته، «هیچ یک از بازیگران هم نسلش به پای او نمی‌رسند. هم عصرانش او را الگوی خود کرده‌اند و نسل‌های پیش از او نیز با دیده احترام به او می‌نگرند، او سرآمد همه بازیگران است.» اما حال او در مقام کارگردان به بریتانیا آمده است.

 «درون دنیای وحش» روایتی دردناک و در عین حال رمانتیک از ادیسه کریس مک کندلس به آلاسکا و سرنوشت تلخ او در آنجاست. این نقشی است که پن جوان حتما با چنگ و دندان به دستش می‌آورد، زیرا شخصیتی است که اراده قوی او برای دستیابی به رویاهایش در وجود این بازیگر تجلی یافته است.

 پن می‌گوید: «کریس جوان به دنبال مکانی بود که به آن تعلق داشته باشد؛ جایی که او را همانگونه که بود بپذیرد. او به دنبال خوبی و خلوص بود. مطمئناً خواسته‌ها و آرمان‌های او چیزی را در وجود من بیدار کردند و من کاملا به تصمیم او برای رفتن به یک جای آرام، به‌رغم همه خطرات موجود، احترام می‌گذارم. به نظر من اگر انسان بخواهد در مدت زمان کوتاه عمرش واقعا آنگونه که باید و می‌خواهد زندگی کند باید خود را برای انجام هر کاری آماده کند.

شان پن حدود 10 سال پیش برای اولین‌بار به دیدن خانواده مک کندلس رفت و با آنها در مورد ساختن فیلمی از سرنوشت تلخ پسرشان صحبت کرد و بعد از آن در حین کار  روی طرح‌های دیگر دائم با آنها در تماس بود.

 او می‌گوید: در آن زمان آنها آمادگی انجام چنین کاری را نداشتند و من به آنها اطمینان دادم که هرگز انگیزه و اشتیاق خود را برای انجام چنین کاری از دست نخواهم داد. ما در یک چیز با هم هم عقیده بودیم، اگرچه پذیرفتن چنین پیشنهادی از سوی آنها کمی به طول انجامید و آن این بود که این داستان به اعتقاد من باید به گوش همه مردم جهان می‌رسید و همه در آن سهیم می‌شدند.

   نویسندگانی مانند سام شپرد و کورمک مک‌کارتی جزء دوستان صمیمی او هستند. افرادی متعلق به فرهنگ و نسل غنی و متفاوت گذشته که آثارشان یادآور اسطوره‌های بزرگ آمریکایی است و پن نیز در آثارش نشان داده که پیرو سبک آنهاست.

در پایان مصاحبه وقتی از او می‌پرسم که آیا درست است که او دیگر مانند گذشته علاقه چندانی به بازیگری ندارد و ترجیح می‌دهد کارگردانی را به عنوان حرفه اصلی‌اش ادامه دهد؟ می‌گوید: بدون شک بله، کدام یک از این پرسش‌ها را باید مسلم فرض کرد: آیا یک هنرپیشه آمریکایی که در نقطه اوج کارش است می‌تواند یکباره از میدان خارج شود؟ و آیا او می‌تواند  یکباره و به‌طرز چشمگیری به یکی از کارگردان‌های بزرگ عصر خودش تبدیل شود؟

فقط می‌خواهم بگویم که قصد دارم تنها در 2فیلم دیگر بازی کنم- یکی در فیلم گاس ون سنت و دیگر در فیلم تری مالیک – چون نمی‌شود به تری جواب نه گفت و بعد از آن هم می‌خواهم بنشینم و به خیلی چیزها فکر کنم. پس بهتر است صحبت را در همین جا تمام کنیم. اما من از صمیم قلب آرزو می‌کنم که این اتفاق هرگز نیفتد. نمی‌توانم روزی را تصور کنم که تصویر او دیگر روی پرده نقره‌ای سینما نباشد، چون در آن صورت سینما دیگر هیچ جذابیتی نخواهد داشت.

گاردین- 13نوامبر 2007

کد خبر 38376

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز