دوشنبه ۲۶ آذر ۱۳۸۶ - ۰۵:۰۷
۰ نفر

سید احسان عمادی: قسمتی از سریال پرطرفدار «24»، ماجرای رازگشایی یک عملیات تروریستی است. قرار است بمبی در لس‌آنجلس منفجر شود و بعد از تحقیقات بسیار مشخص می‌شود عامل بمب‌گذاری، یک مسلمان است.

توی این سریال البته در ادامه متوجه می‌شویم که کل ماجرای بمب‌گذاری و مدارک موجود در پرونده این فرد (مثل نوار ضبط شده صحبت‌های او با کسانی از خاورمیانه) یک بازی و کار یک کارتل تسلیحاتی است که نیاز به جنگ و فروش اسلحه داشته‌اند، اما به هر حال  بمب‌گذار  یک مسلمان اهل خاورمیانه است.

هالیوود می‌داند مردم آمریکا نیاز به چه چیزی دارند و همان را می‌سازد. آنها از جنگ عراق خسته‌اند، پس داستان به سمتی می‌رود که کارتل تسلیحاتی عامل جنگ شناخته شود.

اما در عین حال، هالیوود این را هم می‌داند که دولتمردان آمریکا نیاز به چه چیزی دارند و همان را هم می‌سازد. آنها یک اسم آشنا را برای شخصیت منفی فیلم استفاده می‌کنند. به همین آرامی ذهن‌ها را آماده نگه می‌دارند تا هر وقت پنتاگون خواست جنگ جدیدی به راه بیندازد، بتواند از این آمادگی ذهنی استفاده کند. نویسندگان آمریکا هم همین‌طور هستند.

پنتاگون ابزارهای دیگری هم به جز سلاح‌هایش دارد. کتابی تولید شده است که در قالب یک داستان به مردم آمریکا در مورد پرونده هسته‌ای ایران آدرس غلط می‌دهد. حرف، همانی است که بارها مسئولان آمریکایی ادعا کرده‌اند و گزارش‌های مختلف، عدم صحتش را نشان داده‌اند. اما آمریکایی‌ها بیکار نمانده‌اند.

آنها داستان می‌نویسند، فیلم می‌سازند، از اطلاعات کم و غلطی که به مردمشان داده شده استفاده می‌کنند و حرف‌هایشان را توی کتاب می‌زنند. آنها حتی در این کتاب ضدایرانی، با حزب‌الله و ماجرای شکست‌شان در نبرد 33روزه هم تسویه حساب می‌کنند. بازار تولید محصولات ضدایرانی، مدتی است که رونق پیدا کرده.

یکی از اصول ابتدایی کار روزنامه‌نگاری، بی­طرفانه نوشتن و نگاه کردن به مسائل، صرفا از روی منطق و به‌دور از احساسات است. روزنامه‌نگار وظیفه دارد موقع نوشتن علایق و سلایق خودش را کنار بگذارد و تا آنجا که ممکن است، خونسرد و به‌دور از حب و بغض­های شخصی بنویسد. این کار اما همیشه آسان نیست. سخت است خونسرد بودن، وقتی رمانی با یک طرح داستانی پیش‌پا افتاده، ضعیف و مضحک نوشته می­شود تا کشورت را طرفدار ترور، کشتار و ناامنی نشان بدهد؛ آن هم در حالی که در 200سال اخیر شروع‌کننده هیچ جنگی نبوده­ایم، در مقابل خودشان در همین 50سال گذشته، جایی را در هیچ گوشه­ دنیا آرام به‌حال خود رها نکرده­اند.

اما نمی­شود اصول ابتدایی روزنامه‌نگاری را نادیده گرفت. پس شما هم خونسردی ما را به مقتضیات حرفه­مان ببخشید.

«محافظت و دفاع» عنوان آخرین کتاب «واینس فلین» است که سی‌ام اکتبر گذشته - چیزی نزدیک به 2 ماه پیش - در آمریکا منتشر شد و خیلی زود جزو فهرست پرفروش­های نیویورک تایمز قرار گرفت.

 خط داستانی این رمان، حول پرونده­ هسته‌ای ایران شکل گرفته و به برخوردها و جنگ‌های پیش‌آمده بین ایران و آمریکا و رژیم صهیونیستی سر این مسئله می‌پردازد. قبل از اینکه از قصه­ محافظت و دفاع بیشتر بگوییم، بد نیست مختصری هم از آقای فلین بدانیم.

ایشان که 41سال پیش به دنیا آمده­اند، بعد از گرفتن مدرک اقتصاد از دانشگاه سنت توماس، رد شدن در آزمون استخدامی نیروی دریایی آمریکا و چند صباحی کار کردن به‌عنوان مسئول فروش و متصدی بار، به نویسندگی روی آوردند. خودشان می­فرمایند: «در دوران کودکی همه چیز می­خواندم. همینگوی، تالکین و...؛ داستانی و غیرداستانی. اما علاقه­ اصلی‌ام به داستان­های جاسوسی بود».

رد پای همین علاقه­ دوران کودکی در هر 9عنوان کتابی که تاکنون از فلین چاپ شده، دیده می­شود. تا آنجا که اکنون او را در آمریکا به عنوان نویسنده­ای سیاسی و ضدتروریست می‌شناسند که به افشاگری و خنثی‌سازی حملات تروریستی علیه ایالات متحده در خاورمیانه(!) می­پردازد. از جمله موضوعات مورد علاقه­ جناب فلین می­توان به صدام حسین، القاعده و «تروریست­های اسلامی»(!) اشاره کرد!

6 عنوان از کتاب­های او تا به‌حال جزو فهرست پرفروش­های نیویورک تایمز قرار گرفته­اند؛ Term limits، انتقال قدرت، راه سوم، جدایی قدرت، مجری قدرت و همین آخری؛ محافظت و دفاع.

جز رمان اول فلین، در همه­ داستان­های او شخصیتی با نام «میچ رپ» حضور دارد که مأمور مخفی عالی‌رتبه سیا در یک واحد ضدتروریستی است و احتمالا نقشی مشابه جیمز باند یا رمبو یا سایر قهرمان­های جنگی و سیاسی سینما و ادبیات آمریکا را ایفا می­کند.

به تعبیر روزنامه مینیاپولیس استار تریبون؛ «این وزنه­ بزرگ پهنه تریلرهای سیاسی» (منظور همان فلین است) قهرمانی از گوشت و خون خلق کرده که ملت می­توانند برایش هورا بکشند و با استفاده از آن، کتاب­هایی آفریده که نمی­شود قبل از تمام کردن، حتی یک لحظه زمینشان گذاشت!»

حالا بگذارید ببینیم این وزنه­ بزرگ و قهرمان، در محافظت و دفاع چه معجونی را تحویل مخاطب آمریکایی می­دهد: «در حالی که ایران میلیاردها دلار برای توسعه­ برنامه هسته­ای خود هزینه کرده است، رژیم صهیونیستی- به‌عنوان یکی از همسایگان نزدیک به ایران- منتظر اقدام محافل بین‌المللی برای متوقف کردن دشمنش نمی­ماند و یک عملیات جاسوسی ابتکاری و شجاعانه[!] ترتیب می‌دهد و با حمله­ موشکی، نیروگاه هسته­ای دومین شهر بزرگ ایران [نطنز؟!] را نابود می­کند. دولتمردان ایران که از این اقدام حسابی به خشم آمده­اند، صحبت از تلافی و انتقام می­کنند».رئیس‌جمهور ایران، به کمتر از خون اسرائیلی­ها و آمریکایی­ها رضایت نمی­دهد!

و حالا نوبت میچ رپ است که وارد داستان شود؛ آن هم در حالی که همگان ناامید شده­اند و منتظرند تا اقدام تلافی‌جویانه ایران، هزاران آمریکایی بی­گناه و بی­پناه را به خاک و خون بکشد.[به قول خانم صداقتی رادیو جوان: «آخی نازی!»] رپ، رئیس‌جمهور ایالات متحده را متقاعد می­کند تا با اقداماتی، ایران را در آستانه­ انقلاب داخلی قرار دهد. همزمان، رئیس سیا (آیرن کندی) تصمیم به ملاقات حضوری با همتای ایرانی خود (خانمی به نام آزاد آشنایی) می‌گیرد.

اما مسئولان ایران هم در این مدت بیکار ننشسته‌اند و از «عماد مختار» یاری می‌خواهند. مختار به‌عنوان رهبر و تروریست قدیمی حزب‌الله، فردی است که سال­ها مشعل ویرانی و کشتار را در خاورمیانه روشن نگه داشته است.

سرانجام بعد از کش و قوس­های فراوان، در حالی که مذاکرات کندی و آشنایی به شکست انجامیده و تهدیدات مداوم رپ و مختار هر لحظه ممکن است منطقه را در جنگی خونین غرق کند، دولت آمریکا 24ساعت به رپ فرصت می­دهد تا به هر نحوی، مختار را مهار کند و جلوی این فاجعه­ وحشتناک را بگیرد و بدیهی است که او در این راه به توفیقات روزافزونی دست می‌یابد؛ «گویی اصلا از اول منتظر همین 24ساعت بوده است!»

واقعا محظوظ شدید از قصه؟ جالب­ترین نکته اینجاست که سایت شخصی و رسمی جناب فلین معتقد است که این داستان «تصویری کامل و واقعی از مللی که قصد دسیسه و توطئه‌چینی جهانی دارند، نشان می­دهد». آن هم در حالی که گزارش‌های اطلاعاتی و امنیتی حتی در خود آمریکا رسما نادرستی این ادعاهای عجیب و غریب را بارها نشان داده‌اند.

 تبلیغات و نقدهای فراوانی روی کتاب شده، و این نشان می‌دهد  دولتمردان آمریکا از هر فرصتی برای تبلیغ علیه ایران استفاده می‌کنند؛ حتی از یک کتاب درجه3.

کتابی ضدایرانی که جایزه برد
«سپتامبرهای شیراز» را دالیا سوفر نوشته. او 6سال قبل از انقلاب در ایران به‌دنیا آمد و وقتی 11سالش بود به همراه خانواده­ یهودی‌اش به نیویورک مهاجرت کرد. «سپتامبرهای شیراز» که اولین کتاب سوفر است، جایزه­ 50هزار دلاری وایتینگ رایترز را که به‌آثار حامی بشریت اهدا می‌شود، برای او به‌ارمغان آورد. این رمان، داستان زندگی خانواده‌ای ایرانی و یهودی را در دوره‌ قبل و بعد از انقلاب اسلامی در شهر تهران روایت می‌کند.

در صفحات ابتدایی کتاب، از دستگیری اسحاق امین - جواهرفروش 60ساله که تا پیش از این حتی همسر شاه هم جزء مشتریانش بود - توسط نیروهای انقلابی مطلع می‌شویم. در ادامه سوفر با اشاره کوتاهی به اتفاقات سیاسی سال­های اول انقلاب، آزادی اسحاق و زندگی خانواده­اش را در خارج کشور مورد بررسی قرار می‌دهد و به‌طور ناگهانی و غیرمنتظره­ای موضوع را به بحث‌های مذهبی و سکولاریسم می­کشاند! «سپتامبرهای شیراز» تصویری تیره و خشونت‌آمیز از ایران پس از انقلاب ارائه کرده است.

خود سوفر در گفت­وگو با نیویورک تایمز می­گوید: «من سال­ها فکر می‌کردم که آنها دنبال من هستند اما فکر کنم الان کارهای دیگری دارند. من هر شب کابوس می­‌بینم، خیلی زیاد تعقیب می­شوم و تحت فشار و شکنجه قرار می­گیرم».

کتابی ضدایرانی که فیلم شد
پرسپولیس مرجانه ساتراپی درست مثل «300» فرانک میلر یک کمیک است که تبدیل به فیلم شده. ساتراپی 38سال پیش در رشت به دنیا آمد و چند سال بعد از انقلاب - همزمان با شروع جنگ تحمیلی- به تشویق پدر و مادرش از ایران به اتریش رفت. او هم‌اکنون با نشریات معتبری مثل نیویورکر و نیویورک تایمز به‌عنوان نویسنده و طراح همکاری می­کند.

کتاب 3جلدی پرسپولیس که انیمیشن سیاه و سفیدی هم از روی آن ساخته شد و در کن پارسال مورد تقدیر و تحسین قرار گرفت، کمیک استریپی از ساتراپی است که به‌قول خودش «تصویرگر خاطرات دختر 14ساله سرکشی است که پس از انقلاب ناگهان خود را در تهرانی کاملا سنتی و مذهبی می‌یابد.

او که نمی‌تواند با وضع موجود خود را تطبیق دهد، توسط والدینش به وین فرستاده می‌شود و تازه پس از استقرار در کشوری دیگر و رویارویی با فرهنگی جدید درمی‌یابد که در کشورش چه ماجرایی در حال وقوع است». ساتراپی در پرسپولیس با کنار هم گذاشتن همه اتفاقات تلخ اجتماعی ایران، انقلاب را واقعه­ای منفی معرفی می­کند که مردم ایران را به نومیدی  مبتلا کرده است. «پرسپولیس» از طرف فرانسه به اسکار معرفی شده و منتقدان حدس می‌زنند که جایزه را هم ببرد.

بس که لوس‌اند
آدم حسودی‌ اش می‌شود. ما هیچ‌وقت تجربه‌ای شبیه این نداشته‌ایم. کتابی نداشته‌ ایم که داستان ماجرایی و حادثه‌ای داشته باشد؛ آن هم از حوادث روز. کتابی هم نداشته‌ایم که تیراژش این‌قدر بالا باشد و مردم کرور کرور بریزند و بخرند. اصلا نمی‌دانیم تجربه‌اش مثل چی است؟ ما یا بلدیم رمان هنری سطح بالا بنویسیم که فقط خودمان و همپالکی‌هایمان ازش سردر می‌آوریم و مردم طفلک نمی‌فهمند سرش کجاست و ته‌اش کجا؟ یا رمان عامه‌پسند رمانتیک دست پایین می‌نویسیم برای آدم‌های معمولی.

رمان‌های پرفروش‌مان ربطی به زمانه و روزگار اجتماعی و سیاسی و احوالات اطراف ندارد. اگر تاریخ چاپشان را نگاه نکنی، درست نمی‌شود فهمید در زمانه مادرمان اتفاق افتاده یا زمانه ما. زمان‌ها و مکان‌ها شبیه هم هستند. دیگر نهایت جسارت‌مان همین است که بعضی صحنه‌ها در خیابان اتفاق بیفتد، نه توی خانه، یا حالا خیلی شاهکار کنیم، پشت در دادگاه خانواده. اینکه قهرمان داستان برود وسط درگیری و روابط پنهان و از این کشور به آن کشور سفر کند و جاهای عجیب برود، اصلا توی تصورمان هم نمی‌گنجد.

آن ور آبی‌ها سال‌هاست این پدیده را دارند. ما از بس نداشته‌ایم، یادمان رفته کتاب هم یک‌جور رسانه است. این‌جور خبرها که می‌رسد مثل ندید بدیدها گوش می‌کنیم. وقتی تحلیل‌گران می‌گویند آنها با این کتاب‌ها دارند افکار عمومی مردمشان را آماده حرکات احتمالی آینده‌شان می‌کنند، ما به‌جای اینکه حواسمان برود روی قسمت سیاسی‌اش، حیرت‌زده یک موضوع دیگر می‌شویم؛ چه‌جالب! آنها روی کتاب حساب باز می‌کنند.

نه که خودمان فقط تیراژ 3 - 2هزارتایی دیده‌ایم، به‌نظرمان غریب می‌آید کتاب اصلا مهم باشد. بعد نگاه می‌کنیم می‌بینیم اوه! چه تیراژی! چه دور از ذهن است. مثل وقتی می‌ماند که توی دبستان تازه مرتبه هزار و دهگان هزار را یاد گرفته بودیم، بعد معلم علوم‌مان فاصله زمین تا ستاره‌ها را با سال نوری می‌گفت؛ نمی‌فهمیدیم.

یک چیز دیگر هم توی این موضوع هست که نمی‌فهمیم؛ آماده‌سازی افکار عمومی. این دیگر چه موجودی است؟ عموم؟ افکار؟ آماده؟ ما مثلا تصمیم می‌گیریم که با بی‌حجابی برخورد کنیم ولی ادبیاتی که برای آماده‌سازی افکار داریم از 30سال پیش روی همین جمله متوقف مانده است؛ زن در حجاب چون گوهری است در صدف. لازم نیست که برویم جمله دیگری بسازیم یا کتابی در سطح فهم عموم درآوریم که دوست‌داشتنی هم باشد.

این آمریکایی‌ها افکار عمومی‌شان را لوس کرده‌اند. طفلک مردم قانع ما را ببین؛ با همین جمله 30 سال پیش افکارشان آماده می‌شود. داستان حادثه‌ای و شیرین و پیام پنهان لابه‌لای داستان؟! مردم ما اصلا عادت به این لوس‌بازی‌ها ندارند. همین است که ما اصولا هیچ‌بخش این خبر را نمی‌فهمیم.

کد خبر 39290

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز